گنجور

حاشیه‌ها

محمدمتین عبدالهی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۱۳ - سخن‌پرداز:

سپاس رهی .

ناصر اکبری در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۹:

با سلام و ارادت

به نظر می رسد این رباعی بر گرفته از ابیات 

منسوب به حضرت علی(ع) است: دَوَاؤُکَ فِیکَ وَ مَا تَشْعُرُ
وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تَنْظُرُ
وَ تَحْسَبُ [تزعم] أَنَّکَ‏ جِرْمٌ‏ صَغِیرٌ
وَ فِیکَ انْطَوَی الْعَالَمُ الْأَکْبَرُ
وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی
بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَر ای انسان، داروی تو در درونت وجود دارد در حالی‌که تو نمی‌دانی و دردت هم از خودت می‌باشد اما نمی‌بینی.
آیا گمان می‏کنی که تو موجود کوچکی هستی در حالی‌که دنیای بزرگی در تو نهفته است؟!
ای انسان، تو کتاب روشنی هستی که با حروفش هر پنهانی آشکار می‌شود.

ر.غ در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست
که سروهای چمن پیش قامتش پستند

سعدی بطور غیر مستقیم به همسرش اشاره کرده است. حافظ شیرازی نیز گفته است:

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش

فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم

محسن مرتضوی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۴ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۰:

شرح مختصر این دو بیتی👇👇

پیوند به وبگاه بیرونی

برگ بی برگی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

ساقیا برخیز و در ده جام را

خاک بر سر کن غمِ ایّام را

برخیز به معنیِ برخاستن و قیام کردن است اما نه بصورتِ فیزیکی، بلکه اگر ساقی را شاعر و عارف یا حکیمی بدانیم که با ابیات و غزلهای نابِ خود آنها را چون شرابی ناب بر جانِ مشتاقانش جاری می کند تا مست شوند پس بی درنگ ظنِ بر آن می بریم که منظور شخصِ حافظ است که شرابِ خود را از آن جامِ ویژهٔ الست بر غمگینانِ عالم می‌فشاند تا از خمودی و غم رهاشان کند، غمِ ایامی که هر چیزِ دنیوی را شامل می شود، از ناکامی هایی که انسان راغمگین می کند گرفته تا کامیابی هایی که آنها نیز چون به ما شادیِ ماندگار نمی دهند به غم و درد منتهی می شوند، پس‌حافظ پیغامهای معنویِ ساقیان و بزرگان و البته که غزلهای خود را که شرابی گیرا تر و خالص تر از آن یافت نمی شوند علاجِ دلِ غمدیده انسان می داند که می تواند خاک بر سرِ غمِ روزگار کرده و انسان را به شادیِ پایدار برساند.

ساغرِ مِی بر کفم نه تا ز بر

بر کِشم این دلقِ ازرق فام را

پس حافظ که بارها تأکید نموده شعر و شرابش از آن سوی می آید در اینجا از ساقیِ الست می خواهد تا ساغر مِی را بر کَف و دستش نهد، شرابی که قادر خواهد بود دلقِ ازرق فامِ ریاکاری را از تنِ انسان بیرون آورد، دلقِ ازرق فام را غالبن صوفیان بر تن می کردند و چون ریا می ورزیدند پس از آن زَرق را نیز به معنایِ ریا بکار می برند، پس حافظ تنها راهِ چاره‌ای که برای پرهیز از ریاکاری می شناسد در دست گرفتنِ ساغرهایی از آن جامِ الست است.

گرچه بدنامی ست نزدِ عاقلان

ما نمی خواهیم ننگ و نام را

عاقلان با عقلِ حسابگر و مصلحت اندیشِ خود از ورود به طریقتِ عشق پرهیز می کنند و آنچه را اصل می دانند و بر مبنای آن قضاوت می کنند ننگ و نام است، پس‌ این که کسی در پِیِ ننگ و نام نباشد را بد نامی می دانند یعنی از نظرِ عاقلان آبروهایِ مصنوعی که انسان باید از ننگ آنها پرهیز کند اولویت است،‌ برای مثال زوجی که هیچگونه تفاهمی با یکدیگر ندارند و امکانِ هم زیستی نیست باید آبروی خود را نزدِ اطرافیان حفظ کرده و اصطلاحن سوختن و ساختن و زندگیِ توأم باد درد را ادامه دهند چرا که عقل می‌گوید جدایی موجبِ ننگ است، یا اگر کسی مطلبی را نمی داند و یا از بیت و شعرِ حافظ سر در نمی آورد ننگِ خود بداند که بگوید نمی دانم، و مثالهای بسیاری که در این باره می توان بیان کرد و عاقلان بیانِ چنین واقعیت هایی را که موجبِ ننگ و برباد رفتنِ آبروی مصنوعی می شوند را بدنامیِ انسان می دانند،‌ یا بعبارتی انسانِ عاقل باید آبروداری کند. همچنین کسی که در پیِ نام و آوازه نباشد و تأییدِ دیگران را ارزش نداند یا بطورِ کلی نام برایش مهم نباشد، عاقلان این را هم موجبِ بدنامی دانسته و چنین کسی را بی عقل خطاب می کنند چرا که از نظرِ عقل برتری جویی و برتری طلبی و تاییدِ دیگران مهم است و نخواستنِ نام را موجبِ بد نامیِ انسان می دانند. پس‌حافظ می فرماید اگرچه نخواستنِ چنین ننگ و نامهایی نزدِ عاقلان موجبِ بدنامی ست اما او که عاقل نیست و بلکه عاشق است ننگ و نام را نمی خواهد.

باده در دِه، چند از این بادِ غرور

خاک بر سر نفسِ نا فرجام را

حافظ در ادامه بادِ نخوت و غرورِ انسان را موجبِ ارزش دانستنِ ننگ و نامِ ذکر شده در بیتِ پیشین ذکر کرده و می فرماید علاجِ عاقلان که بی ارزش دانستنِ نام و ننگ را بدنامی و بی عقلی می دانند باده و شرابِ خرد ایزدی ست تا آنان نیز عاشق و دیوانه شوند و ببینند که هرچه بر سرِ نَفس و شخصِ انسان می آید از همین ننگ و نام است و این ننگ و نام هم نتیجهٔ بادِ غرورِ اوست. پس‌نافرجامی و ناکامی های انسان از همین ارزش دانستنِ ننگ و نام است، برای مثال استادی که غرورش اجازه نمی دهد راجع به پرسشِ دانشجوی خود بگوید نمی دانم و پاسخی نامربوط می دهد، سرانجام آن دانشجو به پاسخِ واقعی دست می یابد و آن استاد که بدلیلِ غرور و آبروی مصنوعی حتی از پذیرشِ واقعیت طفره می رود بی اعتبار شده و در نتیجه این بی اعتمادی موجبِ نافرجامیِ او در کارش خواهد شد. پس‌حافظ می فرماید چند و تا به کی باید از این بادِ غرور خاک بر سرِ این نفسِ نافرجام رود تا دریابیم به بادهٔ خردِ بزرگانی چون حافظ نیازمندیم. پس ای ساقیِ الست باده را برسان که سخت به آن نیازمندیم تا بادِ غرورمان را علاج کنیم پیش از اینکه خاک بر سر شده و با نافرجامی زیرِ خاک رویم.

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من

سوخت این افسردگانِ خام را

دودِ آهِ سینهٔ نالانِ حافظ همین شعر و غزلهای اوست که از آتشِ عشقی که در سینه دارد بر می خیزد، افسردگانِ خام همان عاقلان هستند که سخت افسرده و یخ زده اند، پس تنها راهِ چاره ای که برای افسردگان در هر دو معنای دلمردگانِ خام و کسانی که دلی سرد دارند و از آتشِ عشق محرومند می توان اندیشید ابیاتی ست که از درونِ سینهٔ نالان حافظ و دیگر بزرگان ساتع می شود که با بکار بستنِ آنها آن دلِ عاقلان از سردی و فسردگی رها شده و بلکه  می توانند دل و سینه سوخته و عاشق گردیده و از غرور و ننگ و نام رهایی یابند و فرجامی خوش داشته باشند.

محرمِ رازِ دلِ شیدای خود

کس نمی بینم ز خاص و عام را

پس‌حافظ که پیش از این هم از نبودِ محرمِ راز گلایه داشت و فرموه؛ " نکته ها هست بسی محرمِ اسرار کجاست" یا " کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه‌ کنم☆که دل چه می کشد از روزگارِ هجرانش" در اینجا نیز می‌فرماید از عام که انتظاری نیست چرا که در غزلهای حافظ در جستجوی ننگ و نامند، حتی از خواص و آنانی که دستی بر آتش دارند و ادب شناسند نیز کسی یافت نمی شود تا محرمِ رازِ دلِ عاشق و شیدای حافظ باشد واین مفاهیمِ عالی معرفتی را به گوشِ جان بشنود.

با دلارامی مرا خاطر خوش است

کز دلم یک باره بُرد آرام را

در آیه ای از قرآن کریم آمده است که تنها با یادِ خداست که دلها آرام می گیرند، پس بنظر می رسد حال که محرمِ رازی یافت نمی شود حافظ با در نظر داشتنِ این آیه خاطرِ خود را با ذکر و یادِ او خوش می دارد، هم او که به یکباره آرام و قرار را از دلِ حافظ برده و او را عاشق کرد. درواقع حافظ سرودنِ این ابیاتِ عارفانه را ذکر و یادآوری نامِ آن دلبرِ دلارام می داند و به این صورت خاطرِ خود را خوش می دارد.

ننگرد دیگر به سرو اندر چمن

هرکه دید آن سروِ سیم اندام را

چمن کنایه از این جهان است و سروِ این چمن همهٔ زیبایی و جذابیت های آن است، پس کسی که سرو و دلارامی سیم اندام را دیده باشد مگر می تواند بجز او در کس و چیزِ دگری بنگرد؟ بفرمودهٔ مولانا؛ "ننگرم کس را و گر هم بنگرم   او بهانه باشد و تو منظرم" پس حافظِ عاشق هم که یک بار آن معشوقِ الست را دیده است اگر به دلبرِ سرو قامتِ شیرازی و یا هر زیبایی و جذابیتی که در این چمن موجود است  بنگرد آن دلارامِ سیمین بر را می بیند.

صبر کن حافظ به سختی روز و شب

عاقبت روزی بیابی کام را

روز یعنی هنگامِ کار و برآوردنِ نیازهای روزمره بوسیلهٔ ذهن، و شب که سکوت است و خلوتِ شبانه مناسبِ کار و سعی و کوشش در راهِ خودشناسی و کسبِ معرفت، پس‌حافظ ضمنِ در نظر داشتنِ این دو کار می فرماید باید با صبوری سختیِ روزگارِ هجران را به جان خرید تا عاقبت روزی کامیاب شده و به وصالش نایل شوی که آنگاه خاک بر سرِ همهٔ غمها شده و در خاک می شوند.

اسد در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۴۴ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۹:

دوست گرامی آقا رضا، سپاس فراوان از توضیحات شما

Luminous در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۴۳ در پاسخ به حمید فاتح نیا دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶:

برای طنز !!؟؟؟ 

عجبا ، دیدگاه تو برای من متمسک به طنز است

اینکه با عشق حقیقی و ابراز کردنش توسط شاعر مخالفید دال بر این نیست که بخوای شعر را با دید یا تفکر خودت معنا کنی

اینطور که معلوم است به دیدی انحرافی دچار  و از معنا و مفهوم عیان شعر گریزان !

اون موقع بر چه حسبی یا با چه دلیل واضحی میگی مقبول نیست ؟

ابراز عشق به خالق جهان چه مشکلی دارد که ازش گریزان هستی؟

ببین قسمت کثیری از شاعران یا اشعاری که امروزه در جهان معروف هستند از عشق به حضرت عشق و ابراز آن لبریز هستند و این حقیقت بر کسی پوشیده نیست

و کسی که توان دیدن این حقیقت را ندارد بهتر است بجای تحمیل تفکرات سوخته اش ، چشمانش را باز کند و با قلبش شعر را بخواند و با تحقیق راجب زندگینامه و سرگذشت و طبع شاعر سعی در فهم موضوع شعر کند

شاعران برای تو و امثال تو معمولی هستند و بخاطر همین تفکر همینطور هم با زاویه بسته به اشعار و شعرا نگاه میکنید

اما در واقع همه ی ما میدانیم که اکثر شعرا  انسان های راه رفته و اهل طریقت بودند و سلوک داشتند و همگی عشق حقیقی و باقی را که هو الباقی و هو الحبیب هست جویا و خواهان بودند

برای همین گفته اند : عاشقان را ملت و مذهب خداست

پس منکر این مصرع هم هستی!!!

تعداد کثیری از کسانی که امروزه ما آنها را شاعر خطاب میکنیم سالکان حق و جویای عشق بودند و با تحقیق راجب سرگذشت و زندگی آنها میتوان راحت به این موضوع پی برد 

 

مولانا : همه جورها وفا شد همه تیرگی صفا شد، صفت بشر فنا شد صفت خدا درآمد

مولانا » دیوان شمس » غزلیات »غزل شمارهٔ ۷۷۴

این بیت کاملا به فنا فی الله اشاره دارد اشاره به وصال به معشوق حقیقی و پایان دادن به هجران و فراق دارد

و تعداد این دست بیت ها بسیار هست و در همین جا هم میتوان یافت 

بهتر هست راجب مفاهیم عرفانی زلف ، چشم ، گیسو ، رند ، قلندر ، باده ، میدان و .... تحقیق کنید

دوستان متوجه منظور هستند البته شما باید تحقیق کنید و از تفکرات سوخته دست بکشید 

با این تفاسیر با چه دیدگاهی انکار میکنی ! 

ختم کلام این شعر زیبا را مجدد بخون همانطور که اشاره شد....

 

هو خیر حبیب و محبوب 

Mahmood Shams در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۷ در پاسخ به فرهاد فرخزاد دربارهٔ ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:

دیگر مشو سنگ راه دیگران 

ورنه بی پدر شوی 😃😃

بامزه بود درودها بر شما هنرمند فرهیخته و خردمند 

باید دیوان بنویسید حیف که در این کشور قدر شماها ر‌و نمی دانند و فرار مغزها زیاده شده😃 فرار نکنی نابغه بری غرب آبروی ایرانم ببری مثل مسیح علینژادها و علی کریمی ها و اشکان خطیبی ها و ... !!

تا حرف از خرد شد  دوباره خردمند سایت پیداش شد ، 

درود بر خرد کنان آمد به سوی یاران و یاری دوستان موافق آزادی و بی حجابی ( برهنگی و نفس پرستی )  با فحاشی به مخالفان بی حجابی و بی بند و باری ،   تا حالا کجا بودی با این همه هنر و استعداد و شعرهای طنز و نغز و پر مغز !! بیشتر بنویسید ما را از این لذت محروم نکنید !! 

انسان بی خرد و جاهل و احمق کیست !!؟ کسی که وقتی منطق و حرف و استدلالی برای گفتن ندارد مثل طبل تو خالی فقط داد و فریاد است مثل حیوانات درنده فقط پارس می کند و پاچه می گیرد و از قدیم گفتن جواب ابلهان خاموشیست ! اگر عقل و خردی داشتید و یاد گرفته بودید مثل دیگران با استدلال و منطق حرف بزنید و جای بازی با کلمات و چرندیات موزون سر هم کردن و ادای شاعرها رو در آوردن که شاعری و خردمندی و هنرمندی به قافیه و ردیف و موزونی نیست !! وقتی شاعر نیستید بهتر است شعر هم نگویید برای خودتان می گویم و در موضوعی که آگاهی و دانش لازم ندارید اظهار نظر نکنید تا حداقل جهل و نادانی تان پنهان بماند ،  تعقل و تامل به بیان سخن خردمندانه است که اگر خوب و درست حرف زدن بلد نیستید و توان ندارید با فحاشی و چرندیات خود را رسوا نکنید و  شخصیت خود را به نمایش نگذارید !! بنده با دلیل و منطق و سند حرف زدم که با قدری جستجو و تحقیق و تعقل و کمی سواد رسانه ای در دسترس و قابل مشاهده است!! 

ولی برای امثال شما که زبان نجس و فحاشی دارید و هنری جز این ندارید و تمام شعرهایی که از کلمات رکیک و آلت تناسلی استفاده شده خوانده اید ولا غیر جز این توقعی نیست 

 

فقط برای شما باید از درگاه الهی آرامش روح و روان و خرد آرزو کرد تا از این سیاهی درون و جهل به خرد و آگاهی و انسانیت برسید انشالله 🤲

شما بهتره به جای اظهار نظر و نمایش شخصیت  به خواندن شعرهای مورد علاقه که کلمات رکیک و ج ن س ی دارند بپردازی و برای دوستان و آشنایان مکشفه و خردمندت بفرستی و دور هم 

لذت ببرید خودتو ناراحت نکن ، بنشینید دور هم آرزوهای کودکانه و متوهمانه خود را تصور و خیال پردازی کنید که فردای آزادی می خواهید چه کنید و چطوری قر بدین اینطوری شاید با خیالی خوش ، ایران و جهان بدون اسلام را تخیل و باور کنید تا بلکه با خوش بینی و رویابافی های کودکانه از فحاشی به دیگران خلاص شوید !!  

ملک الشعرا بهار ✍️ 

شعر دانی چیست‌ ، مرواریدی از دریای عقل
شاعر آن‌ افسونگری کاین ‌طُرفه‌ مروارید سُفت

صنعت‌ و سجع‌ و قوافی‌ هست‌ نظم‌ و نیست شعر
ای بسا ناظم که نظمش نیست الا حرف مفت

شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد ز لب
باز در دل‌ها نشیند هرکجاگوشی شنفت

ای ‌بسا شاعرکه ‌او در عمرخود نظمی نساخت
وی بسا ناظم که ‌او در عمر خود شعری نگفت

 

صائب تبریزی ✍️

پیش احمق نه ز عجزست مرا خاموشی

طرف بحث به نادان نشدن دانایی است

 

جواب ابلهان خاموشیست ، دور از خرد و عقل وقت خود را در بحث با شما تلف کنم ،

فقط حیف که سایت محترم گنجور نمی گذارد حاشیه ها بماند برای تاریخ به یادگار و همچنین قضاوت دیگران بنده با اینکه این آقای محترم و خردمند بارها با توهین و ناسزا به بنده و دیگر  دوستان مخالف از جمله سمعن گرامی تاخته از طرف خودم راضی هستم تا شخصیت و ذات این افراد مخالف نظام و خواهان آزادی !! بیشتر نمایان شود برای قضاوت و عبرت چون دنباله رو و تقلید کننده سلبریتی هایی همچون علی کریمی ها و مسیح علینژادها و گلشیفته ها و سالومه ها  .... هستند !! و  بیش از این توقع نمی شود داشت به قول حضرت مولانا

هر که با ناراستان همسنگ شد 

در کمی افتاد و عقلش دَنگ شد 

 

یا به قول جناب شیخ بهایی 

 

آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوست
وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست

حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست

 

خدانگهدار هنرمند خردمند و مستعد 

موفق باشی 

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

جناب همایون وصال 

این غزل حافظ تمام ابیات آن یک حالت خاص مانند الهام ویا چیزی شبیه آن را بیان می کنند که بر حضرت حافظ مرتبط است .متاسفانه هد سخنی را به عالم بالا وپیامبر و... وصل کنیم .

ره به ترکستان بردن است 

پیامبر ما در اوج کمال است و بی نیاز از مدح است وغزل حافظ چه حال دل خود را گفته باشد و غیره در اوج.

در آخر یاد آور شوم  به دوستی که گفته بود فرشته ژن است یا مرد باید گفت خاموشی بر دانا شکوه است وبر نادان پرده پوش

محمد اسکندری کتکی hobbyhorseup۳@gmail.com در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

که گر به‌ پای در ایم‌ برند بر سر دوشم .این صحین تر هست

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲:

تفاسیر بالا در مورد این غزل یادآور این کلام مولاناست که می فرماید

هر کسی از ظن خود شد یار من 

وز درون من نجست اسرار من

یکی آن را با حدیث حضرت علی منتسب کرد 

ودیگری چون بسیاری غزل را عرفانی خواند 

اما توجه باید کرد حافظ استاد ایهام است 

استفاده از کلمه تو در مصرع

عشق تونهال حیرت آمد

بسیار زیباست زیرا مخاطب تو هم می تواند معشوق زمینی باشد وهم اسمانی .

وزن ورویف وموسیقی شعر نیز آنچنان است  که حافظ مزمون را کوتاه کند واصلا شعر ضعیفی نیست هرچند که شاید سروده ای آشنا نباشد

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳:

حافط خود استاد استقبال از اشعار دیگران است .وچون گوهر تراشی ماهر به بهترین نحو الماس معانی را از معدن خارج  می کند.

به هرحال کسانی که به استقبال سخن حافظ رفته اند خود را رنجه کرده اند .

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:

فرخ  اسمی است هم زنانه وهم مردانه .مانند عزت و...

اینجا حافظ رندی خود را در ردیف به خوبی به کار برده که مشخص نباشد مخاطب زن بوده یا مرد.

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:

اینکه  بعضی از ابیات از این غزل را درمورد پیامبر یا امام زمان بدانیم   بیراهه رفتن است.

چه ایرادی دارد معشوق زمینی باشد .همه چیز را به عرفان وعالم بالا متصل نکنید

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹:

وزن شعر 

مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن

 

شهریار آریایی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۳:

خوش می‌کنم به بادهٔ مُشکین مشامِ جان

کز دلق پوش صومعه بویِ ریا شنید

سِرِّ خدا که عارفِ سالِک به کَس نگفت

در حیرتم که باده فروش از کجا شنید

***

درود و صد درود به خواجه‌ی شیراز که کافرکیش است و دشمن شیخ و زاهد. حافظ اگرچه مجهّز به جهان‌بینی علمی مدرن نبوده است امّا جان بیداری دارد که رهنمای او برای رسیدن به پختگی در مسیر زندگی است. حافظ را به خاطر کافرکیش بودنش دوست دارم. آنانی که نسبت‌های اسلامی و آیات قرآن به وی می‌دهند سخت در اشتباه اند. 

 

برمک در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۰ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج » پاره ۲:


مرد گرامی بچار چیز جهانست
با خرد و خیم و خوگ  و گیاخنیه

 pad čahār tis mard burzišnīgtar bawēd, pad xrad ud xēm ud xōg [ud] wiyāxanīh.

 به  چهار چیز مرد برزشنیگتر بود، با خرد و خیم و خوی [و] ویاخنیه


Persian ARB در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

بین تمام خواننده هایی که این شعر رو خواندند، هژیر مهرافروز یه چیز دیگه‌س.

به نظر میاد که ایشون اول شعر رو درک کرده و بعد اون رو به یک اثر موسیقایی درجه یک تبدیل کرده.

رسول لطف الهی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰:

شرابی تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش 

ولی یک عده می‌گویند عرفانیست منظورش 

خالد معاضدی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۸۲:

هرچند ز کار خود خبردار نه ایم 

هرچند از نقش خود در عالم بی خبریم ! یا به گفته ای دیگر هرچند سر از کار حیات و آمدوشد خود در نیاورده ایم

بیهوده تماشاگر گلزار نه ایم 

معلوم است که هدفی را دنبال میکنیم یا مسلم است که بهر کاری آمده ایم

بر حاشیه ی کتاب چون نقطه ی شک 

بی کار نه ایم اگرچه در کار نه ایم

اهالی علم هرگاه کتابی را مطالعه میکنند در مواضعی که برایشان سوالی در رابطه با متن بوجود می آید در کنار سطر مورد نظر علامتی میگذارند که یعنی در این ناحیه سوال دارم ! و در مرور با دیدن این علامات در سطور مشار مداقه ی بیشتر میگمارند . این علامات در حاشیه ی کتاب نوشته می شوند. با این مقدمه معنی چنین میشود

به مانند نقطه ای که در حاشیه ی کتابی گذاشته باشند , اگرچه در متن کتاب دخیل نیستیم اما بهر کاری هستیم ! و اشاره به موضوعی داریم 

در نگاهی عمیق تر بنظر میرسد شاعر میگوید کمترین نقش ما در هستی  نقطه ی شک بودن در حاشیه ی کتاب جهان است . یعنی در حیات دقت کردن و تفکر کمترین کار ماست

 

۱
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۵۲۶۶