پرسیدند معنی این بیت: « ای برادر تو همان اندیشهای مابقی تو استخوان و ریشهای » فرمود که تو به این معنی نظر کن که همان اندیشه اشارت به آن اندیشهٔ مخصوص است و آن را به اندیشه عبارت کردیم جهت توسّع، امّا فیالحقیقه آن اندیشه نیست و اگر هست این جنس اندیشه نیست که مردم فهم کردهاند. ما را غرض این معنی بود از لفظ اندیشه و اگر کسی این معنی را خواهد که نازلتر تأویل کند جهت فهم عوام بگوید که اَلْاِنْسَانُ حَیَوَانٌ نَاطِقٌ و نطق اندیشه باشد خواهی مُضمر خواهی مُظهر و غیر آن حیوان باشد. پس درست آمد که انسان عبارت از اندیشه است باقی استخوان و ریشه است. کلام همچون آفتاب است همه آدمیان گرم و زنده ازواند و دایماً آفتاب هست و موجودست و حاضرست و همه ازو دایماً گرمند الّا آفتاب در نظر نمیآید و نمیدانند که ازو زندهاند و گرمند. اما چون بواسطهٔ لفظی و عبارتی خواهی شکر خواهی شکایت، خواهی خیر خواهی شر، گفته آید، آفتاب در نظر آید. همچون که آفتاب فلکی که دایماً تابانست اماّ در نظر نمیآید شعاعش تا بر دیواری نتابد همچنانک تا واسطهٔ حرف و صوت نباشد شعاع آفتاب سخن پیدا نشود. اگرچه دایماً هست زیرا که آفتاب لطیفست وَهُوَاللَّطِیْفُ کثافتی میباید تا بواسطهٔ آن کثافت در نظر آید و ظاهر شود. یکی گفت «خدا.» هیچ او را معنیی روی ننمود و خیره و افسرده ماند. چونک گفتند «خدا چنین کرد و چنین فرمود و چنین نهی کرد» گرم شد و دید، پس لطافت حقّ را اگرچه موجود بود و بر او میتافت نمیدید. تا واسطهٔ امر و نهی و خلق و قدرت به وی شرح نکردند نتوانست دیدن. بعضی هستند که از ضعف طاقت انگبین ندارند تا بواسطهٔ طعامی مثل زرد برنج و حلوا و غیره توانند خوردن تا قوّت گرفتن تا به جایی رسد که عسل را بیواسطه میخورد. پس دانستیم که نطقْ آفتابیست لطیف، تابان، دایماً غیرمنقطع. الّا تو محتاجی به واسطهٔ کثیف تا شعاع آفتاب را میبینی و حظ میستانی. چون به جایی برسد که آن شعاع و لطافت را بی واسطهٔ کثافت ببینی و به آن خو کنی در تماشای آن گستاخ شوی و قوّت گیری؛ در عین آن دریای لطافت رنگهای عجب و تماشاهای عجب بینی. و چه عجب میآید که آن نطق دایماً در تو هست اگر میگویی و اگر نمیگویی و اگرچه دراندیشهات نیز نطقی نیست آن لحظه میگوییم نطق هست دایماً همچنانک گفتند الانسان حیوان ناطقٌ، این حیوانیت در تو دایماً هست تا زندهای، همچنان لازم میشود که نطق نیز با تو باشد دایماً همچنانک آنجا خاییدن موجب ظهور حیوانیّت است و شرط نیست همچنان نطق را موجب گفتن و لابیدن است و شرط نیست. آدمی سه حالت دارد: اوّلش آن است که گردِ خدا نگردد؛ و همه را عبادت و خدمت کند از زن و مرد و از مال و کودک و حجر و خاک؛ و خدا را عبادت نکند. باز چون او را معرفتی و اطلاعی حاصل شود غیرِ خدا را خدمت نکند. باز چون درین حالت پیشتر رود خاموش شود نه گوید خدمتِ خدا نمیکنم و نه گوید خدمت خدا میکنم؛ بیرون ازین هر دو مرتبت رفته باشد. ازین قوم در عالم آوازهای بیرون نیامد. خدایت نه حاضرست و نه غایب و آفرینندهٔ هر دو است: یعنی حضور و غیبت. پس او غیرِ هر دو باشد زیرا اگر حاضر باشد، باید که غیبت نباشد و غیبت هست. و حاضر نیز نیست زیرا که عندالحضور غیبت هست. پس او موصوف نباشد به حضور و غیبت. و الّا لازم آید که از ضدّ ضدّ زاید. زیرا که در حالت غیبت لازم شود که حضور را او آفریده باشد، و حضور، ضدّ غیبت است و همچنان در غیبت، پس نشاید که از ضدّ ضدّ زاید و نشاید که حقّ مثل خود آفریند زیرا که میگوید « لَانِدَّلَهُ » زیرا که اگر ممکن شود مِثل مِثل را آفریند ترجیح لازم شود بلامُرَجِّحْ و هم لازم آید « ایجادُ الشِّیْیءِ نَفْسَهُ » و هر دو مُنتفی است. چون اینجا رسیدی بِایست و تصرّف مکن. عقل را دیگر اینجا تصرّف