گنجور

حاشیه‌ها

حبیب شاکر در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۱:

باسلام بر همراهان نیک اندیش 

ای غرق شده در این سراب دنیا 

دانی که بود فنا چو آفت او را 

هان تا ندهد عمر عزیزت بر باد 

طوفان مهیب غفلت و  رویاها 

باتشکر از همه دوستان

 

 

دوریس ر در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۸:

همین شعر نشان میدهد که توران سرزمین ترکان بوده است لاغیر و توران همان ترکستان میباشد. ایران و توران هم وزن هستند و اگر ایران معنی دارد باید توران هم معنی مشابهی داشته باشد چون توران و ایران از نام های تورج و ایرج است ، معنی ایران از کلمه ی آریایی یا آریانا نمیباشد

Zahra در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۷ - حکایت درویش با روباه:

کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست/که دون همتانند بی مغز و پوست

سوال:پوست رو میتونیم مجاز از ظاهر بگیریم؟

انسان های پست، نه تنها خرد ندارند بلکه ظاهر مناسبی هم ندارند؟یا اینکه انسان های پست تنها ظاهر دارند و بی خرد اند.

سارای سارای در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۴ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲:

بسیار زیباست

سُنباد در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۲ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸:

کجا بردم؟ ز راه دیده در دامان خود کردم

دل سد پاره ام را به وسیله ی اشک به دامن خود ریختم

اشکبوس رضا در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۰ در پاسخ به سپیتامن آرین دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۲ - رای زدن دارا با بزرگان ایران:

در اینجا منظور حمدالله مستوفی و ابوریحان بیرونی از ایران، اقلیم میانه است. ابوریحان بیرونی با تعاریف اقلیم های مختلف با آوردن همین نوشته حمدالله مستوفی اقلیم ایران رو هم توضیح و بخش هایی از آن را غلط میداند و اصلاح میکند 

اشکبوس رضا در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۵ - دعای پادشاه سعید علاء الدین کرپ ارسلان:

همه عالم تن است و ایران دل

 

نیست گوینده زین قیاس خجل

 

چونکه ایران دل زمین باشد

 

دل ز تن به بود یقین باشد

 

زان ولایت که مهتران دارند

 

بهترین جای بهتران دارند

 

دل تویی وین مثل حکایت توست

 

که دل مملکت ولایت توست

 

میگه اگه تمام جهان رو به تن تشبیه کنیم ایران دل است یعنی  که در میانه تن، وسط بدن است. 

ایران در اینجا یعنی میانه، وسط

حتی از نظر ابوریحان و حمدالله مستوفی هم ایران یعنی اقلیم میانه، وسط

معنی ایران خیلی روشن و آشکار است حال چه دلیلی داره معنی واقعی آن را نپذیریم و به دنبال توجیه معنی غلط باشیم؟ 

دانش‌آموز در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌ام:

مطمئن نیستم شاید بقیه دوستان قبلا به این نکته اشاره کرده باشند ولی این چیزیه که به نظر بنده اومده:

 

وقتی ایشون می‌فرمایند «تویی سور و منم راقص» در واقع انگار مخاطب رو «کل» میدونند و خودشون رو جزئی از اون کل که به وسیله اش معنا یافته. رابطه ی خودش با مخاطب رو مثل یک رقصنده در یک مهمانی می‌دونه. با توجه به اندیشه های «وحدت وجودی» که در بین عارفان فراوان بوده میشه حدس زد که مخاطب ایشون خدا باشه. به نوعی که خودشون، به عنوان یک انسان، جزئی از اون کل دونسته میشن که از برکتش موجودیت یافته، درست مثل رقصِ رقصنده ای که از وجود مهمانی معنا یافته و خودش هم جزی از مهمانیه.

 

به نظرم خطاب به خداوند باشه.

اشکبوس رضا در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۵ - دعای پادشاه سعید علاء الدین کرپ ارسلان:

منظور ابوریحان و حمدالله مستوفی از ایران اقلیم میانه است نه یک کشور. قونیه مشخصه که جزئی از روم بوده. بالاتر از قونیه دارای آب و هوای سرد و پایین تر از بصره دارای آب و هوای گرم بوده و از قونیه تا بصره از شرق به غرب دارای آب و هوای میانه یا همان ایران(آران) بوده. 

ایران به معنی میان، مابین، بوده و در جایی اقلیم میانه بوده و در جای دیگر منطقه میان سرزمینهای اسلامی و هند بوده

Mehrdad Dehkori در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹:

سلام خدمت عزیزان و ممنون از تفکرات و نظراتتان

به راستی ما چقدر در مورد همین کلمه هست و نیست فکر کرده ایم!؟ اصلا هست چیست، نیست چیست؟ زمانیکه چیزی نیست باشد خودِ نیست چطور به ذهن ما خطور میکند و چه تصوری از نیست در ذهن ما نقش میبندد؟ آن تصور از نیست در ذهن ما هر چه باشد غلط است و آن نیست، نیست! چرا؟ چون نیست درظرف ذهن نمیگنجد. ما نمیتوانیم چیزی را تصور کنیم که هیج تصویر یا هویتی از آن نداریم. حالا برویم سراغ هست، هست چیه؟ هست و هستی تا کجا ادامه داره؟ چه چیزهایی هست هستند و هست بودن چه ویژگی هایی دارد؟ در ظاهرهمه ی چیزهایی که ما مشاهده و لمس میکنیم و برای ما محسوس می باشند هست هستند، حال آیا ما همه ی هستی را دیده ایم یا لمس کرده ایم!؟ این همه کرات دیگرو کهکشان و ستاره و... که تا بی نهایت ادامه دارد را ما متوجه آنها میشویم؟ همین کره ی خاکی با این آنگستروم بودنش در مقابل هستی رو ما حد اون رو درک نمیکنیم! فقط یه چیزایی از دورو اطرافمون رو که برای ما قابل حس می باشند رو هستی می انگاریم. پس اون هستی بی نهایتی که عرفا و بزرگان گفته اند رو هم ما درک نمیکنیم، اصلا درک مفهوم بی نهایت برای ما دشوار است! پس نه هست رو و نه نیست رو درک صحیحی از آن داریم! پس این آدم عاجزواقعا به چیش مغروره!! به کار بردن کلمات که ملاک نیست، کلمات ظرف هستند وتقریبا همه افراد اصلا متوجه کلماتی که به کار میبرن نیستن. القصه فردی مثه خیام ازمن نوعی بیشتر متوجه میشه که چی میگه و به نظرحقیر منظورش اینه آنچه ما میبینیم و برایمان محسوس است در واقع نیست (چون فانی هستند) و اتفاقا آنچه ما نمیبینیم و لمس نمیکنیم آن باقییست و در حقیقت وجود دارد. به قول مولوی عزیز: کارگاه گنج حق در نیستیست / غره ی هستی چه دانی نیست چیست!؟ و در نهایت مولوی هکه چیز را جز خداوند عدم میداند حتی ما انسانها : ما عدم هاییم هستی ها نما / تو وجود مطلقی فانی نما... وجود و هستی مطلق از آن خداوند است، باور کنید ما فکر میکنیم که هستیم ولی در حقیقت نیستیم، و فکر میکنیم او نیست در صورتیکه همه چیز اوست. در نهایت امیدوارم خداوند مدد نماید تا برغرورمان غلبه کنیم و غره ی هستی نباشیم تا کمی بفهمیم نیست چیست...(سعی کردم به خلاصه ترین شکل ممکن بنویسم وگرنه این بحث را پایانی نیست)

آراسته در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

بیت "گر به کف خاک بگیرند زَرِ سرخ شود / روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند" به قدرت و تأثیر افراد خاص، مانند اهل معرفت و بزرگان معنوی اشاره دارد. معنای این بیت به شرح زیر است:

گر به کف خاک بگیرند زَرِ سرخ شود: افرادی که مولانا به آن‌ها اشاره دارد، چنان قدرت و توانایی معنوی دارند که اگر حتی خاک (چیزی بی‌ارزش) را به دست بگیرند، آن را به زر (طلا) تبدیل می‌کنند. این مصراع نماد قدرت و تأثیر شگرف این افراد است که هر چیزی را که لمس کنند، ارزشمند و گرانبها می‌سازند. این اشاره به معنویتی دارد که حتی امور عادی و پیش‌پاافتاده را متحول و پرارزش می‌کند.

