گنجور

حاشیه‌ها

پریسا رشوند در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۰۳:

خورشیدان :  [ خُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 37هزارگزی شمال باختری درمیان . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری ...

 

بنابراین وقتی هوای آن ابری می گردد ، حال و هوایش با نامش نمی خواند و به قول مولانا کاری مقلوب  واز روی نادانی است.

نسیم اسما در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۹۰ - شنیدن آن طوطی حرکت آن طوطیان و مردن آن طوطی در قفص و نوحهٔ خواجه بر وی:

بیت 49 صحیح مصرح اول 

دلبران را دل اسیر بی دلان

است. 

سردار شمس آوری در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک:

گفت پیغامبر که هر که سِرّ ...

گفت پیغامبر ... : کل وزن را به هم میریزد. پیغام = پی / غام . بر = بلند کشیده بلند _ که سکته ی شدید بابت کشیده شدن غام در این مصرع ایجاد می شود صحیح این است بنویسید (گفت پیغمبر ...) در قسمت ویرایش نتوانستم این را اضافه کنم

حامد سلطانی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۴۶ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷:

بیت پنجم ابتدای مصرع دوم ..بکن ترکش .........

خسرو ترقی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۸ دربارهٔ رودکی » مثنوی‌ها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۱:

وخشور به معنی پیامبر و رسول است

امیر نظری در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۷ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » نغمهٔ حسرت:

گرد آن شمع طرب می‌سوختم ...

اد ایامی که در گلشن فغانی داشتم

در میان لاله و گل آشیانی داشتم

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳۸:

شعر شماره ۸۰ 
خلد آستان 

بیا ساقیا  سوی  بستانِ گل 
لبالب نما جام مستانِ گل

مغنی بزن ساز عشرت همی
شنو چهچۀ  عندلیبانِ گل 

بیا نی نوازی کن ای خوش نوا 
بود همنوا با تو مرغانِ گل 

نخست ابتدا کن به حمد صمد
که یکتا بود خالق جان گل

سپس نعت احمد بخوان با شعف 
که باشد نبی شاه خوبانِ گل

بده ساقیا جرعه‌ای از ثواب 
به حب علی میر مردانِ گل

ز خاتون نیکو صفت فاطمه
بشو دم دمادم ثنا خوانِ گل

چمن در چمن سبز وخرم نگر
ز یمن حسن حُسن خندانِ گل

شود دیده پرنم ز یاد حسین
چو لاله ببینم به بستانِ گل


بود زیب وزین همه عابدان
 عبادات سجاد شایانِ گل 

شکافنده علم، باقر بود
بود وارث علم و عرفانِ گل 

ز فیض علوم امام ششم
جهان در جهان گشته میدانِ گل

ندیده کسی مثل کاظم شکیب 
زبان زد بود صبرِ سوزانِ گل

امام رضا شاه خلد آستان 
بود روضه اش بوسه باران گل  

به مانند جودِ  جواد تقی
نباشد چنین بذل و احسان گل  


نقی حجت حق امام هدا
فروغ شب تار ظلمان گل

امام حسن شاه عسکر لقب 
بود فوج او یکه تازان گل 


الهی رسان مهدی منتظر
برای دو چشم انتظارانِ گل 

بخوان سامعا با محبان شاه
دعای فرج بهر هجرانِ گل

۱۱-۰۸-۱۴۰۲
فعولن فعولن فعولن فعل

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

شعر شماره ۷۲
هلال منیر

ای ابوالفضل قهرمان شجاع
وی  ابر مرد رزمگاه  نزاع

ای هلال منیر عالمتاب
می دهد انجم از رخ تو شعاع

ای علمدار  با وفای حسین 
وی به امرش تویی مطیع و مطاع

بوسه بردست  تو علی می زد 
بوسه می زد علی به دستانت
اشک شادی  بریخت گاه رضاع

مرغ طبعم پرد به سوی درت 
می کند طوف بارگاه و بقاع

کاشت بذر مودتت  ای شاه 
بر گلستان  دل  مرا  زٙرّاع

رهروی راه احمد و آل ام 
کرده این راه حق مرا اِقناع

بر دو عالم ز جان نمایم فخر
   گر قبولت فتد یکی  مصراع

بود این طبع نارسا  به سُرور    
کرچه کمتر بود مرا اطلاع

ای یل نامدار شیر دلیر 
حاجتم را کنم به تو  ارجاع

در دلم میل بارگاه تو است
لیک در میهن است غمین  اوضاع


گره در کار من فتاده گشا
گره  اندر گره  مراست  صداع

طمع ام نیست بر  در دونان
بر در  لطف توست چشم طماع

حاجت دیگر از کرم  دارم 
آی و گاه  رحیل  وقت وداع 

گر بیایی ز لطف بر سر من 
آید این روح من به وجد وسماع

شو شفیع ام به روز رستاخیز
نزد ذات سمیع رب سماع

گو که این سامع تهی دست است
   جز ولا هیچ نَبْوَدش   متاع

بود از خیل امت جدم 
مرتضی رهبر است او زاتباع
۲-۳-۱۴۰۲

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۵:

شعر شماره ۵۳
ساقـیا بــرخیــز جــــام مـــــی بیاور از ثــــواب
تاکشم سر مست گـــــــردم زان می گلگون ناب

ای مغنی نغــمه شــــــادی  بیـــــــا آغـــــاز کن
مطــــــــربا چنـــگی بزن برتار و تنبور ورباب

دور دور شــــادی اســـت وگاه گاهِ عیش ونوش
آی و ســــاقی تا رویم سوی گلستان بـــــا شتاب

دیدن گل صوت بلبل بوی سنبل بس خوش است
ســوی باغ وراغ بنگر منـظر گل بـــــی حساب

سبز وخرم گشته کـوه و دشت و صحرا و چمن
دسته دسته گل بنفشه غنچه غنچه گل گلاب

نـــوبهار است و گـــل نرگس هویدا گشته است
بهر دیــــدار رخــــش گیتـی بود بـــی تاب تاب

صبح امروز عــــالم دیــــجور گشته پـــــر زنور
درچنین روزی ز ســـامـــره درخشــــــید آفتاب

ماه بــــزم عرشیان در خانـــــــه نرگــــــس دمید
از فروغ  طلعتش روشـــــــن دل پــــــیر وشباب

نیمه شعبـــــان شـــــده هنـــــگام مولـــــود شهی
کو  بود ختم امــــــامــــان خســــرو عالــیجناب

آمـــده  آن شـــاه که شاهان بر درش باشند غلام
آمده تا هـــــم کند آبـــــاد این دهــــر خــــــراب

آدم و نــــوح و خلــــیل و خضر والیاس هریکی
منتظر باشــــند  بهر مقدمـــــش از شیخ و شاب

آمـــــده تا مثل مـــــوسی با یــــد بیـــــضای خود
ریشه فرعونیــــان را او کــــند یک ســــر یباب

صد چو یوســف بر سـربازار حسنـــش مشتری
ماه رخــسارش کنــــد در بزم خوبــــــان انقلاب

دیده یعقــوب دوران از فراغـــش گشـــــــته کور
از برای هــــجرِ هجرانش بــــــود دلهــــا کباب

انتظـــاری ها کند عیــــسی ابن مریـــم در سماء
تا که گیــــرد مـــاه زهـــرا از رخش یکدم نقاب

مـــی کند نابود باطـــــل حــــــق هویدا می شود
از شـــعاع تیغ او ظـــــالم شود در اضــــطراب

بهر داد بــی کـــسان خون جــــــگر آید شهــــی
با قدومــــش هم ببارد آب رحــــــمت از سحاب

انتقام خـــــون مظــــلومان بگــــیرد از ظــــلام
گردن اعــدای جـــــدِ خود نهـــد انــــــدر طناب

مؤمنان پاداش شـــــــان گردد ثواب اندر ثواب
مشرکان  را  کیفری  باشد   عذاب  اندر  عذاب

سامع مسکین صفت خوانــــــــــد دعای العجل
بارالها ازکرم فرمــــــــــا دعـــــایش مستجاب
تاریخ  ۲۳ دلو ۱۴۰۱

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

شعر شماره ۶
وصال حضرت ولی عصر (عج)


ای وصال حضرتــت درد فراوان را دوا
وز فراقت جان مشتاقان به لب آمد شها

روز تاریک جهان بامقدمت روشن شــود¬
چشــم ما در انتظـارت الـعجل مهــدی بیـا

دیده های منتظِر از دوریت همچون شفق
جـان نثار عارضت ای قــائــم آل عــــبا

تا بکی در پرده ی غیبت نهانی روزو شب
چهره بنما یوسفا عــــــــالم خــریـــدارشما

ظلم وبی دادی به هردهرودیارازحد فزون
با ظهورت می شود این عالم هستی صفا

دیده ی یعقوب عالم شد سفید ازهجر تو
چشم نابینای ما با جلوه ات بینا نما

لحظه لحظه میشود این عمرنـــــاچیزم تمام
کی شود ای ناجیی هر مستمند بیـــــنم ترا

ای خوشـــا روزی ببینم ان جمال انورت
می کشم خاک قدومت بر دوچشمم بارها

ای سپهر عدل و مصباحِ یقین یابن الحسن
وی طفیل هستی ات دنیا و هم عقبای مــا

هرشبی از نیمه شعبان ز یمــن مقدمت
تاسحر باران رحمت میشـود بــر روح ما

فوج فوج ودسته دسته بر زمین اید ملک
رحمت حق تا طلوع فجر باشد هرکجا

درشب فرخنده میلادت امام انس وجان
عاشقان است تا سحردرمدح و اوصاف شما

بارالها حـــــق خـــــــتم النبیاء و آل او
برگ تعجیل ظهـــورمهدیت امضاء نما

(سامع) بیچاره بخشا ای کریم مهربان
حرمت زهرای اطهر دختر خیرالورا

پیوند به وبگاه بیرونی

ادبیات در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۱۱ در پاسخ به سهراب دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

👌👌🌹🌹🌹

Elahe Rad در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

گدای  کوی تو از هشت خلد مستغنیست.چقدر قشنگ بی نیازی معشوق رو وصف میکنه.شگفتا!

علیرضا خلقی حقیقی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۶ - تزییف سخن هامان علیه اللعنة:

با سلام. در این شعر مولانا طرف صحبتش با اشخاصی هست خودپرست و خودبین و منیت دارند.پس میفرماید نردبان خلق این ما و منیست.

وگرنه در این جهان نردبان هایی هم وجود دارد که انسان را به راه کمال و سعادت میبرد.لزوما هر نردبانی در این جهان ما را به من و منیت نمیبرد.

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:


تضمین غزل شماره ۱۳ حافظ
.....................
بشتاب، عمر میرود بشتاب
صد  هزارش بُود بدست رکاب
عزم باید کنی بکار صواب
............
می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب
*********
چشم میگون و چار و ده ساله
هر شب از مه سپر کند هاله
لاله را از رخش چکد ژاله
................
می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب
*********
کاتب،، عهدازل چنین چو نوشت
چار گوهر بود بتن ز سرشت
وقت رحلت ز دست  باید هشت
.................
می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب
*********
با صبامیرسید بوی سمن
هر سحر گه چو می دمید به تن
بشنو این راز جان دل تو زمن
.............
تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
*********
نشود میکده چو باز اگر
میشود زین خبر کباب جگر
ظلم و بیداد محتسب بنگر
.‌‌‌‌‌‌‌.................
درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب
*********
گر فلک بیخت خاک ما ز الک
نتوان بست بر فلک چو کلک

کوی میخانه را کشیم سرک
..................
لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب
*********
بسته نرخی گزاف را چو بلب
بوسه را میکند خراج طلب
لولیان را کمک بکن یارب رب
.............
در چنین موقعیتی چه عجب
که ببندند میکده به شتاب
*********
شیخ را عقل در پی کوثر
عقل را لعل باده چون جوهر
چشم ما را شفا بود دلبر
..............
بر رخِ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب
*********
جاوید مدرس رافض

جاوید مدرس اول رافض در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۱ در پاسخ به شهرام دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:


تضمین غزل شماره ۱۳ حافظ
.....................
بشتاب، عمر میرود بشتاب
صد  هزارش بُود بدست رکاب
عزم باید کنی بکار صواب
............
می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب
*********
چشم میگون و چار و ده ساله
هر شب از مه سپر کند هاله
لاله را از رخش چکد ژاله
................
می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب
*********
کاتب،، عهدازل چنین چو نوشت
چار گوهر بود بتن ز سرشت
وقت رحلت ز دست  باید هشت
.................
می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب
*********
با صبامیرسید بوی سمن
هر سحر گه چو می دمید به تن
بشنو این راز جان دل تو زمن
.............
تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
*********
نشود میکده چو باز اگر
میشود زین خبر کباب جگر
ظلم و بیداد محتسب بنگر
.‌‌‌‌‌‌‌.................
درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب
*********
گر فلک بیخت خاک ما ز الک
نتوان بست بر فلک چو کلک

کوی میخانه را کشیم سرک
..................
لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب
*********
بسته نرخی گزاف را چو بلب
بوسه را میکند خراج طلب
لولیان را کمک بکن یارب رب
.............
در چنین موقعیتی چه عجب
که ببندند میکده به شتاب
*********
شیخ را عقل در پی کوثر
عقل را لعل باده چون جوهر
چشم ما را شفا بود دلبر
..............
بر رخِ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب
*********
جاوید مدرس رافض

فیض کاشانی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۰۰ در پاسخ به امیر محمودی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

دقیقا چون 13 سال هیچ کس بر او خرده نگرفت که این چه سخن است ، مطلب را گفتم ، اشکال اجتماع نیز  همین است عده ای پر عُده با اعتماد به سقف بلکه عرش گزافه گویند و در این دیار یک مرد نباشد که بدو گوید : اشتباه است و این اشتباهات انچنان انباشت گردد که پرچم نادانی برافراشت گردد.

سُلگی قاسم . در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۹:

با سلام و احترام  به تازگی  متوجه‌  شدم  بعضاً  کسانی هستند  که به نام خود از نظرات  دوستان  و فرهیختگان گنجور  استفاده  کرده و به کام خود دفتری درست میکنند و خطابه  بر پپا می‌کنند .

به قول مولانا :

یک سخن تازه‌ بگو تا دو جهان  تازه شود

وارهد از هر دو جهان بیحد و اندازه شود

چه ارزشی  دارد از آبشخور دیگران  استفاده  کنی بر تبل و کوس  منیت بکوبی اما  حتی  توان یک خط نقدو نظر  از خود نداری و درک ساده یک بیت عاجز هستی.

خواهش  دارم کسی  که از نظرات  دوستانِ نظردهنده  مسفید و بهرمند می‌شود  حداقل از نامی از ایشان ببرد.

هنری نیست به نام خود نظرات  دیگران  را پاک‌ نویسی کنی 

با تشکر  قاسم سُلگی نهاوندی 

سین کاف در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۲ - خواب ناصر خسرو:

سلام بر دوستان ارجمند. آیا کسی میدونه روز قران راس و مشتری که در متن آورده شده چه روزی هست؟!

Fatima panahi در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

از درِ صلح آمده‌ای یا خِلاف؟ ...

مفتعلن / مفتعلن / فاعلن

مظفری وانانی در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۲:

درود بر همۀ عاشقان ادب فارسی

درمورد بیت« جرجیس رسد کو هر نفسی    نو کشته شود در کشور من» عطار نیشابوری در الهی نامه حکایتی دارد که خواندنی است و آن از قرار زیر است:

«سه بار آن کافر اندر آتش و خون

بگردانید بر جرجیس گردون

تنش شد ذرّه ذرّه چون غُباری

ز خاک او برآمد لاله زاری

میان این همه رنج و عذابش

رسید از هاتف عزّت خطابش

که هر کز دوستی ما زند لاف

نخواهد خورد بی دُردی می صاف

سزای دوستان اینست مادام

که گردونشان رود بر هفت اندام

بدوگفتند ای جرجیس و ای پاک

تراهیچ آرزویی هست در خاک؟

مرا گفت آرزو آنست اکنون

که یک بار دگر در زیرِ گردون

کنندم پاره پاره در عذابی

که تا آید دگر بارم خطابی

که چندین رنج در جانم رقم زد

که او در دوستی ما قدم زد

تو قدر دوستان او ندانی

که مردی غافلی در زندگانی

کسی کز دوستی دم زد تو آن باش

و یا نز دوستانِ دوستان باش»

در این شعر بلند عرفانی، عطار از اشتیاق جرجیس نبی یا جرج مقدس برای دوباره عذاب کشیدن در راه دوست، در عوض خطاب او سخن می‌گوید.

شاد و آزاد باشید!

 

۱
۵۷۴
۵۷۵
۵۷۶
۵۷۷
۵۷۸
۵۴۰۰