نماند؛ تا کنار دریا رسید بایستد چندانک ایستادن نماند، همه سخنها و همه علمها و همه هنرها و همه حرفتها مزه و چاشنی ازین سخن دارند، که اگر آن نباشد در هیچ کاری و حرفتی مزه نماند. غایةُ ما فی الباب نمیدانند و دانستن شرط نیست. همچنانک مردی زنی خواسته باشد مالدار که او را گوسفندان و گلهٔ اسبان و غیره باشد و این مرد تیمار داشتِ آن گوسفندان و اسبان میکند و باغها را آب میدهد اگرچه به آن خدمتها مشغولست مزه آن کارها از وجودِ آن زن دارد که اگر آن زن از میان برخیزد در آن کارها هیچ مزه نماند و سرد شود و بیجان نماید همچنین همه حرفتهای عالم و علوم و غیره زندگانی و خوشی و گرمی از پرتو ذوق عارف دارند که اگر ذوق او نباشد و وجود او، در آن همه کارها ذوق و لذّت نیابند و همه مُرده نماید.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن توضیحاتی درباره یک بیت شعر از مولانا ارائه شده است. این بیت میگوید که انسان به واقع انعکاس و نتیجه اندیشهاش است، و باقیماندهاش تنها جسم و شکل است. مولانا تأکید میکند که اندیشه و آگاهی عمیقتر از آنچه مردم معمولاً میپندارند، مهمترین جنبه وجود انسان است. او اندیشه را به نور آفتاب تشبیه میکند که اگرچه همیشه وجود دارد، اما در صورت عدم وجود واسطه نمیتوان آن را دید. همچنین، او اشاره میکند که برای درک حقیقت و لطافت الهی نیز به وسیلهای احتیاج داریم. زندگی و تمامی فعالیتهای انسان هنگامی معنا دارد که به وجود و درک عمیق آن اندیشه و آگاهی معطوف شود. در نهایت، مولانا این نکته را نیز متذکر میشود که همه چیز در زندگی و علم از درک و حضور این آگاهی ناشی میشود و بدون آن، زندگی و علم بیمعنا خواهد بود.
هوش مصنوعی: پرسیدند معنی این بیت «ای برادر تو همان اندیشهای» چیست. پاسخ دادند که منظور از اندیشه، همان تفکری است که خاص انسانهاست و ما به خاطر گسترش مطلب، آن را اندیشه نامیدهایم. اما در حقیقت آن اندیشهای که مردم تصور میکنند، نیست. اگر بخواهیم سادهتر بگوییم، انسان موجودی ناطق است و نطق نشانهای از اندیشه است. درست مانند آفتاب که گرمایش همه را زنده و گرم میکند، ولی خود آفتاب همیشه در نظر نمیآید. ما به واسطه کلماتی که بیان میکنیم، آفتاب را درک میکنیم. مثلاً وقتی میگوییم «خدا» در ابتدا ممکن است معنایی متوجه نشویم، اما وقتی بگوییم «خدا چنین فرمود»، رابطهمان با او و گرمای وجودش را احساس میکنیم. برخی افراد توان درک مستقیم نداشته و باید ابتدا به واسطه چیزهایی مانند غذا انرژی بگیرند تا بعداً بتوانند به چیزهای لطیفتر دسترسی پیدا کنند. بنابراین، کلام نیز مانند آفتابی است که به واسطه کلام میتوانیم درخشندگیاش را دریابیم. آدمی ممکن است در حالتی باشد که به خداوند نزدیک نشود و بیشتر به خدمات و مسائل دنیوی مشغول باشد. ولی با معرفتی که پیدا میکند، دیگر چیزی را جز خدا نمیخواهد. سپس ممکن است به مرحلهای برسد که در آن سکوت کند و نه بگوید که به خدمت خدا نمیپردازد و نه بگوید که مشغول خدمت اوست. در این مرحله، او از هر دو حالت قبلی فراتر میرود. خداوند نه کاملاً حاضر است و نه غایب، بلکه خالق هر دو حالت است و بر این اساس او میتواند خارج از این دو توصیف قرار گیرد. در نهایت، همه دانشها و هنرها در اینجا به مانایی و زندگی وابستهاند. درست مانند این که اگر کسی به زنی که صاحب ثروت و گله باشد دل ببندد، هر چه برای گوسفندها و اسبها انجام دهد، به خاطر وجود آن زن است که در نتیجه کارش برای او لذتی دارد. از این رو، اگر آن زن نباشد، کارها بیروح و بیمزه خواهند شد. بنابراین، ذوق و حس عارفانه، زندگی را به کلام و علوم میبخشد و بدون آن، همه چیز سرد و بیروح به نظر میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.