Ahmad Tari در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:
صفات شمس رو بدونیم جواب روشنه
nabavar در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۷ در پاسخ به الهه دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:
گرامی الهه
قلم سر به سجده میگذارد و هر چه بخواهی می نویسد، با سر از تو استقبال می کند.
می گوید : گرقرار باشد که در ره او جان فشانم ، با دل خونینم و دیده ی گریانم، می روم و سر از پا نمی شناسم.
nabavar در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:
غرفه ی عطار
اشک چشمم پیش پایش بسکه بی مقدار بود
لابه هایم بی اثر شد شیوه اش انکار بود
تا غباری بر نشیند بر رخم از دشت او
دیده را هردم نصیبی از خس و از خار بود
عقل را با دل سخن ها در میان آمد ولی
آتشین پند خرد در آهنش بیکار بود
خواستم تاری ز زلف دلبرم آرم به دست
آنچه دیدم از نگاه عقل ، استغفار بود
شام رابا صبح و غم رابادوصد صبرو شکیب
همچنان شاه خردبا لشگر رویا پیِ پیکار بود
بی قراری های دل را نور امیدی از او
در فضای مهرورزی یاور و غمخوار بود
داشتم بس خوش خیالی ها به روز وصل ، لیک
بخت در چنگ ِ نهان ِ گنبد ِ دوار بود
من که فریادم ز جور دهر بالا می گرفت
بی خبر بودم که کار عاشقی دشوار بود
آنچه را می جستم از دنیای به پایان عشق
لا به لای غرفه ها و طبله ی عطار بود
گر ” نیا “ شور و نوایی داشت از سوز درون
تحفه ای از مهر آن ماه پری رخسار بود
سیّد محس سعیدزاده در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۸ دربارهٔ مولانا » فیه ما فیه » فصل پنجاه دوم - پرسیدند معنی این بیت:
به نظر من سخن بسیار حکیمانه وبلند ملای رومی که انسان را محصول اندیشه ی خودش میداند ،برگرفته از این آیه است:«لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّیٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ۗ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ ۚ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ».(الرعد 11).
ترجمه شیخ حسین انصاریان شیخ شیعه درایران:
«برای انسان از پیش رو و پشت سر، مأمورانی است که همواره او را به فرمان خدا [از آسیب ها و گزندها] حفظ می کنند. یقیناً خدا سرنوشت هیچ ملتی را [به سوی بلا، نکبت، شکست و شقاوت] تغییر نمی دهد تا آنکه آنان آنچه را [از صفات خوب و رفتار شایسته و پسندیده] در وجودشان قرار دارد به زشتی ها و گناه تغییر دهند. و هنگامی که خدا نسبت به ملتی آسیب و گزند بخواهد [برای آن آسیب و گزند] هیچ راه بازگشتی نیست؛ زیرا برای آنان جز خدا هیچ یاوری نخواهد بود»
همه چیزازدرون خود ماوازذهن خود ما برمی خیزد وهیچ کس هیچ کاری نمی کند.پیامبر هم نمیتواند مارا تغییر دهد به قول خود پیامبر او فقط راه کار ارائه میکند واین ماهستیم که باید استفاده کنیم وبه راه بیفتیم.براساس همین نکته میتوان گفت نه نعمت در دنیا وجود دارد نه نکبت.تو می توانی از متاع موجود دردنیانکبت درست کنی ومی توانی نعمت درست کنی.برای این است که عده ای از فلاسفه می گویند هیچ چیزی واقعیت ندارد یعنی این چیزهایی که مردم می گویند هیچکدام واقعیت ندارد .واقعیت چیزدیگر ی است.مثلا می گویند زندگی سعادت منداین است که زن شوهری داشته باشد که چنین و چنان باشد.زندگی سعادتمند این است که تو برای خود تصور کنی شوهر چنین و چنان باشد تو تصور کنی که اگر شوهرت یک بدی هائی دارد اشکالی ندارد ،در مقابلش صد خوبی دیگر دارد .دربیرون از ذهن تو شوهری که تو می خواهی نیست توباید شوهرت را دذهن خودت بسازی.
