گنجور

حاشیه‌ها

محمدرضا میرزایی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲۷:

سلام،

در بیت دوم مصداقی برای مخاطب شعر به وضوح میتوان یافت، هر چند که در کوی وحدت مقصود یکیست و هر چیز غیر آن سایه های کنگره های قلعه وطن است:

نسب مهدی بن حسن به هر چهار نژاد اشاره شده در بیت به موجود است( و قابل استناد).

هر چند مولوی در مورد مذهب(راه تذهیب) رایج  نظری واضح دارد:

مدتی بنشین و بر خود می گری.

. در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲۴ - بازگشتن آن شخص شادمان و مراد یافته و خدای را شکر گویان و سجده کنان و حیران در غرایب اشارات حق و ظهور تاویلات آن در وجهی کی هیچ عقلی و فهمی بدانجا نرسد:

پائولو کوئیلو بر اساس این شعر مولانا کتاب کیمیاگر را نوشته و تبدیل به یکی از پرفروش ترین کتاب‌ها شد.

بقول مولانا گنج درون خود ماست و ما جایی دیگر دنبالش می گردیم. 

مسافر در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۰:

سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 1001 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

parvizshahbazi

aparat

احمدرضا نظری چروده در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۸ دربارهٔ عبید زاکانی » اخلاق الاشراف » باب سوم در عفت - مذهب مختار:

در نصل تنزیل آورده است که:«...انما الحیوه الدنیا لعب و لهو و زینه و تفاخر بینکم وتکاثر 

لطفا تصحیح شود نص تنزیل

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۰ در پاسخ به رضا پردیس دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:

سلام 

 البته بنظرم این تعبیری است که شما دوست دارید از این بیت انجام بدهید وگرنه موضوعیت نداره وهیچ ارتباطی با ذوالفقار مشهود نیست یا نیاز به توضیحات بیشتر از سوی حضرتعالی دارد. 

 شاد باشی عزیز

علی خسرو در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۶ دربارهٔ حافظ » مثنوی (الا ای آهوی وحشی):

من به اصیل بودن این شعر یه کم شک دارم. یعنی به نظرم نمیاد متعلق به حافظ باشه. اگه کسی دانش بهتری در این زمینه داره لطفا بنویسه که آیا این شعر اصالت داره یا نه؟
چرا فکر میکنم متعلق به حافظ نیست:

- شعر خیلی راحت و سبکبال (و تا حدی سبک وزن) هست که هیچ تناسبی با شعرهای حافظ نداره. البته ممکنه یکی بگه خوب حافظ هم از یه جایی شروع کرده و این شعر متعلق به جوونیشه

- شعر به لحاظ فرم و وزن هم تناسبی با حافظ نداره

- شعر به لحاظ فضاسازی و محیطی که در ذهن شکل میده هم ربطی به حافظ نداره

- از شعرای اصیل سبک عراقی که بسیار از حافظ تاثیر گرفتند کسی از این شعر یادی نکرده یا استقبال نکرده

یه جورایی این شعر اصلا با حافظ (نه سبک نه وزن نه محتوا نه شخصیت نه فضا و نه واژگان) نسبتی نداره

حمید در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۰ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶:

مجبورید آسمان و ریسمان رو به هم وصل کنید تا بگید حافظ عارف بوده ؟

محتسب که فرد بد طینت و بد ذاتی بوده و وجود فیزیکی در عصر حافظ و حتی این دوره دارد را خدا می نامید ؟؟؟؟؟

حمید در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۶ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶:

آقا رضا : لذت بردیم از این تفسیر صحیح و بدون ریا ، انگار حضرت حافظ خود شعرش را برای ما معنی میکند

رضا پردیس در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۴ در پاسخ به بهروز قدرتي دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:

پیرو شعر بهتر بود گزیده می نوشتید. سپس، چنانچه سپه خود شکسته شد( نفس اماره تسلیم شد)، خصلت های متعال پدید آیند.

رضا پردیس در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:

چون شیر به خود سپه‌شکن باش

را با توجه به ذوالفقار باید "شاه بیت" نامید. ذوالفقار دو دم داشت، یکی برای دشمن و یکی برای خویشتن. در اینجا مراد از شیر، اسدالله است. یعنی باید مانند اسدالله سپاه خود را شکست داد.

ادبیات در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۲ در پاسخ به بیدل بی نشان دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:

بغیر از صنایع ادبی وریتم زیبای ترجیح بند حضرت افصح المتکلمین، در ترجیح بند حضرت سعدی، ارتباط بین بند ترجیح بند وبیت آخر بند، بسیار زیبا برقرار شده است، اینست که به سعدی میگویند استاد سخن فارسی🌹👌

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷:

از بی رگانِ وقت ، صدایی نشد بلند

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷:

با توجه به تعداد ابیات و تکرار  بیت اول غزل با دو روایت و همچنین تکرار قافیه به دفعات ، و تعداد ابیات ، این غزل باید دو غزل مجزّا بوده باشد.

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:

تضمین این غزل

به بحر عشق رو کردی مپنداری کران دارد

فرو کش عقل در این ره که دل آنجاعنان دارد

فراغ از سدره وطوبی دلم سرو روان دارد

"غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد  

                                    جوابش تلخ وپنداری شکر زیر زبان دارد"

-------------------------------------------

دلی گر شاد باشد بشکفد چون گل طرب زاید

زتیغش گر جفا بارد ولیکن صبر میباید

برسم عشقبازی از تحّمل عشق می پاید

"مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید  

                             به نقد اندر بهشت است آنکه یاری مهربان دارد"

------------------------------------------

چو مکتوبی زیار آید زهی گنجی و مطلوبی

دلا در حلقه زلفش طنین موج و آشوبی

خریدار غم عشقم به مسروری و پاکوبی

"کسی راکاختیاری هست ومحبوبی ومشروبی

                        مراد از بخت وحظ از عمرومقصود از جهان دارد"

-----------------------------------------

زخورشید رخش سوزد هزاران بار انجم را

کمانش از کجی ماند چو نیش تیز کژدم را

اگر چه جو فروش است او نماید روی گندم را

"برون از خفتن و خوردن حیاتی هست مردم را

                                    بجانان زندگانی کن بها ئم نیز جان دارد"

---------------------------------------------

تمنای وجودش دارد این جان از سرا پایم

بزلفش التجا کردم که آنجا خوش بود جایم

بگفتا بوسه ات بخشم از این لعل شکر خایم

"محبت با کسی دارم کزو با خود نمی آیم  

                                  چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد"

-------------------------------------------

 مجال عشق را باید حریفی بهر همدردی

دلا مهر بتان با خون دل در سینه پروردی

عمل باید به پند پیر دانا از جوان مردی

"نه مردی گر به شمشیر ازجفا ی دوست برگردی

                              دهل را کاندرون بادست زانگشتی فغان دارد"

------------------------------------------

نهان باشد حدیث عشق و داد دل ازآن خیزد

اگر با داده بستیزی ،سپهرت با تو بستیزد

هزاران فتنه با نقشش ازین طـُرفه بر انگیزد

"به تشویش قیامت در،که یار از یار بگریزد

                               محب از خاک برخیزد محبت هم چنان دارد"

-----------------------------------------

"زکوی یار میآید نسیم باد نوروزی "

" ازاین باد ار مدد خواهی چراغ دل بر افروزی"

قبا بشکافد اندر تن گل نو رس زبهروزی

"خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی  

                                  به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد"

-------------------------------------------    

دلا رندی غنیمت دان به خشنودی و شنگولی

برندی ره نبردی گر از این رُتبت تو معزولی

خوشا جانا که با دلدار خود آسوده مشغولی

"چنان سربر کنار یار خواب صبح مستولی 

                            چه غم داری زمسکینی که سر بر آستان دارد"

-----------------------------------------

کمانداران ابرویش به نظم و ،صف در آرایش

ازآن مژگان دلدوزش توان ودل بفرسایش

مجو( رافض) امان از او ندارد روح بخشایش

"چو سعدی عشق تنها باز و راحت بین وآسایش

              نه تنها مُلک میراند که منظوری نهان دارد"

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۴ در پاسخ به نادر.. دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰:

تضمین این غزل

به بحر عشق رو کردی مپنداری کران دارد

فرو کش عقل در این ره که دل آنجاعنان دارد

فراغ از سدره وطوبی دلم سرو روان دارد

"غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد  

                                    جوابش تلخ وپنداری شکر زیر زبان دارد"

-------------------------------------------

دلی گر شاد باشد بشکفد چون گل طرب زاید

زتیغش گر جفا بارد ولیکن صبر میباید

برسم عشقبازی از تحّمل عشق می پاید

"مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید  

                             به نقد اندر بهشت است آنکه یاری مهربان دارد"

------------------------------------------

چو مکتوبی زیار آید زهی گنجی و مطلوبی

دلا در حلقه زلفش طنین موج و آشوبی

خریدار غم عشقم به مسروری و پاکوبی

"کسی راکاختیاری هست ومحبوبی ومشروبی

                        مراد از بخت وحظ از عمرومقصود از جهان دارد"

-----------------------------------------

زخورشید رخش سوزد هزاران بار انجم را

کمانش از کجی ماند چو نیش تیز کژدم را

اگر چه جو فروش است او نماید روی گندم را

"برون از خفتن و خوردن حیاتی هست مردم را

                                    بجانان زندگانی کن بها ئم نیز جان دارد"

---------------------------------------------

تمنای وجودش دارد این جان از سرا پایم

بزلفش التجا کردم که آنجا خوش بود جایم

بگفتا بوسه ات بخشم از این لعل شکر خایم

"محبت با کسی دارم کزو با خود نمی آیم  

                                  چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد"

-------------------------------------------

 مجال عشق را باید حریفی بهر همدردی

دلا مهر بتان با خون دل در سینه پروردی

عمل باید به پند پیر دانا از جوان مردی

"نه مردی گر به شمشیر ازجفا ی دوست برگردی

                              دهل را کاندرون بادست زانگشتی فغان دارد"

------------------------------------------

نهان باشد حدیث عشق و داد دل ازآن خیزد

اگر با داده بستیزی ،سپهرت با تو بستیزد

هزاران فتنه با نقشش ازین طـُرفه بر انگیزد

"به تشویش قیامت در،که یار از یار بگریزد

                               محب از خاک برخیزد محبت هم چنان دارد"

-----------------------------------------

"زکوی یار میآید نسیم باد نوروزی "

" ازاین باد ار مدد خواهی چراغ دل بر افروزی"

قبا بشکافد اندر تن گل نو رس زبهروزی

"خوش آمد باد نوروزی به صبح از باغ پیروزی  

                                  به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد"

-------------------------------------------    

دلا رندی غنیمت دان به خشنودی و شنگولی

برندی ره نبردی گر از این رُتبت تو معزولی

خوشا جانا که با دلدار خود آسوده مشغولی

"چنان سربر کنار یار خواب صبح مستولی 

                            چه غم داری زمسکینی که سر بر آستان دارد"

-----------------------------------------

کمانداران ابرویش به نظم وصف در آرایش

ازآن مژگان دلدوزش توان ودل بفرسایش

مجو( رافض) امان از او ندارد روح بخشایش

"چو سعدی عشق تنها باز و راحت بین وآسایش

                        

                           نه تنها مُلک میراند که منظوری نهان دارد"

 

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

تضمین این غزل                                                                                  

ای آن که درد عشقت بر عاشقان گوارا

 بردیگران میفکن آن سایۀ همارا

امید وصل داریم لطفی نما خدارا

"مشتاقی وصبوری از حد گذشت یا را   

                          گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را"

.......................................

اکنون زحال آن گل ما را صبا خبر کن

بلبل بنال ازین غم غوغا بهر سحر کن

ای ماه سرو قامت  بر کوی ما گذر کن

"باری به چشم احسان در حال ما نظر کن 

                          کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را"

.....................................

در آرزوی وصلت ما راست درد و حسرت

بر جور دور گردون لب می گزم ز حیرت

کوهی زغم بجانست دل می کشد زغیرت

"سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

                         حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را" 

....................................

مجنون معاف عقل است جانا مگوی پند م

در آرزوی زلف و محتاج آن کمندم

پیش آِی و سایه افکن زان قامت بلندم         

"من بی تو زندگانی خود را نمی پسندم    

                            کا سایشی نباشد بی دوستان بقا را"

...................................

گر باغبان عشقت شاخی زگل بکارد

بر پای شاخ آن گل جوئی زاشک آرد

مرغ غزلسرایش شکری بر آن گزارد

"چون تشنه جان سپردم آنگه چه سود دارد  

                   آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را"

...................................

با نرگس و کمند ش آن ماه دل رباید

در راه عشق جانا ترس از خطر نباید

رفتی ، فراقت آمد هجران غمی فزاید

"حال نیاز مندی در وصف می نیاید     

                        آنگه که باز گردی گوئیم ماجرا را"

 

 

 

 

..................................

در هجرو درد و رنجت کوشیده ام به همت

با جلوه ای زمهرت دل میشود مرمت

با دشمنان مدارا با دوستان مروت

"بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت 

                    دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را"

.................................

دل خوش مکن که باشد ما فات را غرامت

گر فوت گشت نقد ت ، سودت دهد ندامت؟

دوری گزیند از ما آن یارسرو قامت

"یارب توآشنا را مهلت ده وسلامت

                         چندان که باز بیند دیدار آشنا را"

...............................

زاهد شدم به پیشش تسبیح و ذکر گویان          

چون صوفیان بتزویر می را زخرقه شویان

همچون شهی گدا وش قلبی زمهر جویان

"نه ملک پادشا را در چشم خوب رویان 

                   وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را"

.......................

از چشم در کنارم جاریست زاشک  سِیلی

چشمش دگر ندارد بر خاک پاش میلی

وندر نگاه آن یار عاشق بود  طفیلی

"ای کاش بر فتادی برقع زروی لیلی 

                     تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را"

..........................

سختی مکن بدنیا مزدآایدت بسختی

آسایشی بدست آر همراه یار لختی                                         

(رافض) کنار جوی ولعل لب و درختی

"سعدی قلم به سختی رفتست و نیک بختی 

             پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را"

 

 تبریز      85.11.27   جاوید مدرس اول(رافض)       

                 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۰ در پاسخ به ف-ش دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

تضمین این غزل

                                       

                                                           تضمین غزلی از سعدی 3

ای آن که درد عشقت بر عاشقان گوارا

 بردیگران میفکن آن سایۀ همارا

امید وصل داریم لطفی نما خدارا

"مشتاقی وصبوری از حد گذشت یا را   

                          گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را"

.......................................

اکنون زحال آن گل ما را صبا خبر کن

بلبل بنال ازین غم غوغا بهر سحر کن

ای ماه سرو قامت  بر کوی ما گذر کن

"باری به چشم احسان در حال ما نظر کن 

                          کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را"

.....................................

در آرزوی وصلت ما راست درد و حسرت

بر جور دور گردون لب می گزم ز حیرت

کوهی زغم بجانست دل می کشد زغیرت

"سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

                         حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را" 

....................................

مجنون معاف عقل است جانا مگوی پند م

در آرزوی زلف و محتاج آن کمندم

پیش آِی و سایه افکن زان قامت بلندم         

"من بی تو زندگانی خود را نمی پسندم    

                            کا سایشی نباشد بی دوستان بقا را"

...................................

گر باغبان عشقت شاخی زگل بکارد

بر پای شاخ آن گل جوئی زاشک آرد

مرغ غزلسرایش شکری بر آن گزارد

"چون تشنه جان سپردم آنگه چه سود دارد  

                   آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را"

...................................

با نرگس و کمند ش آن ماه دل رباید

در راه عشق جانا ترس از خطر نباید

رفتی ، فراقت آمد هجران غمی فزاید

"حال نیاز مندی در وصف می نیاید     

                        آنگه که باز گردی گوئیم ماجرا را"

 

 

 

 

..................................

در هجرو درد و رنجت کوشیده ام به همت

با جلوه ای زمهرت دل میشود مرمت

با دشمنان مدارا با دوستان مروت

"بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت 

                    دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را"

.................................

دل خوش مکن که باشد ما فات را غرامت

گر فوت گشت نقد ت ، سودت دهد ندامت؟

دوری گزیند از ما آن یارسرو قامت

"یارب توآشنا را مهلت ده وسلامت

                         چندان که باز بیند دیدار آشنا را"

...............................

زاهد شدم به پیشش تسبیح و ذکر گویان          

چون صوفیان بتزویر می را زخرقه شویان

همچون شهی گدا وش قلبی زمهر جویان

"نه ملک پادشا را در چشم خوب رویان 

                   وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را"

.......................

از چشم در کنارم جاریست زاشک  سِیلی

چشمش دگر ندارد بر خاک پاش میلی

وندر نگاه آن یار عاشق بود  طفیلی

"ای کاش بر فتادی برقع زروی لیلی 

                     تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را"

..........................

سختی مکن بدنیا مزدآایدت بسختی

آسایشی بدست آر همراه یار لختی                                         

(رافض) کنار جوی ولعل لب و درختی

"سعدی قلم به سختی رفتست و نیک بختی 

             پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را"

 

 تبریز      85.11.27   جاوید مدرس اول(رافض)       

                 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰:

استقبال از این غزل

شب تا سحر نخفته درمانده زیر باران

در حسرت صبوحی با خیل میگساران

ساقی صراحیی ده لب تشنگان صبحیم 

باشد  که بشکند زان سر گیجه ی خماران

پوشید آسمان را نیلی ستبر ابری

پنهان شد آسمان صبح ستاره باران

 صبح امید ما را ساقی طلایه میباش

 غم لشگری پراکند، فوج  طلایه داران

معجون جام ساقی دارد عجایبی خوش

موج فرح فزایش داروی غمگساران

مائیم و کهنه دلقی سترست بر معایب

کین را رهی نباشد در کبر کامگاران

 مطرب زپرده بیرون  شد دل بزن نوایی

 سا قی بیا و سر کن ،شب را به زنده داران 

  صبح امید مارا از آفتاب مهرت 

گرمایشی بیفزا ما ئیم امیدواران

عقل معاش خود را دیوانه کن بجامی

 ما مست جام عشقیم"رافض" ز هوشیاران

.

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶:

ترجمه متون عربی

با سپاس بسیار از استاد ارجمندم دکتر عباچی نازنین که با صبر و حوصله راهنمایی فرمودند

 

2 خبر برید به بلبل که عهد می‌شکند گل

تو نیز اگر بتوانی ببند بار تَحَوُّل

تَحَوُّل: جابجا شدن

 

3 أَما أُخالِصُ وُدّی؟ أَلَم أُراعِکَ جَهدی؟

فَکیْفَ تَنقُضُ عَهدی؟ وَ فیمَ تَهجُرُنی؟ قُل!

آیا عشق و دوستی ام را خالص نکرده‌ام؟ آیا تا توانستم رعایت حال تو را نکرده‌ام؟ پس چگونه پیمان مرا می‌شکنی و برای چه از من دوری می‌کنی؟ بگو

 

4 اگر چه مالک رِقّی و پادشاه به حقی

همت حلال نباشد ز خون بنده تَغافُل

رِقّ: بندگی و بردگی در اصطلاح همان بنده و برده است.

تَغافُل: خود را به غفلت و بی خبری زدن

گرچه مالک بنده هستی و به حقیقت پادشاه هستی تو را حلال نباشد که از خون بنده، خود را به غفلت و بی خبری بزنی

 

5 مَنِ المُبَلِّغُ عَنّی إِلیٰ مُعَذِّبِ قلبی؟

إِذا جَرَحْتَ فُؤادی بِسَیْفِ لَحْظِک، فَاقْتُل

کیست که از من به آزار دهندۀ دلم پیام رساند؟ هنگامی با شمشیر چشمانت قلبم را زخمی کردی پس مرا بِکش

 

6 تو آن کمند نداری که من خلاص بیابم

اسیر ماندم و درمان تحمل است و تَذَلُّل

تَذَلُّل: فروتنی

 

7 لَأُوْضِحَنَّ بِسِرّی و لَو تَهَتَّکَ سِتْری

إذَا الْأَحِبَّةُ تَرضیٰ دَعِ اللَّوائِمَ تَعذُل

قسم می خورم که رازم را آشکار خواهم کرد هرچند پوششم دریده شود هنگامی که دوستان راضی می‌شوند پس ملامت‌کنندگان را رها کن تا سرزنش کنند.

 

9 تَمِیلُ بَینَ یَدَینا و لا تَمِیلُ إِلَینا

لَقَد شَدَدتَ عَلَینا، إِلامَ تَعقِدُ؟ فَاحْلُلْ

إلَامَ: تا کی؟ این تعبیر مترادف (إلی مَتیٰ) است

مقابل ما می‌گردی و به سوی ما میل نمی‌کنی (جلوی ما با ناز و کرشمه راه می روی ولی نزد ما نمی آیی) همانا بر ما سخت گرفتی؛ تا کی گِرِه می‌زنی؟ پس گره را باز کن.

 

10 مرا که چشم ارادت به روی و موی تو باشد

دلیل صِدق نباشد نظر به لاله و سنبل

صِدق: راستی و درستی

 

11 فُتاتُ شَعرِکَ مِسکٌ إِنِ اتّخَذتُ عبیراً

وَ حَشوُ ثَوبِکَ وردٌ و طِیبُ فِیک قَرَنفُل

فی: دهان – فم هنگامی که اضافه شود (به ضمیر ک اضاف شده است.) در حالت جر، فی می‌شود و اینجا چون مضاف الیه و مجرور است فی استفاده می‌شود (به کاف خطاب اضاف شده است. وقتی مضاف الیه باشد در حالت رفع فو – در حالت نصب فا و در حالت جر فی)

موهای ریزِ زلفت، مشک است اگر عبیری بگیرم و اضافه‌های لباست گل است و بوی دهانت مانند عطر قرنفل است.

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۳ دربارهٔ کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰:

بیت چهارم ، همان تکرار بیت سوم است

۱
۵۹۲
۵۹۳
۵۹۴
۵۹۵
۵۹۶
۵۵۷۰