گنجور

 
سعدی

شبی کردی از درد پهلو نخفت

طبیبی در آن ناحیت بود و گفت

از این دست کاو برگ رز می‌خورد

عجب دارم ار شب به پایان برد

که در سینه پیکان تیر تتار

به از ثقلِ مأکولِ ناسازگار

گر افتد به یک لقمه در روده پیچ

همه عمرِ نادان بر آید به هیچ

قضا را طبیب اندر آن شب بمرد

چهل سال از این رفت و زنده‌ست کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بخش ۴ - حکایت طبیب و کرد به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بخش ۴ - حکایت طبیب و کرد به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بخش ۴ - حکایت طبیب و کرد به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش