گنجور

حاشیه‌ها

Fermisk در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۰ - اضافت کردن آدم علیه‌السلام آن زلت را به خویشتن کی ربنا ظلمنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را به خدای تعالی کی بما اغویتنی:

با سلام

در بیت چهاردهم ادب نگذاشتم به اشتباه آمده است و صحیح آن به شکل زیر است.

گفت ترسیدم ، ادب بگذاشتم

گفت من هم پاس آنت داشتم 

مگر میشود در جواب ادب نگذاشتن خداوند از کسی قدردانی(پاس) کند. 

Fermisk در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۱ در پاسخ به جاوید مدرس اول رافض دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۰ - اضافت کردن آدم علیه‌السلام آن زلت را به خویشتن کی ربنا ظلمنا و اضافت کردن ابلیس گناه خود را به خدای تعالی کی بما اغویتنی:

نکته زیبایی بود در باب عقل و عشق ولی اگه به جنبه‌های عرفان مثنوی دقت بشه در‌میابیم که ایرادی وارد نیست.

 

Shurideh در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۲۵ در پاسخ به رضا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

هفت وادی حضرت استاد عطار نیشابوری در منطق الطیر

بیت اول : طلب

بیت دوم :عشق

بیت سوم:معرفت

بیت چهارم: استغناء

بیت پنجم: توحید

بیت ششم: حیرت

آخر هم : فنا

نیکنام سرخ روی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

که شبی نخفته باشی به درازنای سالی... منظور خودمانی آن است که هنوز به بلوغ نرسیده ای و درد ما آدم بزرگ ها را نمیفهمی.

 «خواب دیدن» یا «خفتن» اینجا به معنی بلوغ مردان است. چنانکه فرخی سیستانی گوید: (در وصف داغگاه امیر فلانکس):

ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف

مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار

امیدوارم دوستداران سعدی را نیازرده باشم. معشوق جناب سعدی در این غزل کودکی نابالغ است. وگرنه کسی که به درازنای سالی بیداری کشیده باشد اتفاقا برعکس باید غم روزگار گفتن سعدی را خوب بفهمد! 

مهدی اسماعیلی رخ در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸:

در مصرع دوم در این بیت "می رنگ مسلمانی بود" درست است. در برخی نسخ به اشتباه " رنگ می مسلمانی بود" درج شده است. 

خود گرفتم کَافکَنَم سجاده چون سوسن به دوش

همچو گُل بر خِرقه، می رنگ مسلمانی بُوَد

خودم تصمیم گرفتم مانند گل سوسن سجاده ی ریاکاری و پنهان کاری بر دوشم بیندازم (گلبرگ های منحنی شکل سوسن شبیه سجاده بر دوش است)

مانند گل (گل دوزی) که به لباس و خرقه رنگ و زیبایی می دهد می و مستی هم به مسلمانی من رنگ و معنا می دهد

علی سونامی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۳۶ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۹:

بیت 1:ای ساقی بده آن شراب شادمانی و خوش بو را،زیرا به وسیله بوی خوش باده،آن معشوق زیبا روی به کاشانه ما بیاید.

آن راح روان پرور ریحانی:تنسیق الصفات

ریحانی و روحانی:جناس

بت روحانی:استعاره از معشوق

بیت 2:

اینکه به من دیوانه میگوید عذر مرا بپذیرید که آن معشوق زیبا رو،حتی دیو حضرت سلیمان را تسخیر میکند چه برسد به من

تلمیح به داستان حضرت سلیمان و دیو ها

بیت ۳:

اگر آن معشوق بر اسب خود سوار باشد و چوگان خود را بیرون بیاورد  سرم را مانند توپ گوی به پایین میبرم تا سر من را به جای گوی ضربه بزند

گوی و چوگان تناسب

بیت ۴:

برو ای خواجه اگر آن گونه باشد که صد جان عزیز هم میفروشند تو یوسف کنعانی را (استعاره از معشوق)خریداری کن

عزیز:ایهام تبادر از عزیز مصر

تلمیح به داستان خریداری یوسف پیامبر در بازار برده فروشان

بیت۵:

در مستی ما تعجب نکن زیرا کافران هم مسلمانی را انکار میکنند(پس عیسی به دین خود موسی نیز به دین خود).

بیت دارای تمثیل است

بیت ۶ 

آنقدر سیل اشک چشمانم زیاد است که کوه ها را نیز در بر میگیرد و کوه ها نیز لباسی بارانی میپوشند تا آنها را در بر نگیرد.

