گنجور

 
فرخی سیستانی

نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید

حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید

عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد

حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید

چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او

دل حسود ز غم خویشتن فراز کشید

به وقت جنگ عتاب و خروش و زاری بود

کنون چه باید رودو سرود و سرخ نبید

در نشاط و در لهو باز باید کرد

که این دو بندگران را به دست اوست کلید

به کام خویش رسد از دل من آن بت روی

چنانکه زو دل غمگین من به کام رسید

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل

که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید

اساس طبع ثنایست، بل قوی‌تر ازان

ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ

کسایی

دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من

میانِ دیده و مژگان ستاره‌وار پدید

به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه

به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید

مسعود سعد سلمان

هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید

هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید

که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود

عزیز خود را اندر هزار ناز بدید

سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

درین مقام طرب بی تعب نخواهی دید

که جای نیک و بدست و سرای پاک و پلید

مدار امید ز دهر دو رنگ یک رنگی

که خار جفت گلست و خمار جفت نبید

به عیش ناخوش او در زمانه تن در ده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

خدایگانا نزدیک شد که صبح ظفر

زظل گوهر چترت شود سیاه وسفید

ایا وجود ترا فیض جود واهب کل

به عمر ملک سلیمان و نوح داده نوید

تویی که سایه عدلت چنان بسیط شده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه