به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی
همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟
هزار لولوی لالاست در گریبانت
درون سینه چو من گوهر دلی داری؟
تپید و از لب ساحل رمید و هیچ نگفت
به کوه رفتم و پرسیدم این چه بیدردیست؟
رسد بگوش تو آه و فغان غم زده ئی
اگر به سنگ تو لعلی ز قطرهٔ خونست
یکی در آبه سخن با من ستم زده ئی
بخود خزید و نفس در کشید و هیچ نگفت
ره دراز بریدم ز ماه پرسیدم
سفر نصیب ، نصیب تو منزلی است که نیست
جهان ز پرتو سیمای تو سمن زاری
فروغ داغ تو از جلوهٔ دلی است که نیست
سوی ستاره رقیبانه دید و هیچ نگفت
شدم بحضرت یزدان گذشتم از مه و مهر
که در جهان تو یک ذره آشنایم نیست
جهان تهی ز دل و مشت خاک من همه دل
چمن خوش است ولی درخور نوایم نیست
تبسمی بلب او رسید و هیچ نگفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، بیانگر جستجوی شاعر در طبیعت و تلاش او برای فهم درد و رنج درون انسان است. شاعر به دریا، کوه و حتی به خدا میرود و از آنها درباره مشکل انسانها سؤال میکند، ولی هیچکدام پاسخی نمیدهند. او به این نتیجه میرسد که در جهان غم و درد وجود دارد و هیچ کس نمیتواند او را درک کند. او از تنهایی و بیکسی خود گلایه دارد و به این فکر میکند که حتی زیباییهای جهان هم برای او بیمعنا هستند. در نهایت، هیچکس جز خودش نمیتواند دردش را بفهمد.
هوش مصنوعی: به دریا رفتم و به موج گفتم که همیشه در جستجوی سقوط و ناپایداری استی، چه مشکلی داری؟
هوش مصنوعی: در وجود تو چیزهای زیادی پنهان شده و صدای درونی تو ناتوان از بیان آنهاست. اما در قلبت گوهری ارزشمند و زیبا وجود دارد.
هوش مصنوعی: او ناگهان قلبش تپید و از لب ساحل دور شد و هیچ چیزی را بیان نکرد.
هوش مصنوعی: به کوه رفتم و از آن پرسیدم که این چه بیدردی است؟ صدای ناله و فریاد یک غمگین به گوش تو میرسد.
هوش مصنوعی: اگر سنگ تو از لعل (سنگ قیمتی) است و خون من در آن قطرهای وجود دارد، پس با من که مورد ستم قرار گرفتهام، سخن بگو.
هوش مصنوعی: او خود را در آغوش گرفت، نفس عمیقی کشید و چیزی نگفت.
هوش مصنوعی: من در سفری طولانی، راه را قطع کردم و از ماه پرسیدم که آیا سفر برای من مقدر است. او پاسخ داد که منزل تو جایی است که وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر زیبایی و جلوهای که تو داری، مانند باغی پر از گلهای خوشبو و نور دارد، اما این روشنایی ناشی از دلی است که دیگر وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به ستاره نگاهی حسودانه انداخت و ساکت ماند.
هوش مصنوعی: در زندگی، به مرحلهای رسیدهام که از تمامی مخلوقات و زیباییهای جهان گذشتم و تنها به یزدان نزدیک شدم؛ چرا که در این دنیا هیچ موجود دیگری نیست که با من آشنا باشد.
هوش مصنوعی: دنیا از دل خالی و بیحس به نظر میرسد، و همهی وجود من مانند خاکی است. در حالی که دل و روح چمن زیبا و خوشحال است، اما این زیبایی و شادابی برای من مناسب نیست.
هوش مصنوعی: یک لبخند زیبا از او آمد و او هیچ کلامی نگفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.