این تویی که یکی را دشمن خود می کنی یکی را دوست؛یکی را دور می کنی یکی را نزدیک.این ها را همه خودت می کنی ودرخارج ازذهن تو هیچ شخص وشخصیّتی با این اوصاف وجودندارد.برای همین است که ملیونها شوهرخوب وملیون ها شوهربدوجودداردوبرای همین که یک نفر برای تو شوهر خوب برای بانو شوهربداست زیرابانوازشوهرتصویروچهره ی دیگری خلق کرده است وهمان را میجوید ومیبیند.هرکس یک جهت گیری والگوسازی ذهنی خاص خودرا دارد وخدای آن است ودرهمین جهت حرکت می کند.در ذهن خود تصمیم می گیری ازیکی فاصله بگیری یابه کسی نزدیک شوی،بلافاصله به حرکت درمی آیی وهم اسباب وموجبات را فراهم ووموانع را دفع ورفع میکنی.
از چیزی بدت آیداگراحساسی رفتار کنی فورا واگر خردمندانه رفتار کنی کم کم ازاوفاصله می گیری .اگر کسی را دوست داشته باشی کم کم به اونزدیک می شوی.برای این است که من می گویم رفتار دلیل واضح وصادق افکارواندیشه ها است و ما ازروی رفتار می فهمیم که در ذهنش چه خبراست؟ .برای همین است که من به تو می گفتم تو مرا دوست نداری و دروغ گویی زیرا عمل ات این را ا روایت نمیکند.عمل ات چیزدیگری میگوید تو به ظاهر حرفی می گویی ما هم به ظاهر حرفی می گوییم مطمئن ام تو الکی می گویی ،من هم الکی می گویم .وقتی می بینم تو چیپس دوست داری،پفک دوست داری من هم چیپس وپفک می خرم؛چلو کباب بخواهی چلو کباب می دهم .وقتی چلو کباب بدهند ببینند استفراغ می کنی به تو نمی دهند.ملای روم می گوید:
ای برادر تو همان اندیشه ای
مابقی خود استخوان وریشه ای
رضا س در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۴ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۲۶:
بیت سوم باید صراحیای باشه نه صراحتی. بیت ششم هم (هنر نمیخرد ایام و...) خیلی حافظانهست و حیف که این غزل در بیشتر نسخهها نیست
محسن مرتضوی در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۲۵:
مصرع آخر ؛ طبق برخی نسخهها
"اگر گوشم شنفت چشمم مبیناد" آمده که بهتر به نظر میرسد.
شرح دوبیتیهای باباطاهر 👇
محسن مرتضوی در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:
چه مصرع زیبایی:
ما خود شکستهایم چه باشد شکست ما...
شرح صوتی این غزل👇
برگ بی برگی در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸:
ای که در کویِ خرابات مقامی داری
جمِ وقتِ خودی ار دست به جامی داری
کویِ خرابات استعاره از کوی و آستانِ معشوق یا همان میخانهٔ عشق است، یعنی جایی که باید به خود مست و خراب شد تا خودی برجای نمانده و به او رسید، مقام در اینجا یعنی اقامت و مقیم بودن یا ثبات و پایداری، جم همان جمشید است و کنایه از پادشاهی. پسحافظ خطاب به عاشقی که اقامتِ دایمِ خرابات را بدست آورده و بجز مکتبِ عاشقی مأوا و جایی ندارد و از شاخه ای به شاخه ای نمی پرد می فرماید اگر با این پیوستگی جامی نیز در دست داشته باشی و از شرابِ عشقِ عارفان و بزرگان بنوشی جم یا پادشاهِ وقتِ خود خواهی بود، وقت در ادبیاتِ عرفانی و صوفیانه یعنی ساکن و ثابت بودن در این لحظه و نرفتن به گذشته و حال، و پادشاهی یا کنترل داشتن بر وقت همهٔ منظورِ کسی ست که پای در راهِ عاشقی می گذارد چرا که آن سکوتِ بینِ گذشته و آینده همان خاموشیِ ذهن، تسلیم و عدمِ قضاوت یا حضور و لحظهی وصال است. حافظ با یک بیت چندین مفهومِ عرفانی را به زیبایی بیان می کند.
ای که با زلف و رخِ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
زلفِ یار استعاره از جهانِ فرم و ماده است که همهٔ زیبایی های آن حجابی ست بر رخسارِ معشوقِ الست، شب ضمنِ اینکه با سیاهیِ زلفِ یار نیز تناسب دارد کنایه از اوقاتی ست که انسان ناگزیر از رفتن به ذهن است تا امور و حاجاتِ زیستِ خود را برآورده کند، یعنی کار کند و درآمد کسب کند و به پیشرفتِ رفاهِ خود و خانواده کمک کرده و همچنین مفید به حالِ جامعه باشد. پس حافظ در ادامه به عاشقی که مقیمِ خرابات است می فرماید ای کسی که در شبِ ذهن با زلفِ یار سر و کار داری و جهانِ مادی را نیز جلوه ای از خداوند دیده و بر همین مبنا با کار و کوششِ روزمره و تعامل با خلق از آن گذر می کنی و در طلیعه صبح که "جمِ وقتِ خودی" و خورشیدِ درونت طلوع کرد و روز شد رخِ یار را میبینی و به حضور می رسی، فرصتت باد یعنی غنیمت دان یا نوشِ جانت باد که چه خوش روز و شبی داری، یعنی که روز و شبِ کسی که مقیمِ خرابات است باید چنین باشد و منظور این نیست که سالک در کنجی نشسته و نامِ خرابات بر آن گذاشته و به کارِ عبادت یا تصورِ عاشقی بپردازد.
ای صبا سوختگان بر سرِ ره منتظرند
گر از آن یارِ سفر کرده پیامی داری
در اینجا حافظ خطاب به بادِ صبا که معرفِ همگان بوده و کارش تبادلِ پیام های عاشقانه است می فرماید سوختگان و عاشقان در انتظارند تا اگر از آن یارِ سفر کرده پیغامی آورده ای بیان کنی، یارِ سفر کرده اصلِ زیبا و خداگونهٔ انسان است که در ابتدای حضورش در این جهان مادی بصورتِ خال و نشانی در او وجود دارد تا با پرورش و رشدش تمامیِ رخسارِ انسان را فراگرفته و او نیز آئینهٔ تمام نمایِ یار یا معشوقِ الست گردد، اما بدلیلِ اینکه انسان در شبِ ذهن گرفتار شده و پیوسته در گذشته و آینده رفت و آمد می کند، بنابر این "می داند" و با دانسته های ذهنیش قضاوت می کند، پس لاجرم آن نشانِ الست یا یاری که از آغاز با او بوده است رختِ سفر بر بسته و از وجودِ چنین انسانی می رود و درواقع او جمِ وقتِ خود را از دست می دهد. اما عاشقی چون حافظ که مقیمِ خرابات است در انتظارِ پیغامی ست تا بادِ صبا از آن یارِ سفر کرده بیاورد ، که در بیتِ بعد پیغام می رسد؛
خالِ سر سبزِ تو خوش دانهٔ عیشی ست ولی
بر کنارِ چمنش وه که چه دامی داری
خالِ سرسبز همان خالِ مشکینِ یا نشانِ عشق است که خداوند برازندهٔ رخِ انسان دانست و عاشقی که در خراباتِ عشق مقیم شده و تا اندازه ای از شرابش نوشیده است این خالِ مشکین سبز و سرزنده شده است، پسحافظ می فرماید پیغام این است که سالکِ عاشق مراقب باشد تا این خال را که اکنون دانهٔ عیشی شده است و او می تواند با چنین حضوری از عیش و عشرتِ آن برخوردار شده و لذت ببرد اما باید که در میانهی چمنِ زندگی از آن عیش بهرمند شود و نه در کنار و بوسیلهٔ ذهن، میانهی چمنش فضای باز گشوده شدهٔ درونی ست و بیرون از این چمن فضای ذهن و پر از دام است که اگر عاشقی از این دانه بخورد و برای مثال بخواهد از این خالِ سر سبز نام و اعتباری کسب کرده و بساطِ معرفت فروشی راه بیندازد در دامش گرفتار می شود و می فرماید "وه" که چه بد دامی ست.
بوی جان از لبِ خندانِ قدح می شنوم
بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری
خواجه یعنی آدمِ شریف و حافظ در این بیت و بیتِ پس از این همهٔ ما انسانها را مخاطب قرار داده و می فرماید ببینید به محضِ اینکه لبِ خندانِ جام لب گشود و صبا پیغامِ زندگی را بیان کرد حافظ بویِ جان یا خداوند را از آن شنید و پیغام را گرفت، پس ای خواجه و انسانِ والا مقام اگر تو هم مشامی داری و بویِ جان را می شنوی چنین پیغامهایی را به گوشِ جان بشنو و بکار گیر.
چون به هنگامِ وفا هیچ ثباتیت نبود
می کنم شکر که بر جور دوامی داری
وفا در اینجا همان وفای به عهدِ الست است که بر عهدهٔ همهٔ انسانها می باشد و حافظ با طعن و کنایه میفرماید ای خواجه تو که در وفای به عهدت با معشوقِ الست هیچ ثباتی نداشتی و گاهی در خرابات حضور داشتی و گاهی برکنار از چمنش و در فضای ذهن بودی، اما خدا را شکر که بر جور و جفا به خود مداوم و پیوسته ای! درواقع عارفان تعلل یا عدمِ پیوستگی در وفای به عهدِ الست را موجبِ جور و ستمی می دانند که انسان به خود روا می دارد و هر گونه اتفاقاتِ بدی که توسطِ چرخِ روزگار برای وی رقم زده شود را ناشی از همین بی وفاییِ خواجگان می دانند. اتفاقاتی که ما بوسیلهٔ ذهن بد می دانیم اما درحقیقت پیغامهای زندگی هستند تا انسان با وفای به عهدش جمِ وقتِ خود را بدست آورد.
نامِ نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود
تویی امروز در این شهر که نامی داری
غریب در اینجا می تواند خواجه ای باشد که با منظورِ اصلیِ عاشقی غریب و بیگانه است و با اندک سبزیِ خال از خداوند طلبِ نیک نامی و کسبِ اعتبار و تأیید می کند، پس حافظ خطاب به معشوقِ الست که لطف و بخشش بی پایان است از او می خواهد تا این طلبِ چنین غریبی را که به این نامها دلخوش است اجابت کند، و در مصراع دوم ادامه می دهد حافظ که خود در میانِ چمنش و خویش می داند غریب نیست و از چنین نام و اعتبارهایی بی نیاز است چرا که او تنها نامی که در این شهر یا جهان وجود دارد را نامِ بلندِ تو می داند، باقیِ نامها از قبیلِ استاد و دکتر و پروفسور پیشکشِ غربیان و مبارکشان باد.
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی ک مرا ننگ ز نام است
بس دعای سحرت مونسِ جان خواهد بود
تو که چون حافظِ شب خیز غلامی داری
پس حافظ که به حق ابیات و غزلهای خود را دعا می داند ادامه می دهد چه بسیاری از این دعاها که در سحرگاهان مونسِ جانِ حافظ است و همین نامِ غلامیِ تو برای حافظ کفایت می کند، حافظی که از سوختگان است و شب خیز ، یعنی از شبِ ذهن برخاسته است که چنین پیامهایِ نابی از آن یارِ سفر کرده یا خداوند از طریقِ او برای جهانیان ارسال می شود.
ریما در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶ - طلب آمرزش:
این شعر رو خواننده شهرام منصوری خونده اما نمیتونستم تو لیست خوانندهایی که این شعر رو خواندن لیست کنم
عرب عامری.بتول در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:
از مشخصه های این غزل زیبا، این هست که چندین بیت که با حرف ت آغاز شده، جهت مشاعره میشه حفظ کرد، ضمن اینکه یک غزل پرمفهوم رو هم از حفظ بود.
حمیدرضا در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:
All your anxiety is because of your desire for harmony. Seek disharmony, then you will gain peace.
پیوند به وبگاه بیرونی
احمد رحمتبر در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۸ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴:
استاد ناظری این قصیده را در کنسرت جشن طوس به همراه گروه سماعی اجرا کرده است. نسخه صوتی آن از وبگاه خصوصی دردسترس است. نسخه تصویری آن هم از شبکه من و تو پخش شد و اکنون در وبگاه آپارات قابل دیدن است.
احمد رحمتبر در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۰ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » جواب هدهد:
درد و خون دل بباید عشق را / قصهای مشکل بباید عشق را
ساقیا خون جگر در جام کن / گر نداری درد از ما وام کن
عشق را با کافری خویشی بود / کافری خود مغز درویشی بود
و سه بیت زیر مربوط به «بیان وادی عشق»:
عاشق آن باشد که چون آتش بود / گرم رو سوزنده و سرکش بود
مرد کارافتاده باید عشق را / مردم آزاده باید عشق را
تو نه کار افتادهای نه عاشقی / مردهای تو، عشق را کی لایقی
استاد ناظری این شش بیت را در کنسرت جشن طوس به همراه گروه سماعی خوانده است. نام اثر «ای حریفان» یا «افشاری» است.
