المقالة الثانی عشر: پسر گفتش اگر جاهم حرامست
جواب پدر: پدر بگشاد الماس زبان را
(۱) حکایت کیخسرو و جام جم: نشسته بود کیخسرو چو جمشید
(۲) حکایت سنگ و کلوخ: مگر سنگ و کلوخی بود در راه
(۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه: مگر شبلی چو شمعی سر بسر سوز
(۴) حکایت شوریده دل بر سر گور: یکی شوریده میشد سحرگاه
(۵) حکایت دیوانه که رازی با حق گفت: یکی دیوانه کو بود در بند
(۶) حکایت سلطان ملکشاه با پاسبان: شبی برفی عظیم افتاد در راه
(۷) حکایت شیخ ابوسعید با معشوق خویش: فرستادست شیخ مهنه سه چیز
(۸) حکایت ایاز با سلطان: ایاز سیمبر در خواب خوش بود
(۹) حکایت ماه و شوق او با آفتاب: قمر گفتا که من در عشق خورشید
(۱۰) حکایت بایزید با آن مرد سائل که او را در خواب دید: شبی در خواب دید آن مرد بیدار
(۱۱) سؤال آن درویش از شبلی: یکی پرسید از شبلی که در راه
(۱۲) حکایت ابراهیم ادهم: مگر میرفت ابراهیم ادهم