ابرچشم:تشبیه بلیغ/بیت اغراق دارد/لاله :استعاره از اشک خونین

بیت ۷ و ۸:

اشک چشمان خواجو آنقدر گران بها است که گوهری که از دریای عمان به وجود میاد از خجالت آب میشود

بیت دارای تشبیه تفضیل است

کام درویش استعاره از خواجو

طبله در:استعاره از چشم و اشک آن

بیت ۹:دل این سوخته دل(خواجو)را ربودند و به دربان گوید که خواجو،آن شاعر کرمانب را از درهم دور کن

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳:

بیا و کشتیِ ما در شطِ شراب انداز

خروش و ولوله در شیخ و شاب انداز

کشتی در اینجا همان کاروانِ بشریت است که در امواجِ متلاطمِ دریاها گرفتارِ انواعِ طوفان و بلا شده است آنچنان که جنگها و بلایایِ بسیاری را تجربه نموده اما هرگز به ساحلِ نجات و آرامش نرسیده است، پس‌حافظ خطاب به آن یگانه ساقیِ هستی از او می خواهد تا با لطفِ خود این کشتیِ سرگردان در دریایِ آشفته ی نفس و منیت ها را که بوسیله عقلِ مختصر و جزویِ انسان کنترل می شود بسویِ شَطِّ یا دریایی هدایت کند که با شرابِ عشق و عقلِ کُل اداره می گردد ، اما در مصرع دوم شیخ که می تواندِ پیرِ ماه و سال باشد و یا کسی که نمی تواند از باورها و سنت هایِ گذشته دست بردارد خروش و فریادِ اعتراض بر می آورد چرا که معمولاََ پیر محافظه کار است و هرگونه تغییر در جهتِ قرار گرفتنِ این کشتیِ مصیبت زده در مسیرِ درست خود را بر نمی تابد بویژه اینکه پایِ شراب در میان باشد، اما این کار در شاب یا جوان شور و ولوله برپا می کند تا شاید با این دگرگونی کشتیِ طوفان زده ی هزاران ساله از دریایِ خون و درد عبور کرده و با قرار گرفتن در شطِ شراب به ساحلِ آرامش رسیده، اعتقادات و باورهایِ رنگارنگ از درِ آشتی با یکدیگر درآمده و شرابِ عشق را تجربه کنند. براستی آیا وقتِ آن نرسیده تا شیوخِ جهان که هزاران سال است بوسیله عقلِ محدود و ذهنِ خود کشتیبانِ این کشتیِ بلا زده و سرگردان هستند استعفا داده و کارِ اداره‌ی جهان را بر شباب و جوانان واگذار کنند که هنوز وصل به زندگی و خداوند هستند و از تحول و قرار گرفتن در دریایی از شراب هراسی به دل راه نمی دهند؟

مرا به کشتیِ باده درافکن ای ساقی

که گفته اند نکویی کن و در آب انداز

حافظ که در بیتِ پیشین ضمیرِ جمع را بکار می بَرَد اکنون از ساقی یا بزرگ و پیرِ میکده ای می خواهد تا او(حافظ) و یا هر انسانی را بصورتِ انفرادی نیز در کشتیِ باده درافکَنَد زیرا که منظورِ بیتِ قبل برای رسیدنِ کشتیِ بشریت به دریای شراب محقق نخواهد شد مگر اینکه هر انسانی بصورتِ فردی در کشتیِ حاملِ باده بنشیند و از خُم هایِ شرابِ زندگی بهره مند گردد، در مصرع دوم حافظ چنین درخواستی از ساقی یا بزرگانِ عالمِ معرفت را بنا بر حکمِ ضرب المثلی عنوان می کند که گفته اند تو نیکی می کن و در دجله انداز زیرا که بدونِ شک ثمراتِ چنین نکویی را زندگی در بیابان به انسان و جهان باز داده و چراغِ هدایت را در ساحلِ نجات بر بشریت و کشتیِ او نمایان خواهد نمود.

ز کویِ میکده برگشته ام ز راهِ خطا

مرا دگر ز کَرَم با رهِ صواب انداز

در اینجا حافظ به علتِ سرگردانیِ کشتیِ بشریت در دریای خون و دردها و ضرورتِ قرار گرفتن در شطِ شراب پرداخته و می فرماید انسان بصورتِ فردی از رویِ خطا و اشتباه از کویِ میکده ی حضرت دوست بازگشته و به همین سبب دچارِ وضعیتِ اسف بارِ کنونی شده است بگونه ای که در قرنِ حاضر نیز در مساحتی محدود طی چند روز ده ها هزار نفر به خاک و خون کشیده شده و یا آواره می گردند و یا در مقیاسِ بزرگتر شیوخِ زورمند و بظاهر متمدن با کراوات و کت و شلوارِ شیک سلاح هایِ مخوفِ خود را بر رویِ مردمِ بی پناه ِدر سرزمینی دیگر می آزمایند، پس حافظ راهِ نجات را قرار گرفتن در راهِ صواب می داند که با کَرَم و لطفِ بینهایتِ حضرتِ ساقی امکان پذیر است و آن راهی نیست جز بازگشتِ دوباره ی انسان به میکده ای که در آن شرابِ عشق را به تشنگانش می نوشانند. حافظ از این جهت لفظِ "دگر" را بکار برده است که انسان پیش از این و برای اولین بار در الست آن شراب را نوشیده است.

بیار زان میِ گلرنگِ مُشک بو جامی

شرارِ رَشک و حسد در دلِ گلاب انداز

در این بیت نیز حافظ شرابِ آتشینِ عشق که بویِ مُشک و بهشت از آن به مشام می رسد و مطلوبِ شباب است را در مقابلِ گُلاب قرار می دهد که مطلوبِ شیخ است، پس‌ از حضرتِ دوست یا ساقی و پیرِ میکده درخواست می کند که از آن شرابِ مورد نظر جامی بیاورد و به مشتاقان و عاشقانش بنوشاند تا از پرتوی آن شراره هایِ رشک و حسد در دلِ شیخی که تنها به گُلاب اکتفا می کند بیندازد، باشد که او نیز قدردانِ چنین شرابی شده و بجایِ گُلاب بر سر و روی زدن از شرارِ آن یاقوتِ سرخ و گُلرنگ بهره ای برده و شجاعتِ  دگرگونی را بدست آورَد.

اگرچه مست و خرابم تو نیز لطفی کن

نظر بر این دلِ سرگشته ی خراب انداز

پس از دریافتِ میِ مُشک بو و آتشین از دستانِ ساقی ست که عاشق مست و خراب می شود و این مستی لازمه ی عاشقی می باشد اما بدونِ نظرِ لطفِ حضرت دوست بر دلِ سرگشته و خرابِ عاشق کارِ عاشقی بسامان و سرانجامِ نیکو نخواهد رسید و به همین سبب است که حافظ خواستارِ نظرِ لطفِ خداوند بر دلِ سرگشته ی عاشقی چون او می شود تا دلِ سرگشته اش به آرامش و اطمینانِ لازم برای ادامه ی راه برسد.

به نیم شب اگرت آفتاب می باید

ز رویِ دخترِ گُلچهرِ رَز نقاب انداز

شب در اینجا نمادِ ظلمت، ناآگاهی و تاریکیِ ذهن است و انسانی که مست و خرابِ شرابِ عشق نباشد در نیم شبِ ذهن و ظلمتِ خود بسر می بَرَد، مخاطب همه انسان‌ها هستند و حافظ می‌فرماید اگر انسانِ عاشق پس از لطف و عنایتِ خداوند و ورود در طریقتِ عاشقی خواهانِ طلوعِ خورشیدِ زندگی از میانِ شبِ تاریکِ ذهنِ خود است باید از رخسارِ سرخِ دخترِ رَز نقاب را بر افکنَد، دخترِ رَز استعاره از شرابِ گُلگون است که چون عاشق بر آن بنگرد گویی بر رخِ دختری زیبا روی نگریسته و مادام که عاشق مشتاقانه از آن شراب ننوشد آفتابِ یا خداوند از درونِ شبِ ذهنش طلوع نمی کند و منظورِ غاییِ انسان در این جهان، یعنی زنده شدن به عشق محقق نخواهد شد. 

مَهل که روزِ وفاتم به خاک بسپارند 

مرا به میکده بَر، در خُمِ شراب انداز

انسانی که در نیم شبِ ذهنِ خود بسر می بَرَد توهمِ زنده بودن را داشته، گمان می کند که زندگی می کند اما در حقیقت وفات یافته و مرده ای بیش نیست، پس حافظ وصیت می کند اگر وی را در نیم شبِ ذهن یافتید بدانید که وفات کرده است، پس‌ او را به میکده برده و در خُمره ی شراب بیندازید( یعنی او را با پیرِ معنوی یا ساقیِ میکده آشنا کنید) تا با دسترسی به منبع و سرچشمه‌ی شراب از خواب بیدار و آفتاب از نیم شبِ ظلمانیِ او طلوع کند.

ز جورِ چرخ چو حافظ به جان رسید دلت

به سویِ دیوِ مِحَن ناوَکِ شهاب انداز

دیوِ محن همان شیطانِ نَفس یا خویشتنِ کاذبِ انسان است که در همکاریِ کامل با جور و ستمکاریِ چرخِ هستی مانعی می شود برای باده نوشیِ عاشق، چراکه دیو تمایل دارد همه انسان‌ها در نیمِ شبِ ذهنِ خود برجا بمانند و آفتاب از درونشان طلوع نکند، به همین سبب است که انسانِ عاشق در هر مرتبه ای از طریقت هم که باشد امکانِ وفات و رفت و برگشتِ به شبِ ذهن را دارد، پس حافظ می فرماید اگر جانِ عاشقی همچون او از این رفت و بازگشت ها بر لب رسید راهکارِ رها شدن از جورِ چرخ و خلاصی از دیوِ نَفس پرتابِ ناوَک یا تیرهایِ آتشین و شهاب گونه ای است که موجبِ سوختنِ تک تکِ ستاره هایِ دلبستگی ها و تمایلاتِ دنیوی می گردند و به این ترتیب همکاری و اتحادِ نامیمونِ روزگار با دیوِ محن را خنثی می کند و اجازه ورودِ دیو را به آسمانِ درونِ عاشق نمی دهد، همانطور که دوستان اشاره کردند احتمالِ قریب به یقین حافظ هنگامِ سرایشِ بیت نظر به آیاتِ ۱۷ و ۱۸ سوره حجر داشته است.

 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۲ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۲ - دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو:

گمانم این  دو اینگونه است
 جهان  جان گزای هست و او جانفزای
جهان گم کنندست و او رهنمای
 جهان جانگدازست و او جان نواز
جهان عمر کوته کند او دراز

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۲ - دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو:

اگر چند دشمن ترا نیست کس

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۰۲ دربارهٔ اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰۲ - دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو:

چنین پاسخ اراست داننده پیر
‌که جان از خرد گشت دانش پذیر

پشت سرش هم همه سخن از جانست
 و نه روح

عارف احسن در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

بسیار عالی آقای امید

عارف احسن در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۴۴ در پاسخ به شهريار70 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

بسیار عالی

 

عارف احسن در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲:

بسیار عالی

سروش جامعی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:

بدون شک. یکی از شاهکارهای حافظ این غزل میتونه باشه. 

Nima.Mmmm در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - گله از اختران آسمان و توصیف صبح:

انسان دیروز از آنجا که روح و جانش نسبتی با معنا و معنویت داشته، حتی در حبس و بند هم چنین هنری از خود نشان میدهد و چنین اشعاری میسراید ...
اما انسان امروز که روح و روانش با ابتذال و بیهودگی پیوند خورده ،جز یاوه گویی و ژاژخایی چیز دیگری برای ارائه ندارد.

لاله مولای زاهدی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲:

با درود و احترام 

دریافت کلی من از این غزل حافظ این هست که وقتی انسان پتانسیل و ظرفیت انجام کاری را در زندگی دارد بهتر است انجام دهد. همین طور وقتی توان و ظرفیت عشق دادن را داریم چرا دریغ کنیم ؟ چرا احتیاط و محافظه کاری پیشه کنیم ؟ ترس صرفا در ذهن ماست 

ابوتراب. عبودی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۴۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲:

با سلام و عرض ادب و احترام محضر فرهیختگان عزیز،، گنجور،،

 

‏باسلام

گر با می و مطرب دل خود شاد کنی
یا با صنمــــی  دل  ز غم  آزاد کنـــی

از جـور زمان خلاص گشتن هیهات
جز اینکه دلـــی خراب  آباد کنــــی

 

رباعی  ،دیوان ابوتراب عبودی

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۱۴ در پاسخ به سحر دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۵:

وُرا: او را

مهدی نظری در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۰۸ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

 موردِ اینکه فرمودید انسان ابتدا عاشق معنیِ دیگران می شود اشتباه است، برعکس انسان در ابتدا شیفته صورت می شود چراکه صورت پیش از معناست،( در جنس مخالف) اما آنچه انسان را عاشق می کند جذبه ای است از جزوی مناسب که از اندرون معشوق بر می خیزد که به قول مولوی هزار صورت زیبا و سخن،  کار آن جزو مناسب را نمی کند.

مولوی در کتاب فیه مافیه می گوید : زیرا که صورت نیز اعتباری عظیم دارد چه جای اعتبار خود مشارک است با مغز همچنانک کار بی مغز برنمی آید بی پوست نیز برنمی آید چنانکه دانه را اگر بی پوست در زمین کاری برنیاید چون به پوست در زمین دفن کنی برآید و درختی شود عظیم پس ازین روی تن نیز اصلی عظیم باشد و دربایست شود و بی او خود کار برنیاید و مقصود حاصل نشود.

 

اردشیر یوسفی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:

ا. یوسفی

در پاسخ به م. احمدی

دوست عزیز تعریف و ماهیت شهر و ده ماشینی الآن با شهر و ده ۸۰۰ سال پیش بسیار متفاوت هست،  پس مقایسه دو فرم و شکل زندگی با فاصله ۸ قرنی نکنید، که اگر شما هم در آنزمان میزیستید، همین نگاه مولانا را به شهر و ده داشتید

هرکه گریزد ز خراجات شهر

بارکش  غول  بیابان  شود

۱
۵۹۰
۵۹۱
۵۹۲
۵۹۳
۵۹۴
۵۴۵۸