گنجور

 
صائب تبریزی

منم آن سیل که دریا نکند خاموشم

کوه را کشتی طوفان زده سازد جوشم

از ملامت نکنم شکوه ز بی حوصلگی

سخن تلخ می تلخ بود در گوشم

جوش من لنگر آرام نمی داند چیست

نیست چون باده نارس دو سه روزی جوشم

از خرابات مغان پای بروی نگذارم

تا سبو دست نوازش نکشد بر دوشم

چشم پرکار بتان ساغر خالی است مرا

می گلرنگ چه باشد که رباید هوشم

نیم ایمن ز پشیمانی بی انصافان

به زر قلب اگر یوسف خود بفروشم

گرچه از شمع تهی نیست کنارم شبها

دایم از شرم چو محراب تهی آغوشم

نیست از نوش چو زنبور به جز نیش مرا

اگرچه نه دایره شد شان عسل از نوشم

منم آن کودک بدخو که ز ناسازی دل

نتوان کرد به کام دو جهان خاموشم

چون به پای خم می سر نگذارم صائب؟

من که از باده گلرنگ فزاید هوشم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدی

دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم

خم می گو: سر خود گیر، که من در جوشم

بر رخ من در می‌خانه ببندید امشب

که کسی نیست که: هر روز برد بر دوشم

من که سجاده به می دادم و تسبیح به نقل

[...]

خواجوی کرمانی

می درم جامه و از مدعیان می پوشم

می خورم جامی و زهری بگمان می نوشم

من چو از باده گلرنگ سیه روی شدم

چه غم از موعظه ی زاهد ازرق پوشم

هر که از مستی و دیوانگیم نهی کند

[...]

حافظ

من که از آتشِ دل چون خُمِ مِی در جوشم

مُهر بر لب زده، خون می‌خورم و خاموشم

قصدِ جان است طمع در لبِ جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

من کِی آزاد شَوَم از غمِ دل؟ چون هر دَم

[...]

شیخ بهایی

گرچه از آتش دل چون خم می درجوشم

مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم

قصد جان است طمع در لب جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می کوشم

حاش الله که نیم معتقد طاعت خویش

[...]

فصیحی هروی

نوبهارست و در انجام طرب می‌کوشم

لب گل می‌مکم و خون جگر می‌نوشم

جلوه نخل مرادم نفریبد هرگز

گر همه شعله شود در هوس آغوشم

خسم و فرقت بی‌برگی وی سوخت مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه