گنجور

حاشیه‌گذاری‌های سعید سلیمانی

سعید سلیمانی


سعید سلیمانی در ‫۵ ماه قبل، جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت:

واصفان را وصف او درخَورد نیست ...

یاد آور:

۱- سبحانک عما یصفون (سوره مومنون)

۲- ما عرفناک حق معرفتک

 

سعید سلیمانی در ‫۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:

صبحی که مشام جان عشاق خوشبوی کند إِذا تَنَفَّس

وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ ﴿تکویر ۱۸﴾

سوگند به صبح چون دمیدن گیرد

 

سعید سلیمانی در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۴۰ در پاسخ به فرهاد دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

به معنای استعاری دست از آستین بیرون زدن، کوتاهی پیراهن، رسوایی و بی ابرویی هم توجه کنین

 

سعید سلیمانی در ‫۸ ماه قبل، دوشنبه ۲ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۷ در پاسخ به علی شریفی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

خستن یعنی زخمی کردن

مجروح کردن

 

سعید سلیمانی در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۴۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۴:

تو گفتی که الماس مرجان فشاند ...

مرجان واژه‌ای عربی است. در زبان فارسی از واژهٔ وُسَد (پارسی میانه: wassad) یا بُسَد استفاده می‌شود.[۳]

 

رنگ مرجانی سایه سرخ یا صورتی از رنگ نارنجی است. نام این رنگ برگرفته از یک نوع گل‌سان‌زی دریایی به نام مرجان است.

 

سعید سلیمانی در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۴:

به هر سو که قارن برافگند اسپ ...

تافتن: برافروختن، روشن شدن، برق زدن، درخشیدن، تابیدن، گداختن.

همچون آتشکده آذرگشسپ یکی از سه آتش پاک و مهم که همواره میتابید و برافروخته بود از چکاچک شمشیرها، همواره جرقه‌هایی زده می‌شد.

 

سعید سلیمانی در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۴:

درخشیدن تیغ الماس گون شده لعل و آهار داده به خون

آهار دادن: پالوده ای که بر کاغذ و جامه مالند. (ناظم الاطباء). آشی که بر کاغذ و جامه دهند که سبب قوت آنها شود. (آنندراج ).

 

لَعل (نارسنگ، حجر سیلان) یکی از سنگ‌های قیمتی است. لعل‌ها از دوره برنز به عنوان سنگ قیمتی و ساینده کاربرد داشته‌اند.

 

لعل واژه‌ای فارسی است و اصل آن لال بوده‌است. آن را در قدیم، لال، بدخشانی، بدخشی و ملخش نیز می‌نامیدند.

 

در لغتنامهٔ دهخدا به نقل از منابع قدیمی می‌نویسد: سنگی ظریف با سرخی درخشنده و از یاقوت سست‌تر است. رنگارنگ است سرخ و زرد و بیشتر سبز و بنفش و بهترینش سرخ...و لعل سبز و کبود را نارسیده گویند و ورا ارزش نباشد.

 

سعید سلیمانی در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۰۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۳:

همه لشکر نوذر ار بشکریم شکارند و در زیر پی بسپریم

شکردن:  شکار کردن، شکار افکندن، به مجاز از پای درآوردن، درهم شکستن

 

سعید سلیمانی در ‫۱ سال قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۳:

بیامد چو پیش دهستان رسید برابر سراپرده‌ای برکشید

ظاهراً دهستان، استرآباد یا همان شهر گرگان کنونی‌ باشد.

 

سعید سلیمانی در ‫۱ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۰۱ در پاسخ به آرما دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۳:

ی خوانده می‌شود اما اگر بنویسیدش به ضمیر اول شخص برمیگردد و غلط است.