گنجور

حاشیه‌ها

خالد معاضدی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۸۲:

هرچند ز کار خود خبردار نه ایم 

هرچند از نقش خود در عالم بی خبریم ! یا به گفته ای دیگر هرچند سر از کار حیات و آمدوشد خود در نیاورده ایم

بیهوده تماشاگر گلزار نه ایم 

معلوم است که هدفی را دنبال میکنیم یا مسلم است که بهر کاری آمده ایم

بر حاشیه ی کتاب چون نقطه ی شک 

بی کار نه ایم اگرچه در کار نه ایم

اهالی علم هرگاه کتابی را مطالعه میکنند در مواضعی که برایشان سوالی در رابطه با متن بوجود می آید در کنار سطر مورد نظر علامتی میگذارند که یعنی در این ناحیه سوال دارم ! و در مرور با دیدن این علامات در سطور مشار مداقه ی بیشتر میگمارند . این علامات در حاشیه ی کتاب نوشته می شوند. با این مقدمه معنی چنین میشود

به مانند نقطه ای که در حاشیه ی کتابی گذاشته باشند , اگرچه در متن کتاب دخیل نیستیم اما بهر کاری هستیم ! و اشاره به موضوعی داریم 

در نگاهی عمیق تر بنظر میرسد شاعر میگوید کمترین نقش ما در هستی  نقطه ی شک بودن در حاشیه ی کتاب جهان است . یعنی در حیات دقت کردن و تفکر کمترین کار ماست

 

دکتر صحافیان در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷:

هر چند این موضوع بر واعظ شهرمان دشوار است، اما تا زمانی که ریاکار و ظاهرفریب باشد مسلمان واقعی نیست(واج آرایی حرف س)
۲- آری به مکتب رندی بپیوند و جوانمرد باش! چارپایی که شراب نمی‌خورد و انسان حقیقی نمی‌شود هنری ندارد( هنر انسان حقیقی در مستی حقیقی است)
۳-برای دریافت فیض، درونی زلال بایسته است. آری هر سنگ و خاکی، مرجان و مروارید نمی‌شود.
۴- دلا خشنود باش! تنها اسم اعظم حق تاثیر گذار است و دیو با مکر و ظاهرسازی مسلمان نمی‌شود(تلمیح به داستان ربوده شدن انگشتر سلیمان توسط دیو و بازگشت پادشاهی به سلیمان- تعریض به واعظ)
۵- و من عاشقی پیشه کرده‌ام( و مست از این شراب) آرزو دارم این هنر مقدس چون هنرهای دیگر بی‌نصیبی و محرومی نیاورد(آسمان کشتی ارباب هنر می‌شکند- فلک به مردم نادان دهد زمام مراد)
۶- معشوق، دیشب چه زیبا می‌گفت، که فردا تو را به کام دلت می‌رسانم. خدایا کاری کن که به وعده‌اش عمل کند.
۷- زببایی‌ات را با خوش‌رویی می‌خواهم تا خاطرم پیوسته پریشان نباشد.( خانلری:حسن تو را)
۸- ای حافظ! ذره تا همت عالی نداشته باشد در جستجوی چشمه زرین خورشید(اولین بار متنبی" عین الشمس" را به کار برد)نخواهد بود.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

یپرم خان در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۱ در پاسخ به ملیکا رضایی دربارهٔ رهی معیری » منظومه‌ها » خلقت زن:

با سلام قطعا داستان رهی معیری و مریم فیروز را نشنیده اید رهی عاشق مریم بود ولی مریم فیروز دلباخته اندیشه چپ کیانوری شد و رهی در این عشق سوخت چپ ها دو شاعر ایرانی را سوزاندند یکی رهی معیری به دست مریم فیروز و دیگری فروغ فرخزاد به دست کاوه گلستان 

سارای سارای در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۰۴ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳:

زیباست

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۷ - جمال حق:

خوش است باده یِ رنگینِ جام عمر، ولیک

مجال  نیست  که  پیمانه‌ای  بپیمائیم

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۲۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۶ - جان و تن:

جامه یِ رنگینِ ما  آز و هوی است

هر چه بر ما میرسد  از  آزِ ماست

 

در هوس افزون و در عقل اندکیم

سالها داریم  اما  کودکیم

 

جان رها کردیم و در فکر تنیم

تن  بِمُرد  و  در  غمِ  پیراهنیم

برگ بی برگی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

صوفی بیا که آینه صافی ست جام را

تا بنگری صفایِ مِیِ لعل فام را

بیا در متونِ قدیم یعنی آگاه باش، "آینه صافی" که بنظر می رسد باید پیوسته خوانده شود صفتی ست برای جام، فام یعنی رنگ، و صفا در اینجا به معنیِ پاکی آمده است، پس حافظ می‌فرماید ای صوفی؛ آگاه باش که صاف آینه ای ست جام را تا صفای شرابِ سرخ رنگ را ببینی، یا جام از صاف آینه ای برخوردار است تا صفا و پاکیِ شرابی را که در درون دارد به تو بنماید و تویی که ادعایِ نجس بودنِ شراب را داری به پاکی و مطهر بودنش آگاهی یابی. پس "صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی" و او باید شفافیت و صاف آینه ای چون جام را که هم خود و هم شرابِ درونش زلال و خالص است را دلیلی بر صفا و پاکیِ شراب تلقی کرده و از آن بنوشی تا درونِ تو نیز همچون این آینه صاف گردد.

رازِ درونِ پرده ز  رندانِ مست پرس

کاین حال نیست زاهدِ عالی مقام را

حافظ در اینجا زاهد را در مجاورتِ صوفی قرار می هد تا به ما یادآوری کند که مخاطب فقط صوفی نیست و بلکه همهٔ باورمندان به باورها و مسلک هایی را که چنین می‌پندارند و شراب را ناپاک می خوانند اما خود درونی ناپاک و آلوده دارند در بر می گیرد، پس با قرار دادنِ رندانِ مست در مقابلِ آنان می فرماید ای زاهدِ عالی مقام!، رازِ درونِ پرده( رازِ عشق و مستی) را از رندانِ مست بپرس چرا که تنها فقط کسانی که مِی بنوشند از آن راز آگاهی می یابند و تو که عالی مقام! هستی و رندانِ مستی چون حافظ را دون پایه می خوانی از حالی که در هنگامِ مستی به رندان دست می دهد آگاه نیستی، پس‌از رازِ هستی نیز آگاهی نداری. حافظ اصطلاحِ "حال" را که معمولن با مقام می آید و نزدِ صوفیان معنایِ خاصِ خود را دارد بکار می برد تا بگوید با چنین مسلک هایی بخوبی آشناست و با زبانِ خودشان سخن می گوید تا بهتر مطلب را بفهمند. و همچنین یکی دیگر از ویژگی های رندان که مستِ مُدام به شرابِ خرد و آگاهی هستند را بیان می کند. از دیگر نکات مهم اینکه آن آینه ای که در بیتِ پیشین آمد بازتاب دهندهٔ صافیِ شراب و در نتیجه صفایِ رندانِ مست به بیرون است اما آیا ادعای صوفی و زاهدِ عالی مقام! در صفای درون نیز بازتابی به بیرونِ آنها دارد و در گفتار و کردارشان دیده می شود؟

عنقا شکارِ کَس نشود دام باز چین

کانجا همیشه باد به دست است دام را

 حافظ ادامه می دهد که عنقا یا سیمرغِ بلند آشیان و رندانی چون او شکارِ کسانی همچون صوفی و زاهد نمی شود، پس‌ دام را باز چین،‌ یعنی جمع کن زیرا که رندان در آن مرتبه و مقامِ اعلا بسر می برند و غیرِ قابل دسترسند. در مصراع دوم " باد بدست است" که با ایهام به معانی دیگر یعنی بی حاصلی اما می دانیم که بلندایِ کوه و جایگاهِ عنقا بادخیز است، کنایه از اینکه در آن مرتبهٔ رفیع، بادِ خردِ ایزدی در حالِ وزیدن است و به همین سبب دامِ صوفی و زاهد به دستِ باد بوده و بر باد می رود یا مؤثر واقع نمی گردد.

در بزمِ دُور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصالِ دوام را

سه بیتِ پیشین دارای انسجام بوده و مخاطب صوفی و زاهد است اما سه بیتِ پیشِ رو بدونِ ارتباط با معنای آغازینِ غزل بوده و گسستگی وقتی به اوج می رسد که در نسخه های دیگر ابیاتی به آن افزوده شده و یا از آن حذف شده اند و بنظر می رسد ابیاتی بوده اند که در قالبِ دو غزل سروده شده اند اما گردآورندگان و مصححان آنرا در یک غزل منتشر کرده اند. اما بزمِ دور کنایه از همان دُوری ست که "چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش" و همچنین " اَدِر کاساََ" در بیتِ نخستِ دیوان، پس حافظ نصیحت می کند که در چنین بزمِ دُوری یکی دو قدح بنوش و برو، یعنی خیلی سماجت نکن که تا آخر و کُنهِ کلامِ عارفان و بزرگان را نیز دریابی و بخواهی از همهٔ اسرارِ هستی و یا فلسفه‌های شرق و غرب نیز سر در بیاوری، امکان پذیر نیست و محدودیتِ عمرِ آدمی چنین اجازه ای نمی دهد، پس به همین یکی دو قدحی که می نوشی و غزل یا ابیاتِ زیبا و عرفانی که از بزرگان می‌شنوی دلخوش باش که عارفان هم به وصلِ دائم نمی رسند، پس تو نیز طمع به تداومِ وصلش نداشته باش، یعنی اگر هم بارقه نور و درخششی حتی لحظه ای از شعر و غزل های بزرگان دیدی به آن رضایت بده و خوشنود باش.

حافظ مُدام وصل میسر نمی شود     شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند

ای دل شباب رفت و نچیدی گُلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

 هنر در اینجا یعنی کارِ عاشقی کردن و حافظ در ادامه می فرماید دورانِ جوانی و بهارِ زندگی بهترین اوقات است که انسان گلی از باغِ معرفت و عشق بچیند و به عیشِ حاصل از آن برسد، اما اگر بهارِ جوانی به بطالت طِی شد و گلی از این گلستان نچیدی پیرانه سر و هنگامی که سری مملو از ذهنیت های خطا و افکارِ پوسیده یا خرافی داری دیگر ممکن است برای تغییر بسیار دیر باشد، پس در چنین وضعیتی ننگ و نام را در کارِ هنری( عاشقی ) مکن، یعنی آنچنان زیستی داشته باش که نه به عاشقی شهره شوی و نه به بد نامی، هرگونه تظاهری به هنر یا کارِ عاشقی موجبِ ننگ و نام خواهد شد که بهتر است از آن پرهیز کنی، درواقع حافظ به جوانان که در بهارِ زندگیِ خود هستند توصیه می کند تا پیش از پیرانه سری به کارِ عاشقی بپردازند که عاشقی از هر نوعِ زمینی یا آسمانیش برازندهٔ جوانان است.

در عیشِ نقد کوش که چون آبخور نماند

آدم بِهِشت روضهٔ دارالسلام را

عیشِ نقد کنایه از عاشقی با خلوصِ بالاست و آبخور همان آبشخور یا سرچشمه‌ی آبِ زندگی ست و در اینجا جانی ست که امتدادِ جانان است، حافظ می‌فرماید در چنین عیش و عشقی کوشش کن که اگر سرچشمه و جانِ تو خشک شود لاجرم همچون حضرت آدم بایستی روضهٔ دارالسلام یا بهشت را بهَلی و ترک کنی. بِهَشت از هَلیدن و به معنی گذاردن و رها کردن آمده است.

ما را بر آستانِ تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را

خواجه در اینجا به معنیِ سرور یا بزرگ آمده و استعاره از خداوند است زیرا حافظ خود را غلام و بندهٔ آستانش نامیده و باز کردنِ فضای درونی را خدمتِ آستانِ حضرتش توصیف کرده است، پس‌ ای خواجه و ارباب؛ به شکرانهٔ این خدمتگزاری، از رویِ ترَّحم و کرامت باز هم یک بارِ دیگر رخسار به این غلام بنما و بر او نظر کن.

حافظ مریدِ جام است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخِ جام را

پس حافظ که با خدمتگزاریِ آستانِ بینهایتِ معشوقِ الست و گسترده کردنِ آسمانِ درون تا بینهایتِ خداوندی توفیق یافته و به مرتبهٔ غلامیِ او مُشَرَّف شده است این همه را از مریدیِ جامِ همچون آینهٔ  و صفایِ مِیِ لعل فام می داند، شرابِ عشق و خردی که او را به مرتبهٔ صافی رسانیده است، در مصراع دوم شیخِ جام کسی نیست جز خداوند و معشوقِ الست که شیخ و بزرگِ جام می باشد و برای نخستین مرتبه حافظ و هر انسانی عکسِ رُخِ او را در این جام دیده است، پس از بادِ صبا که تنها رابطِ او با آن معشوقِ ازلی ست می خواهد تا سلام و اظهارِ بندگیِ حافظ را به شیخ و صاحبِ جام برساند، یعنی آن مِیِ لعل فامِ با صفا را از بندهٔ خود دریغ مدار تا او نیز همچون گذشته آنرا از طریقِ غزلی دیگر بر دیگر بندگان و مشتاقانش جاری کند. برخی شارحانِ بزرگوار شیخِ جام را شیخ احمدِ جامِ معروف به جام شکن که متشرع بوده است تشخیص داده اند اما بدلیل اینکه فقط بادِ صباست که به آستانش راه دارد و پیغامهای معشوقِ الست را به عاشقان می رساند، پس اگر شیخِ جام را در زمرهٔ زاهدان و بیگانگان با عشق قرار دهیم بنظر می رسد چنین تشخیصی خطا باشد.

 

 

 

 

محمد فلاح در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۶ در پاسخ به محمد دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۶:

اولا اینجا مقام تواضع نیست. مقام دستگیری و نجات خلایق است.

ثانیا حضرت ختمی مرتبت «نیمه شبان» نیست بلکه سرآمد و بزرگ همه شبانها است. وقتی میگوید نیمه شبان منظور کسی مثل خود مولانا یا شمس است که به شبانان شباهت دارد و به برخی از درجات آنان دست یافته.

(شبان=چوپان، در اینجا یعنی پیامبر/ نیمه شبان=کسی کمتر از چوپان است ولی کمی برخی کمالات او را دارد.

کوروش در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۸ - بیان آنک عهد کردن احمق وقت گرفتاری و ندم هیچ وفایی ندارد کی لو ردوالعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون صبح کاذب وفا ندارد:

آن ندم از ظلمت غم بست بار

 

پس کلام اللیل یمحوه النهار

 

یعنی چه 

 

کوروش در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۸۸ - بیان آنک عهد کردن احمق وقت گرفتاری و ندم هیچ وفایی ندارد کی لو ردوالعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون صبح کاذب وفا ندارد:

چونک گوهر نیست تابش چون بود

 

چون مذکر نیست ایابش چون بود

 

مصرع دوم یعنی چه 

 

Sm در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۰ در پاسخ به فرهاد فرخزاد دربارهٔ ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:

درود بر مهربانی شما 

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۴:

سعدی شیرین سخن بلبل باغ ودمن

سبز کند جان وتن تا که بود روزکار

تقدیم به استاد سعدی   . جلال ارغوانی اول مهر ۱۴۰۳

فرهاد فرخزاد در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۵ در پاسخ به Mahmood Shams دربارهٔ ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - انتقاد از حجاب:

ای بی خرد بکوش تا صاحب خرد شوی 

گر بی خرد بمانی آخر تو خر شوی 

بنگر چگونه عاقلان  رستند ز بند دین 

وانگه تو و دو گوش درازت همراه خر شوی 

دنیا همین دو روز است و گر بگذرد به جهل 

دیگر تو را چه فرصتی کز خریت بدر شوی

میگویمت یکی نکته گران، ابله پند گیر 

دیگر مشو سنگ راه دیگران ور نه بی پدر شوی 

درود بر خرد 

پیشاپیش بگم که من شاعر نیستم و فقط علاقمند به شعر هستم ولی در جواب اراجیف تکراری و بی معنی پوسیده جناب شمسی این کلمات را سعی کردم موزون بیان کنم 

 

حمید استکی در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۰ در پاسخ به حمیدرضا پیرمرادیان دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰۲ - امیر شجاعی شاعر در قدح انوری گفته:

بنده هم برهمین عقیده ام.

امیرالملک در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

ablatio omnis alteritatis et diversitatis زدودن هر چیزی که دیگری است و فرق می‌کند.

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۷ در پاسخ به ارادتمند دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۴ - تیمارخوار:

این سیاست! همه داشته ها و نداشته هایِ مان را آلوده کرده است!

لطفا ادبیات که میراثِ بزرگانِ ماست را با این سیاست آلوده نکنید

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۰ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۳ - تیره‌بخت:

مادرم مُرد و  مرا  در یَمِ دَهر

چو یکی  کشتیِ بی لنگر کرد

 

آسمان،  خرمنِ  امیّدِ  مرا

زِ یکی صاعقه خاکستر کرد

 

مادرم بال و پرم بود و شکست

مرغ،  پرواز  به بال  و  پر  کرد

 

محمد مهدی در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۰ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » مناجات رابعه با خداوند:

در بیت آخر هرچه درست است 

بی زحمت اصلاح کنید 

صبور ادیب زاده در ‫۲ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:

این غزل مولوی، با تنظیم استاد مسعود شعاری روی سه تار به نام «والس تاجیک» و اون سبک خاصش که بر اساس اجرای دولتمند خلف اجرا شده و بی کلام هست، بسیار لذت بخش هست و من تقریباً هر روز گوش میدادم و عاشقشم، حتی بنا به ذوق خودم و در حد بضاعتم قبلا با سه تار هم می نواختم و غزل رو روی آن زمزمه میکردم

۱
۷۲
۷۳
۷۴
۷۵
۷۶
۵۲۶۶