گنجور

 
عطار

المقالة الثانی عشر: پسر گفتش اگر جاهم حرامست

جواب پدر: پدر بگشاد الماس زبان را

(۱) حکایت کیخسرو و جام جم: نشسته بود کیخسرو چو جمشید

(۲) حکایت سنگ و کلوخ: مگر سنگ و کلوخی بود در راه

(۳) حکایت شبلی با آن جوان در بادیه: مگر شبلی چو شمعی سر بسر سوز

(۴) حکایت شوریده دل بر سر گور: یکی شوریده می‌شد سحرگاه

(۵) حکایت دیوانه که رازی با حق گفت: یکی دیوانه کو بود در بند

(۶) حکایت سلطان ملکشاه با پاسبان: شبی برفی عظیم افتاد در راه

(۷) حکایت شیخ ابوسعید با معشوق خویش: فرستادست شیخ مهنه سه چیز

(۸) حکایت ایاز با سلطان: ایاز سیمبر در خواب خوش بود

(۹) حکایت ماه و شوق او با آفتاب: قمر گفتا که من در عشق خورشید

(۱۰) حکایت بایزید با آن مرد سائل که او را در خواب دید: شبی در خواب دید آن مرد بیدار

(۱۱) سؤال آن درویش از شبلی: یکی پرسید از شبلی که در راه

(۱۲) حکایت ابراهیم ادهم: مگر می‌رفت ابراهیم ادهم