قابل شنیدن در وبگاه خصوصی
احمد رحمتبر در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۹ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » بیان وادی عشق:
عاشق آن باشد که چون آتش بود / گرم رو سوزنده و سرکش بود
مرد کارافتاده باید عشق را / مردم آزاده باید عشق را
تو نه کار افتادهای نه عاشقی / مردهای تو، عشق را کی لایقی
و سه بیت زیر مربوط به جواب هدهد:
درد و خون دل بباید عشق را / قصهای مشکل بباید عشق را
ساقیا خون جگر در جام کن / گر نداری درد از ما وام کن
عشق را با کافری خویشی بود / کافری خود مغز درویشی بود
استاد ناظری این شش بیت را در کنسرت جشن طوس به همراه گروه سماعی خوانده است. نام اثر «ای حریفان» یا «افشاری» است.
قابل شنیدن در وبگاه خصوصی
مسعود نژادحاجی فیروزکوهی در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۷ - وحی آمدن موسی را علیه السّلام در عذر آن شبان:
در این بیت حضرت مستطاب مولانا بلخی دعاگونه با التفات به مراتب وجود در عالم که در اصطلاح عرفا به حضرات خمس مشهور می باشد، برای نوع انسان می سراید و نیل به مقام فناء الله را که لاهوت مظهر آن است با گذر از مادیات و امور این دنیایی «تبتّل» آرزو می نماید
دکتر صحافیان در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:
دلشوره رسوایی دارم که اشکهای عاشقانهام پرده از عشقمان بردارند و راز پوشیده عشقمان بر سر زبانها و قصههای شبانه بیفتد.
۲- مشهور است که سنگ با صبر به یاقوت بدل میشود. درست است ولی با خون دل و شکیبایی بیاندازه(شرح سودی: لعل وقتی از معدن استخراج می شود به رنگ معهود نیست آن را در میان جگر تازه قرار میدهند تا رنگ قرمز را کسب کند.ج۲، ۱۲۹۳)
۳- به میکده با گریه خواهم رفت و حق عشقم را طلب خواهم کرد.امید است آنجا از غم عشق رهایی یابم.
۴- از هر طرف تیر دعا روانه کردهام به این آرزو که یکی بر هدف اجابت بنشیند.
۵- جانا! داستان عشقم را به معشوق بازگو! ولی چنان بگو که حتی نسیم صبا هم خبردار نشود(غمازی و پردهدری باد صبا در ادبیات)
۶- چهرهام از کیمیاگری عشقت طلا شده است( تعریض یا حسن تعلیل برای زرد رویی عاشق) آری با توجه معشوق، خاک طلا میشود.
۷- در این میان از خودبزرگبینی رقیب بینهایت سرگشته شدهام. خدایا! چنین نکن که گدا به جای و مکان رسد( ضرب المثل)
۸-( ای رقیب) عشق رموز بسیاری به جز زیبایی دارد و پس از آن مورد پذیرش بزرگان و آگاهان خواهد بود( معشوق ما ویژگیهای بسیاری به جز زیبایی دارد)
۹-دندانههای قصر وصال چنان بلند است، که همه سرها در برابرش خاک میشوند( شکست میخورند یا میمیرند، وصال پذیر نیست و غم عشق سازنده است.خانلری: این سرکشی که در سر سرو بلند توست/ کی با تو دست کوته ما در کمر شود؟)
۱۰- اکنون ای حافظ که گیسوان خوشبویش را در دست داری، دم نزن و خاموش بنشین وگرنه باد صبا از رازت پردهدری خواهد کرد( چون اشک در بیت اول.خانلری: باد صبا پردهدر شود)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
رضا از کرمان در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۲ در پاسخ به Zohre دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۳ - مثل:
زهره گرامی سلام
به شخص سوال کننده جواب داد وقتی گرسنگی در اثر صبر دو برابر بشه نان جوین نامرِغوب برایت حکم حلوا را پیدا میکنه.
شاد باشی
هوشنگ بهمنی در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹:
بیت پنجم : " سرم از خدای خواهد "مجاز است ، یعنی وجودم ، با کمال میل از خدا ارزو دارم که فدای دوست شوم .
هوشنگ بهمنی در ۲ ماه قبل، جمعه ۲۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:
سلام ، من امروز ثبت نام کردم . امیدوارم بتونم در کنار دوستان قدمی مثبت بردارم . همیشه خودم از گنجور استفاده کرده ام و قدر دان خدمات ارزنده ی این صفحه فرهنگی بوده و هستم .
کوروش در ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۷ - اعتراض کردن معترضی بر رسول علیهالسلام بر امیر کردن آن هذیلی: