الف رسته
الف رسته در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۰ در پاسخ به آناهید دربارهٔ حافظ » ساقی نامه:
ضرب اصول گوشهای در موسیقی است، امروزه گوشهای در دستگاه شور است.
الف رسته در ۳ ماه قبل، دوشنبه ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود » بخش ۱۲ - وفات یافتن قیصر روم و رزم کسری:
بیت ۹۷
چنین گفت کای پرخرد مایه دار // چهل من درم هرمنی صدهزار
در چاپ مسکو ص ۲۹۸ ( که گنجور از روی آن است) در پا ورقی سه نسخهٔ دیگر را هم نقل کرده است چنین است
چهل مر درم، هر مری صد هزار
در چاپ خالقی مطلق ج ۷ص۴۳۵ چنین است:
«چهل مرّه، هر مرّهیی صد هزار»
خالقی مطلق اختلاف نسخهها را در حاشیه آورده است و بیشتر آنها «مر» است.
جاپ ژول مول:
چهل مر درم، هر مری صد هزار
خالقی مطلق نسخهٔ بنداری ( که ترجمهٔ عربی شاهنامه است) را نیز در حاشیه آورده است، اربعة آلاف الف یعنی چهار میلیون درهم.
اگر بیت را مطابق متن چاپ مسکو بگیریم چهار میلیون درهم چهل من است و هر منی هم صدهزار درهم.
باید جستجو کرد که وزن درهم انوشیروان چند گرم بوده است. برای سادگی آن را ده گرم فرض بکنیم یک من میشود هزار کیلو یعنی یک تن، فکر نمیکنم که قپان کفشگر یک تنی بوده است.
اگر فرض کنیم وزن درهم ۲ گرم بوده است بار هم یک من کفشگر ۲۰۰ کیلو میشده است پس معلوم میشود که واژهٔ «من» در این بیت باید به «مر» شود که در نسخههای خطی هم چنین است.
الف رسته در ۳ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۳۰ در پاسخ به سایهء خدا دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » حکایت مردی که در کوه چین سنگ شد:
شب مخسب و روز در هم میمخور = شب مخسب و در روز هم می مخور
الف رسته در ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۰۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۷ - شرح انما المؤمنون اخوة والعلماء کنفس واحدة خاصه اتحاد داود و سلیمان و سایر انبیا علیهمالسلام کی اگر یکی ازیشان را منکر شوی ایمان به هیچ نبی درست نباشد و این علامت اتحادست کی یک خانه از هزاران خانه ویران کنی آن همه ویران شود و یک دیوار قایم نماند کی لانفرق بین احد منهم و العاقل یکفیه الاشارة این خود از اشارت گذشت:
کوروش عزیز، سپاس از پاسخ شما به پرسشی که هفت سال پیش نوشته بودم.
پاسخ شما پذیرفتنی نیست. در اینجا به روشنی گفتگو از تن آدمی و شش حس آدمی است نه از شش جهت که از بیرون از آدم است.
« آن چراغ شش فتیله این حواس // جملگی بر خواب و خور دارد اساس»
شارحان گوناگون مثنوی به تفسیر این بیت پرداختهاند. مشروحترین آن را در شرح کبیر انقروی مییابیم.
«چراغ شش فتیلهٔ حواس آدمی اساسش برخواب وخور بنا نهاده شده زیرا که اساس روح حیوانی برخواب وخوراست که اینها از اسباب ششگانه ضروری است.
چراغ : ظرفی را گویند که محل فتیل وروغناست. بدن درمثل به چراغ ششفتیلهایشباهت دارد که از حواس ظاهری هرحسی چون فتیلهایست شعلهدار اگر بگوییکه حواس خمسه : پنجاست، چگونه به چراغ ششفتیله شباهت پیدا میکند؟ جواب اینست : حس مشترک نیز بر این حواس پنجگانهاضافه شده . حس مشترک نسبت به ادارا کات حاصل از حو اسخمسه چون حوضیاست، همه ادراکات حاصل از حو اس پنجگانه درحس مشترک جمع میشود همة آن چیزهایی که حواس ظاهر ادراک کردهاند حس مشترک ادراک می کند، به همین جهت حکما آن راحس مشترک گفتهاند، اگرچه این حس از حواس خمسهٌ باطن است. لکن بهاعتبار این که
برای حو اس خمسهٔ ظاهرمجمع وملنقیاست، آن راازحو اس خمسة ظاهرنیزفرض می کنند، چونبا این تقریب مقدر شدن حسن مشترک ازحو اس ظامرممکن میگردد ۰
پس شش حواس چون شش فتیله بوده و بدن آدمی چراغ شش فتیلهای را میماند. و روح حیوانی به کمک آن شش حواس ششفتیلهای خانة وجود را روشن میکند. جابز است یکی از آن شش فتیله «حس مشتر ک» نباشد و «نطق» باشد اما به این تقدیر به نطق حسگفته نمیشود زیرا «حس» به قوة مدرکه گفته میشود و درنطق ادراک نیست مگراین که به اعتبار قوه ناطقه باشد پس با این تقدیر نیز چراغ تن چون چراغ ششفتیله میباشد که اساسش بر خو اب و خور مبتنی میشود. این تعبیر نیز جایزاست که مراداز آن چراغ شش فنیلهای اسباب ستهٔ ضروری باشد که در کتابهای اطبا ذکرشده است که حواس خمسة ظاهر وبدن بالضروره به آنشش سبب محتا جاست کهحتی آنی بی آن اسباب ششگانه زندگی ممکننیست، و آناسباب ستَهٔ ضروری که گفتهاند: اولا خوردن و آشامیدن، ثانیاً خواب ویقظه، ثالثاً مکان وهواست که آدمی با آن تنفس میکند. رابعاً سکون و حرکت جسمانی، خامساً سکون و حرکت نفسانیاست که از حالتهای چون غم وشادی عبارت است. سادساً حبس و استفراغ است، حبس : امساک کردن ازطعام است و استفراغ آن را دفع کردناست.» ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر چهارم ، ص ۱۷۳)
برخی از مصححان و شارحان مثنوی، متن مثنوی را تغییر دادهاند و شش فتیل را به پنج فتیل تبدیل کردهاند. در حالی که متن های اصلی همان شش فتیل است، همچنین همین واژهٔ جراغ شش فتیله در دیوان شمس هم به کار برده است و آن غزل ۲۸۲۸ دیوان شمس است که می گوید:
«سر توست چون چراغی بگرفته شش فتیله // همه شش ز چیست روشن اگر آن شرر نداری»
در فلسفه و روانشناسی قدیم به پنج حس بیرونی و پنج حس درونی باور داشتند و مولوی هم در موارد پر شماری از آن پیروی کرده است. نمونه:
«پنج حسی از برون میسور او // پنج حسی از درون مامور او »
پنج حس برون: بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی، بساوایی
پنج حس درون: حس مشترک، خیال، وهم، حافظه، و متصرفه.
در کتابهای فلسفه و حکمت دوران اسلامی به شکل گسترده در بارهٔ این ده حواس بحث شده است و هر که خواهد به آنجا مراجعه کند.
چرا در دو مورد شش حس را به جای پنج به کار برده است؟
مفسران گوناگون گفتهاند که در این مورد حس مشترک به عنوان حس ششم منظور کرده است.
آیا تفسیر مفسران درست است؟
پنج حس ظاهری هر یک اندام معین و مشخصی دارند و برای همگی روشن هستند، ولی حس مشترک اندام معین و شناخته شدهای نداشته است. چگونه مولانا حس مشترک را جزو حواس به حساب آورده است؟
مولوی میگوید که در عالم محسوسات تفاوت انسان و حیوان در حس مشترک است. یعنی حیوانات حس مشترک ندارند و انسان دارای آن است.
«گر بدیدی حیوان شاه را // پس بدیدی گاو و خر الله را
گر نبودی دیگر مر ترا // جز حیوان ز بیرون هوا
پس بنیآدم مکرم کی بدی // کی به حس مشترک محرم شدی»
در جای دیگر میگوید که فرشتگان که از ما برتر هستند دیگر نیازی به حس مشترک ندارند.
«جان نباشد جز خبر در آزمون // هر که را افزون خبر جانش فزون
جان ما از جان حیوان بیشتر // از چه زان رو که فزون دارد خبر
پس فزون از جان ما جان ملک // کو منزه شد ز حس مشترک»
با وجود همهٔ این گفتهها در هیچ جا به صراحت نگفته است که منطور مولانا از حس ششم همان حس مشترک است. این تنها برداشت و تفسیر مفسران است.
در آناتومی امروزی میدانیم که حواس ما بیش از پنج حس معروف است. اگر حواسی را که اندام معینی دارند به حساب بیاوریم به شش حس میرسیم که در سر است. ششمین حس که بسیار هم مهم است در سه حلقه عمود بر هم در گوش داخلی است که ما با آن تعادل، فضا، حرکت و گردش و چرخش را احساس میکنیم. با ترکیب دو گوش داخلی ما شش حلقه برای احساس سرعت، شتاب، تعادل و فضا را دریافت میکنیم. گزارش از بیمارانی شده است که اختلالی در آن حلقهها به وجود آمده است که بیمار در حال سقوط دائمی قرار گرفته است، که حتی در حال درازکش روی تخت هم خود را در حال سقوط احساس میکرده است.
پرسشی که من هفت سال پیش نوشتم ناظر به این موضوع بود و پس از آن هم در جستجوی پاسخ باورپذیر هستم، که آیا حسام الدین که این دانشها را به مولوی میداد آیا این حس ششم را میدانست. میدانیم که حسام میراث دار اخوان الصفا بود و حکمت و فلسفهٔ نزد آنان متفاوت از جریانهای رایج فلسفی مانند ابنسینا و فارابی، حتی اسماعیله بود.
الف رسته در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۸ - یافتن عاشق معشوق را و بیان آنک جوینده یابنده بود کی وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ:
کُروم = مو، باغ ، تاکستان با انگورهای رنگین
لج شوم = ستیز شوم
الف رسته در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۲ در پاسخ به جهن یزداد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱:
دار به معنی درخت است
میوهدار یعنی درخت میوه
الف رسته در ۴ ماه قبل، شنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۱۹ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۲ - تفسیر قوله علیهالسلام موتوا قبل ان تموتوا بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی کی ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما:
مولا نا در جای دیگری میگوید:
با حضور آفتاب با کمال
رهنمایی جستن از شمع و ذبال
با حضور آفتاب خوشمساغ
روشنایی جستن از شمع و چراغ
در جای دیگری میگوید:
این همی گفت و ذبالهٔ نور پاک
از لبش میشد پیاپی بر سماک
در زبان عربی الذبالة فتیلهٔ چراغ را گویند.
در واژهنامههای فارسی هم آمده است
فتیله
الف رسته در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۱۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۶ - با خویش آمدن عاشق بیهوش و روی آوردن به ثنا و شکر معشوق:
خداوندی = پادشاهی
صداع = دردسر
دو بیت بعد از میگوید: بندگی و سلطنت معلوم شد.
الف رسته در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۰۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۶ - با خویش آمدن عاشق بیهوش و روی آوردن به ثنا و شکر معشوق:
اشاره به آیهٔ قران است: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ
تثلیث یا خدای سه گانه اب این روح القدس ترسایان است و در این جا یعنی کافر شدن و روی از مسلمانی برتافتن است.
الف رسته در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۰۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۶ - با خویش آمدن عاشق بیهوش و روی آوردن به ثنا و شکر معشوق:
شست = قلاب ماهیگری
از هنگامی که از شست تو رها شدم یعنی ترک خدمت تو کردم، اول و آخر را گم کردهام
الف رسته در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۵۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۵ - نواختن معشوق عاشق بیهوش را تا به هوش باز آید:
در گذشته خیال میکردهاند که برخی از پرندگان با باد مادهٔ خود را بارور میکنند. داستانهای بلند بالائی از آن وجود دارد. مثال آن در کتاب حیوان جاحظ هست. نیکلسون در شرح مثنوی گفته است که ارسطو گفته است کرکس به وسیله باد آبستن شود.
الف رسته در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۳۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۵ - نواختن معشوق عاشق بیهوش را تا به هوش باز آید:
اشاره به آیهٔ معروف قران است، که هزاران در هزار تفسیر و تاویل از آن شده است.
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا: همانا ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم. پس سر باز زدند از برداشتن آن، و از آن هراسیدند، و آدمی آن را برداشت که او ستمکار و نادان بود.
الف رسته در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۲ - جذب معشوق عاشق را من حیث لا یعمله العاشق و لا یرجوه و لا یخطر بباله و لا یظهر من ذلک الجذب اثر فی العاشق الا الخوف الممزوج بالیاس مع دوام الطلب:
سرد شد از فرق جان تا ناخنش
پرسش خوبی است و خوبتر از آن توجه و دقت شماست.
نیکلسون در چاپ اول مثنوی در ۱۹۲۵ هلند، این مصرع چنین نوشته بود «سرد شد از فرق سر تا ناخنش».
در چاپ ۱۹۳۹ آن را تصحیح کرد و نوشت «سرد شد از فرق جان تا ناخنش». میبینید که در نسخهٔ خطی قونینه هم که در پای صفحه هست «فرق جان» آمده است.
تفاوت در کجاست؟
کسی که ذوق شعری داشته باشد میداند که تفاوت از زمین تا آسمان است.
چرا باید به نسخهٔ قونیه اعتماد کنیم و نسخههای خطی دیگر و چاپی دیگر را کنار بگذاریم؟
به چند دلیل.
نخست اینکه مولانا همین تصویر «فرق جان» را در دیوان شمس هم به کار برده است.
غ ۲۵۳۸ «نهی بر فرق جان تاجی، بری دل را به معراجی»
دلیل دوم این است که شاعران پیش از مولانا همین تصویر را چندین بار به کار بردهاند
نخستین بار در دیوان منوچهری آن را مییابیم:
ق ۵۰:
با این تصویر آغاز میگردد« ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن» و ۱۹ بیت نخست آن در وصف شمع است. شمعی که زبانهٔ آتش در فرق سرش است. برای روشن شدن مطلب به آن قصیده مراجعه کنید.
دومین شاعری که این تصویر را به کار برده است سنائی است.
ق ۱۳۱:
«افسری سازم ز گرد نعل اسبت روز عید /// میروم چون شمع، سر پر نور و دل پر سوختن
تا ز روی تهنیت گویند اجرام سپهر /// کی نهاده بر میان فرق جان خویشتن »
میبینیم که شاعر خود را به شمع تشبیه کرده است « سر پر نور و دل پر سوختن»، و افسری را همچون شاهان کیانی از آتش پر نور بر میان فرق جان خویش مینهد.
سومین شاعر عطار است.
غ ۷۱۷
«جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده /// چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده»
عطار دو مورد دیگر هم دارد که جوینده خود میتواند آن را بیابد.
چهارمین شاعر عراقی است که در دوران مولانا زندگی میکرده است و در قونیه هم او را دیده است.
غ ۴۹
«تا نگیرد دست من دامان تو /// پای دل بر فرق جان نتوان نهاد»
پس از مولانا تنها یک شاعر را یافتم که این تصویر را یکبار به کار برده است.
سیف فرغانی راست
«چون هرچه غیر اوست به دل ترک آن کنی /// بر فرق جان تو نهد از حب خویش تاج»
حال شما در سایت گنجور تصویر « فرق سر» را جستجو کنید و نتیجه را ببنید.
شمار آن بیش از ده برابر «فرق جان» خواهد بود.
پرسشی پیش میآید که چرا پس از مولانا و سیف فرغانی شاعران دیگری این تصویر را به کار نبرده اند؟ کو آن دیدهٔ جان بین؟
در ترجمه انگلیسی مثنوی نیکلسون همین بیت را چنین آمده است:
«His body fell like dry wood: his vital spirit became cold from the crown of his head to his toes.»
که درواقع ترجمهٔ فرق سر است. آیا نیکلسون میتوانسته، در زبان انگلیسی، معادلی برای قرق جان بیابد؟
الف رسته در ۴ ماه قبل، شنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۵۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۱ - بیان آنک طاغی در عین قاهری مقهورست و در عین منصوری ماسور:
گر مُحِبّ حق بوَد لِغیره >> اگر دوستدار حق برای چیز دیگری باشد ( اگر به امید بهشت و بیم دوزخ باشد)
کَی یَنال دائماً مِن خَیرِه >> تا همیشه از خیر او بهرهمند شود
یا محب حق بود لِعَینِه >> یا اینکه دوستدار حق برای حق باشد
لاسِواه خائفاً من بینه >> و از دوری از او ترسان باشد
الف رسته در ۴ ماه قبل، جمعه ۱۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۹ در پاسخ به سیدمحمد جهانشاهی دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰:
در نسخهٔ چاپی ۱۳۱۹ تبریز ص ۲۲۳ این غزل را به همین شکل چاپ کرده است و گفته است: « مطلع غزل در اصل نسخه نبود».
در ص ۲۰۹ غزل با مطلع « مهل آن روی که از پرده پدیدار آید» که ۸ بیت دارد و مقطع آن « ای طبیب از سر نیر به سلامت بگذر» مطابق غزل ۶۰ گنجور.
در ص ۲۱۰ غزل بعدی با مطلع « ای قدت سرو، اگر سرو به رفتار آید» ۶ بیت دارد
پیشنهاد میشود که غزل شماره ۶۰ گنجور شکسته شود و دو غزل جداگانه به وجود آید که مطابق نسخهٔ چاپی شود.
غزل ۸۴ مطابق نسخهٔ چاپی است و تا زمانی که سندی برای آن پیدا نشود بهتر است که به همین صورت باقی بماند. آقای سید محمدرضا شهیم که متن را برای گنجور تهیه کردهاند بهتر میتوانند به آن رسیدگی کنند
الف رسته در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۶ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۰ - آگاه شدن پیغامبر علیه السلام از طعن ایشان بر شماتت او:
ای بنازیده به ملک و خاندان /// نزد عاقل اشتری بر ناودان
ای کسانی که به قبیله و خاندان خود افتخار و ناز میکنید، ببینید که آن همه پایدار نیستند و مانند شتری است در ناودان.
نقش تن را تا فتاد از بام طشت /// پیش چشمم کل آت آت گشت
در این بیت دو ضرب المثل معروف هست. یکی فارسی و دیگری عربی.
طشت کسی از بام افتادن یعنی رسوا شدن و بی اعتبار شدن او . مصرع دوم یک ضرب المثل عربی دارد: کُلُّ آتٍ آت: هر آمدنی میآید .
الف رسته در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۰ - آگاه شدن پیغامبر علیه السلام از طعن ایشان بر شماتت او:
نجم ثاقب گشته حارس، دیو ران /// که بهل دزدی، ز احمد سِر ستان
نجم ثاقب: اشاره به آیهٔ ۱۰ سورهٔ صافات دارد. قرآن با ترجمه فارسی آنلاین فراوان است به آن مراجعه کنید.
نجم ثاقب نگهبان است و دیوها را میراند /// دزدی را کنار بگذار، از پیامبر راز هستی و الاهی بستان (یعنی بیا و مسلمان بشو)
الف رسته در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۸ - سر آنک بیمراد بازگشتن رسول علیه السلام از حدیبیه حق تعالی لقب آن فتح کرد کی انا فتحنا کی به صورت غلق بود و به معنی فتح چنانک شکستن مشک به ظاهر شکستن است و به معنی درست کردنست مشکی او را و تکمیل فواید اوست:
بنگر آخر چون که وا گردید تَفت /// بر قُرَیظَه و بر نَضِیر از وی چه رفت
بنی قریظه طایفهای از یهود بودند که به موجب پیمان مدینه مادام که به زیان مسلمانان بر نمیخاستند در امان بودند، لیکن در نبرد احزاب با قریش متحد شدند. رسول خدا آنان را محاصره کرد و پس از مدتی تسلیم شدند.
بنی نضیر: گروهی از یهودیان مدینه بودند که چون به پیمانی که با پیغمبر بسته بودند وفا نکردند و در صدد کشتن رسول خدا بر آمدند، پیغمبر آنان را محاصره کرد و پس از آن تسلیم شدند.
الف رسته در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۱ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۷ - تفسیر این آیت کی ان تستفتحوا فقد جائکم الفتح ایهای طاعنان میگفتید کی از ما و محمد علیه السلام آنک حق است فتح و نصرتش ده و این بدان میگفتید تا گمان آید کی شما طالب حقاید بی غرض اکنون محمد را نصرت دادیم تا صاحب حق را ببینید:
وقت واگشت حُدیبِیه به ذُل /// دولتِ انّا فَتَحنا زد دهل
هنگام بازگشت از حُدیبیه مسلمانان شکسته دل بودند /// ناگهان وحی آمد و مژدهٔ فتح بزرگی داده شد «انا فتحنالک فتحا مبینا».
سال ششم از هجرت، رسول با هزار و پانصد تن برای ادای عمره روانه مکه شد. قریش چون از قصد پیغمبر آگاه شدند برای منع او دست به کار زدند.
خالد بن ولید و عکرمة بن ابی جهل را سر راه او فرستادند. رسول خدا در جایی که آغاز زمینهای حرم است و حُدَیبِیَه نام داشت فرود آمد و به مردم مکه پیام داد ما برای زیارت آمدهایم نه جنگ. قریش نپذیرفتند. سرانجام صلح نامهای به امضا رسید که مسلمانان در این سال باز گردند و در سال آینده همین موقع مردم مکه سه روز شهر را خالی خواهند کرد تا آنان به زیارت بپردازند. یکی از مادههای این پیمان این بود که هر کس از مردم مکه نزد رسول خدا آمد او را باز گرداند، اما اگر از مردم مدینه کسی به مکه رفت قریش ملزم به باز گرداندن او نیستند.
یکی دیگر از مادههای این پیمان این بود که هر قبیله آزاد است با قریش باشد یا با محمد . ظاهر این پیمان شکستی برای مسلمانان بود بدین رو چند تن از آنان ناخشنودی نمودند، اما بزودی معلوم شد امضای این پیمان فتح بزرگی بوده است. آیات مبارک سوره فتح بر رسول خدا نازل شد و دیری نگذشت که دو تن از قریش (خالد بن ولید و عمرو بن عاص) که به زیرکی و آینده نگری میان قوم خود معروف بودند دانستند کار قریش به سر آمده است. این دو تن پیش از فتح مکه نزد رسول آمدند و مسلمانی نمودند. ( نقل از شرح مثنوی سید جعفر شهیدی ج ۴)
الف رسته در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۱۴ - منجذب شدن جان نیز به عالم ارواح و تقاضای او و میل او به مقر خود و منقطع شدن از اجزای اجسام کی هم کندهٔ پای باز روحاند:
چون شکست او بالِ آن رایِ نُخُست؟ /// چون نشد هستیِ بالاِشکن دُرُست»
چرا او بال و پر رأی نخستین تو را بشکست؟ برای آنکه به هستی آن شکنندهٔ بال پی نبردهای ( به سخن دیگر : چون هستی بال شکن بر تو مسلم نشده است). بیتهای پیشین را بخوانید که چگونه سوار اسب را تربیت میکند و لگام او را میچرخاند.
«چون قضایش حَبلِ تدبیرت سُکُست؟ /// چون نشد بر تو قضای آن دُرُست»
چرا قضای او رشتهٔ تدبیر تو را گسست؟ برای اینکه قضای او را هنوز درست نفهمیدهای
به این نکتهها توجه کنید:
واژهٔ چون در قدیم به معنی چرا هم به کار میرفته است.
واژهٔ درست به معنی مسلم و معلوم هم به کار میرفته است.