گنجور

حاشیه‌گذاری‌های ر.غ

ر.غ

مترجم انگلیسی - فارسی


ر.غ در ‫۲۹ روز قبل، جمعه ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷:

من گر تو به بلخ شهریاری

در خانهٔ خویش شهریارم - ناصر خسرو

ر.غ در ‫۲۹ روز قبل، جمعه ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۶:

من گر تو به بلخ شهریاری

در خانهٔ خویش شهریارم - ناصر خسرو

ر.غ در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۱۳ - امری شیرازی:

با سلام. کاملان بحر محیط‌ند و سگان جهّالند. لطفا درست کنید.

 

ر.غ در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

مرد اگر در کعبه صدق و صفاست

قبله از هر سو که میدارد رواست

(مرد حق را مشرق و مغرب یکیست

من یقینم گر ترا باری شکیست) نزاری بیرجندی

ر.غ در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶۵ - حکایت:

پیوند به وبگاه بیرونی

ر.غ در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۷:

یا سلام. 

جان را غلام معرفت بهر حسامت می کنم. بجای غلام لطفا غلاف یا نیام بگذارید.

ر.غ در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۸ - در مدح پادشاه اسلام:

شاهدژ را احمد بن عبدالملک عطاش از یاران حسن صباح تصرف کرده بود و سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی سرانجام توانست این دژ را تسخیر کند و احمد را که در اینجا خواجه بدگمان یعنی بداعتقاد خوانده شده است، دستگیر کند. در این ابیات، جوسازی سلجوقیان بر ضد اسماعیلیان به روشنی دیده میشود و نیز بزرگنمایی اقدام سلطان سلجوقی با اینکه تنها توانست این دژ را تصرف کند و نه الموت و ... را. 

ر.غ در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹:

بُنگهِ عقلت کند زیر و زبر - با سلام، بُنگهِ را بُن گهِ تایپ کرده‌اید لطفا تصحیح کنید.

 

ر.غ در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۲ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست
که سروهای چمن پیش قامتش پستند

سعدی بطور غیر مستقیم به همسرش اشاره کرده است. حافظ شیرازی نیز گفته است:

مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش

فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم

ر.غ در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۲۲ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۴ - ذکر بایزید بسطامی رحمة الله علیه:

هیچم دلِ شکسته موافق نمیشود
خود هیچ هفته نیست که عاشق نمیشود
چندان که پند می دهمش تا شود صبور
البتّه ناشکیب موافق نمیشود
چندان که بیش تربیت و جهد میکنم
باری برون ز پیشِ عوایق نمی شود
این یک دقیقه هست که کس در زمانه نیست
تا مبتلا به قیدِ علایق نمی شود
یک نکتۀ دگر که پسندِ سلوک نیست
هر کو جهاننمایِ خلایق نمی شود
وین مشکل است نیز که طالب به هیچ وجه
خرسند بر نصیبۀ سابق نمی شود
عذرا نمی شود ز بلا هیچ کس برون
تا قیدِ دامِ عشق چو وامق نمی شود
القصّه خرقه پوش نباشد چو بایزید
تا پسروِ ولایتِ صادق نمی شود
مردانه برشکن ز دو عالم نزاریا
دنیا و دین حجابِ محقّق نمی شود
از گوشت پاره ای چه شکایت کنی مگوی
هیچم دلِ شکسته موافق نمی شود

ر.غ در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹:

گر بیایی به سر چشمه‌ی حیوان برمت
پای‌کوبان به تماشاگه رضوان برمت
شرط آن است ولیکن که هم از گام نخست
دست بر دست رضا با سر پیمان برمت
چشم بر هم نه و بر بند زبان از سر صدق
جان به شکرانه بده تا بر جانان برمت
آرزومند وصالی و به غایت محروم
به من آ تا به در از ورطه‌ی هجران برمت
بارکش مور صفت باد چه می‌پیمایی
گر بیایی به سر تخت سلیمان برمت
جبرئیلم نه من و نه تو رسولی اما
رخت بر تختگه سدره نشینان برمت
زهره داری که بیندیشی و رخصت یابی
گر نه من بر سر گنجینه‌ی سلطان برمت
گر سر بندگی آل محمّد داری
تا بیاموزمت اول بر سلمان برمت
ور تمنای مقیمان سماوات کنی
بی نزاری چو بیایی بر ایشان برمت

 

ر.غ در ‫۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰ - بر سر خاک ایرج:

با سلام چرا این ابیات را در گنجور نیاوردید؟

امسال بیرجند ندارد بهار امیر
مرغان بغیر گریه ندارند کار امیر


در راه ماند چشم غزالان خدای را
سر بر نمی‌کند به هوای شکار امیر


هر سال عید بود و در این بارگاه بار
امسال نه بهار و نه عید و نه بار امیر


در گوش کودکان و یتیمان بیرجند
بس آشناست نام تو ای نامدار امیر


لوله‌کشی و مدرسه و چشمه و قنات
مانده است یادگار تو بس شاهکار امیر

دنیا در آتش و بصفای تو بیرجند
گویی خبر نداشت از این گیرودار امیر


آفات جنگ از مرض و قحط و اغتشاش
هرگز نکرده بود بدانسو گذار امیر


ایران به احترام برد در مدار دهر
نام امیر شوکت ایران‌مدار امیر


تنها نه بیرجند و خراسان که راستی
یک مملکت به داغ تو شد سوگوار امیر


شایسته‌تر منم به رثای تو کز تو کیست
شایسته‌تر به مرثیت شهریار امیر

 

ر.غ در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۲۴:

با سلام لطفا درست کنید متصوفه

ر.غ در ‫۳ ماه قبل، شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۱ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۶:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل 
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها 

ر.غ در ‫۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۰ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۲:

پس روان را پسروان کنید که به معنای پیروان است و نزاری چندین بار در غزلیات بکار برده است.

 

ر.غ در ‫۳ ماه قبل، دوشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۷ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۹:

ما به فروسِ ملاقات رسیدیم و حسود

فردوس بجای فروس بگذارید لطفا

ر.غ در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵:

با تو ما را اتّصالِ جانی است
وین حدیث از عالمِ روحانی است
عقل گفت او از کجا تو از کجا
من چه دانم قدرتِ ربّانی است
جز به چینِ زلفِ تو اقرار من
هر چه دانم غایت نادانی است
جز به سر گردیدن اندر پایِ تو
هر چه دیگر هست سر گردانی است
خویشتن‌بین گو مکن دعوی که کار
نه به زورِ پنجه و پیشانی است
گر کسی دستی کند در خونِ ما
زودیت خواهند کو قربانی است
در ضیافتگاهِ قتّالانِ عشق
جمله جانِ عارفان سر خوانی است
دینِ ما روشن به کفرِ زلفِ تست
روزِ روشن در شبِ ظلمانی است
نیست در فردوسِ اعلا چون تو حور
وین بلاغت نیز هم انسانی است
بیش از این در وصفِ تو ادراک نیست
غایتِ امکان چو بی امکانی است
خویشتن‌بینان مگر پنداشتند
کاقتضایِ عاشقی کسلانی است
از شتر مستی در آموز ای پسر
خویشتن‌پرور خرِ کهدانی است
می‌کشد بار اشتر و در بیخودی
فارغ از دشواری و آسانی است
چون ندارد چاره‌یی در دستِ دوست
محو شد وین هم ز بی درمانی است
دست گیری کو که عقلِ پای مرد
چو نظر در معرضِ حیرانی است
کف ندارم خالی از جامِ الست
گرچه می در جامِ جان پنهانی است
گوش بر قالوا بلی بنهاده‌ایم
گرچه کارِ چشم خون‌افشانی است
نیست چون معلول معلولان راه
آری آری گوهرِ ما کانی است
درّ این اسرار پنداری مگر
ریزه ریزه گوهرِ عمّانی است
نی که در جنبش نباشد آفتاب
ذرّه‌یی با آن که چون نورانی است
شیره رز را گروهی اهلِ دل
گفته‌اند آری که روح ثانی است
جانِ جان است او فرو ریزش به حلق
گر به حجّت بشنوی برهانی است
روشن است اینک دلیلی روشن است
جانِ یاران است و یارِ جانی است
بر سخنهایِ نزاری جان بده
جانِ شیرین هم به جان ارزانی است
تو گرانباریِ جان او مبین
نا نپنداری بدین ارزانی است
مسکرات الوجد چیزی دیگرست
آن برون زین عالمِ حیوانی است

ر.غ در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۰ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵:

شیر رز را گروهی اهلِ دل.. با سلام لطفا شیر را به شیره تغییر دهید

 

ر.غ در ‫۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۶ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۸:

یا سلام در بیت اول، گر سر وفا داری بجای گر سر وفاداری بنویسید لطفا

 

ر.غ در ‫۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۵ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۱:

ز من مکابره بر بوده ای بیار دلم

با سلام لطفا درست کنید بربوده‌ای
۱
۲
۳
۴