گنجور

 
حافظ

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبید

صَفیرِ مرغ برآمد، بَطِ شراب کجاست؟

فَغان فتاد به بلبل، نقابِ گُل که کشید؟

ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد

هر آن که سیبِ زَنَخدانِ شاهدی نَگَزید

مَکُن ز غُصّه شکایت که در طریقِ طلب

به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

ز رویِ ساقی مَه‌وَش گلی بچین امروز

که گِردِ عارضِ بُستان خطِ بنفشه دمید

چُنان کرشمهٔ ساقی دلم ز دست بِبُرد

که با کسی دِگَرَم نیست برگِ گفت و شَنید

من این مُرَقَّعِ رنگین چو گُل، بخواهم سوخت

که پیرِ باده‌فروشش به جُرعه‌ای نخرید

بهار می‌گذرد دادگسترا دریاب

که رفت موسم و حافظ هنوز مِی نچشید