روز گندم دروند ار چه به شب جو کارند: این افراد چنان قدرت دارند که حتی اگر در شب (به صورت نادرست یا با شرایط نامساعد) جو بکارند، در روز محصولی بهتر و ارزشمندتر مانند گندم برداشت می‌کنند. این نشان‌دهنده آن است که بزرگان معنوی به دلیل برکت وجودشان و ارتباطشان با حقیقت، هر اقدامی که انجام دهند، نتیجه‌ای بهتر و مثبت به همراه خواهد داشت.

در مجموع، مولانا در این بیت به تأثیر و قدرت افراد کامل و اهل معرفت اشاره می‌کند. این افراد به دلیل پیوندشان با حقیقت الهی، هر چه کنند، حتی اگر ظاهراً نامطلوب یا نادرست به نظر برسد، نتایجی عالی و ارزشمند به بار می‌آورد.

آراسته در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۶ در پاسخ به بابک بامداد مهر دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

بیت "دلبرانند که دل بر ندهد بی برِشان / سرورانند که بیرون ز سر و دستارند" به زیبایی به ویژگی‌های دلبران و سروران واقعی اشاره می‌کند. معنای این بیت به شرح زیر است:

دلبرانند که دل بر ندهد بی برِشان: دلبران (معشوقان حقیقی) کسانی هستند که دل عاشق بدون حضور آن‌ها آرام نمی‌گیرد و نمی‌تواند از خود بگذرد یا دل خود را به کسی دیگر بسپارد. "برِشان" به معنای نزدیکی و حضور دلبر است. در واقع، مولانا می‌گوید که دلبران چنان جذبه و تأثیری دارند که عاشق تنها در نزدیکی و حضور آن‌ها دل از دست می‌دهد و بدون حضور آن‌ها، دل عاشق نمی‌تواند به هیچ‌چیز دیگری وابسته شود یا دل ببازد.

سرورانند که بیرون ز سر و دستارند: سروران (رهبران و بزرگان معنوی) کسانی هستند که از ظواهر مادی و دنیوی مانند "سر" (که نماد عقل و خودبینی است) و "دستار" (که نماد مقام و مرتبه ظاهری است) فراتر رفته‌اند. این سروران، نه به ظواهر مادی توجه دارند و نه به مقام و منصب دنیوی وابسته‌اند. آن‌ها برتر از چنین چیزهایی هستند و به حقایق معنوی و باطنی رسیده‌اند.

در مجموع، مولانا در این بیت به این موضوع اشاره دارد که دلبران حقیقی و سروران واقعی، کسانی هستند که عاشق بدون حضور آن‌ها دل نمی‌بازد و آن‌ها از هرگونه وابستگی به ظاهر مادی و مقام دنیوی فراتر رفته‌اند. این بیت ستایشی از مقام معنوی و والای کسانی است که به حقیقت عشق و معرفت دست یافته‌اند و فارغ از دنیا و ظواهرش، در مسیر معنویت گام برمی‌دارند.

آراسته در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۹ در پاسخ به مجتبی میرسمیعی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

سر ده: سر دهنده صفت فاعلی مرکب مرخم از مصدر سردادن 
سر ده + ان = سردهان یعنی سر دهنده ها 
سردهان + اند = سردهانند یعنی سر دهنده ها هستند
کسانی که در برابر زور شمشیر حاضر بودند سر بدهند (از جان بگذرند) ولی سخن نگویند و دهانشان بسته بماند.

آراسته در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۸ در پاسخ به نگار دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

بیت "دو سه رندند که هشیار دل و سرمستند / که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند" به شرح زیر است:

دو سه رندند که هشیار دل و سرمستند: "رند" به معنای فردی زیرک، بی‌ریا و آزاداندیش است که به ظاهر در حال مستی و شیدایی است، اما در باطن آگاه و بیدار است. مولانا می‌گوید، دو سه نفر از این رندان وجود دارند که در عین مستی ظاهری (سرمستی)، در باطن هشیار و آگاه هستند. این اشاره به افرادی است که در ظاهر ممکن است سرمست از عشق و شادی باشند، اما در حقیقت دل‌هایشان آگاه به حقایق معنوی و الهی است.

که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند: این رندان چنان قدرت و شوری دارند که می‌توانند با یک "عربده" (فریاد یا شور و هیاهو) فلک (آسمان و جهان هستی) را به چرخش درآورند. این یعنی قدرت و تأثیر این افراد به حدی است که می‌توانند نظم جهان را با هیجان و شور خود به هم بزنند و آن را متحول کنند.

در مجموع، این بیت به افرادی اشاره دارد که در ظاهر بی‌قید و سرمست به نظر می‌رسند، اما در باطن دارای دانایی و هشیاری عمیقی هستند و به سبب شور و عشق فراوان، چنان تأثیرگذارند که حتی آسمان و جهان را تحت تأثیر قرار می‌دهند. مولانا با این بیان به قدرت عشق و معرفت الهی اشاره دارد که می‌تواند در قالب افرادی رند و آزاداندیش تجلی یابد و جهان را دگرگون کند.

آراسته در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۶ در پاسخ به نگار دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

بیت "هَله هُش دار که در شهر دو سه طرّارند / که به تدبیر کُلَه از سرِ مَه بردارند" به معنای هشدار و بیدارباش نسبت به حیله‌گران و مکارانی است که به فریب و نیرنگ، حتی از دست افراد ارزشمند و شریف نیز می‌توانند چیزی را بگیرند. معنای این بیت به شرح زیر است:

هَله هُش دار: به معنای "هشیار باش" یا "آگاه باش". مولانا در اینجا به مخاطب هشدار می‌دهد که باید مراقب باشد.

که در شهر دو سه طرّارند: در این شهر، چند فرد "طرّار" وجود دارند. "طرّار" به معنای شخصی حیله‌گر، فریب‌کار و زیرک است که با نیرنگ و تدبیر، دیگران را فریب می‌دهد.

که به تدبیر کُلَه از سرِ مَه بردارند: "کُلَه" به معنی کلاه و "مَه" به معنای ماه است که استعاره‌ای از چیزی بسیار باارزش یا شخصی بسیار شریف است. معنای این مصرع این است که این طرّاران آن‌قدر زیرک و مکارند که حتی می‌توانند با حیله، کلاه را از سرِ ماه (یا شخصی بسیار ارزشمند و محترم) بردارند. یعنی آن‌ها آن‌قدر ماهرانه عمل می‌کنند که حتی از افراد آگاه و بیدار نیز می‌توانند چیزی را به فریب بگیرند.

در مجموع، مولانا در این بیت به مخاطب خود هشدار می‌دهد که باید بسیار هوشیار و مراقب باشد، چرا که افراد حیله‌گر حتی از افراد دانا و آگاه هم می‌توانند با نیرنگ چیزی را بگیرند یا فریبشان دهند. این بیت نگاهی به دنیای فریب و نیرنگ دارد و تأکید می‌کند که هوشیاری و دقت همیشه لازم است، حتی در مقابل کسانی که ظاهرشان محترم و شریف به نظر می‌رسد.

آراسته در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۴ در پاسخ به عباس دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

بیت "صورتی‌اند ولی دشمن صورت‌هااند / در جهانند ولی از دو جهان بیزارند" به مضامین عرفانی و معنوی می‌پردازد. معنای این بیت به شرح زیر است:

صورتی‌اند ولی دشمن صورت‌هااند: این افراد ظاهراً دارای یک "صورت" یا ظاهر جسمانی هستند، اما دشمن صورت‌ها (ظاهرگرایی و دنیاپرستی) می‌باشند. یعنی آنها گرچه در قالب جسمانی و دنیوی به نظر می‌رسند، ولی به ظاهر مادی و جسمانی اهمیت نمی‌دهند و به عمق و باطن (حقیقت معنوی) توجه دارند. در واقع، مولانا این افراد را کسانی می‌داند که در باطن به جای تمرکز بر مادیات و ظواهر دنیا، دنبال حقیقت الهی و باطن امور هستند.

در جهانند ولی از دو جهان بیزارند: این افراد در جهان مادی زندگی می‌کنند، اما از هر دو جهان (جهان مادی و جهان معنوی به عنوان دو سطح از واقعیت) بیزارند. این بیزاری به این معناست که آن‌ها وابسته به هیچ‌کدام از این دو جهان نیستند. یعنی نه به دنیا و لذت‌های دنیوی دل بسته‌اند و نه به بهشت و نعمت‌های اخروی. آن‌ها به دنبال چیزی فراتر از این دو جهان، یعنی حقیقت مطلق یا خداوند هستند.

در مجموع، این بیت به عرفانی‌ترین مرحله از سلوک اشاره دارد؛ مرحله‌ای که سالک نه به دنیا و مادیات توجه می‌کند و نه به پاداش‌های معنوی و اخروی، بلکه تنها به حقیقت مطلق و وصل به خداوند توجه دارد و از هرچه غیر اوست بیزار است.

آراسته در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۹ در پاسخ به عباس دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

بیت "مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند" به سادگی پیامی عمیق در رابطه با انسانیت و اخلاق را منتقل می‌کند. معنای بیت به این صورت است:

مردمی کن: به معنای انسانیت نشان بده یا رفتار انسانی داشته باش. برو از خدمتشان: از خدمت و پیروی افرادی که ارزش انسانی ندارند، دوری کن. مردم شو: خودت انسان واقعی باش، یعنی اخلاقی، مهربان و شریف باش. زانک این مردم دیگر همه مردم خوارند: چون این مردمی که منظور است (مردم نادرست و ستمکار) همه تحقیرکننده انسانیت و ارزش‌های اخلاقی هستند.

مولانا در این بیت به مخاطب توصیه می‌کند که به جای پیروی از کسانی که ارزش‌های انسانی را نمی‌فهمند و فقط در پی منافع خود هستند، خودش انسانیت را در رفتار و کردار خود نشان دهد و از آن‌ها دوری کند.

آراسته در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

بیت "یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست / همچو چشم خوش او خیره‌کش و بیمارند" معانی عمیقی در زمینه عشق معنوی و ارتباط با حقیقت غیبی دارد. برای درک بهتر معنای بیت، می‌توانیم آن را این‌گونه تحلیل کنیم:

یار آن صورت غیبند که جان طالب اوست: یار (معشوق) همان حقیقت یا موجود غیبی است که قابل دیدن نیست و جان عاشق به دنبال اوست. یعنی معشوق حقیقی، از جنس عالم غیب است و به چشم ظاهری دیده نمی‌شود، اما جان انسان به شدت او را می‌جوید. همچو چشم خوش او خیره‌کش و بیمارند: چشم زیبا و جذاب آن یار، عاشقان را خیره می‌کند و آن‌ها را در وضعیت نوعی بیماری عاشقانه (بیماری روحی و شیدایی) قرار می‌دهد. در اینجا "خیره‌کش" به معنای شیدا و مسحور شدن است؛ یعنی عاشقان از زیبایی و جذابیت آن یار به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرند و گویا بیمار عشق می‌شوند.

به طور کلی، مولانا در این بیت به عشق عرفانی اشاره دارد که معشوق یا حقیقت غیبی آنچنان جذاب و دست‌نیافتنی است که جان انسان را شیفته و بیمار خود می‌کند. این عشق نه جسمانی، بلکه روحانی و مربوط به دنیای فراتر از ماده است.

آراسته در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۳ در پاسخ به سیدزانیار شهیدی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

بیت "بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخن است / زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند" به مضامین عمیق معنوی و عرفانی اشاره دارد. معنای آن به این شرح است:

بس کن و بیش مگو گر چه دهان پرسخن است: مولانا به مخاطب (و شاید خودش) توصیه می‌کند که از گفتن زیاد دست بردارد و سکوت پیشه کند، حتی اگر بسیار سخنور باشد و دهانی پر از کلمات داشته باشد. در واقع، او به اهمیت سکوت و پرهیز از سخنان بیهوده اشاره می‌کند.

زانک این حرف و دم و قافیه هم اغیارند: حرف، دم (نَفَس) و قافیه را "اغیار" یا بیگانگان می‌نامد. این بدان معناست که مولانا می‌گوید این کلمات و سخنان ظاهری از حقیقت دورند و ما را از معشوق یا حقیقت الهی دور می‌کنند. کلمات به خودی خود نمی‌توانند حقیقت عمیق را بیان کنند، بلکه ممکن است ما را گرفتار سطحی‌نگری کنند و مانع از رسیدن به حقیقت باطنی و عمیق شوند.

به بیان ساده‌تر، مولانا در این بیت تأکید دارد که حقیقت الهی و معنوی فراتر از بیان با کلمات است، و برای رسیدن به آن باید از سخنان ظاهری و بیهوده دست کشید و به سکوت و درون‌نگری پناه برد، چرا که کلمات نیز همچون اغیار (بیگانگان) ما را از حقیقت دور می‌کنند.

آراسته در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۶ در پاسخ به عباس دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:

بیت "سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند / ساقیانند که انگور نمی‌افشارند" بیان‌گر یک مفهوم عمیق عرفانی درباره تسلیم و فداکاری در راه حقیقت و عشق الهی است. معنای این بیت به صورت زیر است:

سردهانند که تا سر ندهی سر ندهند: "سردهان" به معنی کسانی است که دهانشان بسته و چیزی نمی‌گویند تا زمانی که کسی جان یا سر خود را فدا نکند. در اینجا "سر دادن" به معنای فداکاری کامل و تسلیم شدن است. یعنی تا زمانی که انسان تمام وجود خود را در راه حقیقت و عشق الهی فدا نکند، آن‌ها (عاشقان حقیقی یا اهل معرفت) نیز رازها و حقایق را فاش نمی‌کنند. به بیان دیگر، برای رسیدن به معرفت و حقیقت، نیاز است که فرد از خودگذشتگی کند و تسلیم مطلق شود.

ساقیانند که انگور نمی‌افشارند: این ساقیان، کسانی هستند که انگور را برای ساختن شراب نمی‌فشارند، مگر اینکه کسی شایسته‌ی نوشیدن آن باشد. "شراب" در ادبیات عرفانی نماد معرفت، عشق الهی و حقیقت است، و "انگور" نیز ماده خام آن. این بخش از بیت نیز می‌گوید که معرفت و حقیقت را به سادگی در دسترس همگان قرار نمی‌دهند، مگر اینکه فرد شایستگی و آمادگی پذیرش آن را داشته باشد.

به طور کلی، این بیت به ما می‌گوید که رسیدن به حقیقت الهی نیازمند فداکاری، تسلیم و از خودگذشتگی است. حقایق عمیق معنوی و معرفت الهی به سادگی در دسترس قرار نمی‌گیرد و تنها به کسانی اعطا می‌شود که آماده‌اند جان و سر خود را در راه آن فدا کنند.

۱
۷۸
۷۹
۸۰
۸۱
۸۲
۵۲۶۵