گنجور

 
حافظ

بویِ خوشِ تو هر که ز بادِ صبا شنید

از یارِ آشنا سخنِ آشنا شنید

ای شاهِ حُسن، چَشم به حالِ گدا فِکَن

کـاین گوش بس حکایتِ شاه و گدا شنید

خوش می‌کنم به بادهٔ مُشکین مَشامِ جان

کز دلق‌پوشِ صومعه بویِ ریا شنید

سِرِّ خدا که عارفِ سالِک به کَس نگفت

در حیرتم که باده‌فروش از کجا شنید

یا رب کجاست محرمِ رازی که یک زمان

دل شرحِ آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید

اینَش سزا نبود دلِ حق‌گُزارِ من

کز غمگسارِ خود سخنِ ناسزا شنید

محروم اگر شدم ز سرِ کویِ او چه شد؟

از گلشنِ زمانه که بویِ وفا شنید؟

ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند

کان کس که گفت قصهٔ ما هم ز ما شنید

ما باده زیرِ خرقه نه امروز می‌خوریم

صد بار پیرِ میکده این ماجرا شنید

ما مِی به بانگِ چنگ نه امروز می‌کشیم

بس دور شد که گنبدِ چرخ این صدا شنید

پندِ حکیمْ محضِ صَواب است و عینِ خیر

فرخنده آن کسی که به سَمعِ رضا شنید

حافظ، وظیفهٔ تو دعا گفتن است و بس

در بَندِ آن مباش که نشنید یا شنید

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۴۳ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
هاتف اصفهانی

دل بوی او سحر ز نسیم صبا شنید

تا بوی او نسیم صبا از کجا شنید

بیگانه گفت اگر سخنی در حقم چه باک

این می‌کشد مرا که ازو آشنا شنید

رازی که با تو گفتم و آنجا کسی نبود

[...]

اقبال لاهوری

آن حرف دلفروز که راز هست و راز نیست

من فاش گویمت که شنید از کجا شنید

دزدید ز آسمان و به گل گفت شبنمش

بلبل ز گل شنید و ز بلبل صبا شنید

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه