گنجور

حاشیه‌ها

افسانه چراغی در ‫۱۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۵ در پاسخ به جلیل دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۰ - خواستاری ابن‌سلام لیلی را:

در بیت بالاتر گفته شد که ابن سلام لیلی را که مانند چراغ تابان است، دید و عاشقش شد و مثل باد شتابان رفت که با هدایای ارزنده، واسطه‌ای را به خواستگاری بفرستد اما او نمی‌دانست که هرقدر هم هزینه کند، چراغ با باد نمی‌سازد؛ یعنی لیلی با او سازگاری نخواهد داشت.

در ادامه پدر و مادر لیلی که به این وصلت راضی بودند، به واسطه می‌گویند که لیلی بیمار است. هروقت حالش خوب شد و ما با دیدن تندرستی او شاد شدیم، شکرانه می‌دهیم و آن وقت مراسم عقد را به جا می‌آوریم.

H Gh در ‫۱۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۶ دربارهٔ شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت دوم:

درود

خواهشمندم در باره بند ۴۹ که می‌فرمایند

شنیده ام که بر این طارم زراندود است

خطی که عاقبت کار جمله محمود است

توضیح بفرمایید

با سپاس

مجید کاظم زاده در ‫۱۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷:

که را گویم که با این دردِ جان‌سوز؟

 

طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد

 

 

پوریا سزاوار در ‫۱۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲:

سر اندر ثریا یکی کوه دید که گفتی ستاره بخواهد کشید

ثریا به معنای ستارگان

محمدجواد فولادی در ‫۱۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹:

سلام

با نهایت احترام به آقای چاووشی باید گفت که ایشون آهنگ های خیلی خوب و درجه یکی دارند ولی بنظر بنده اگر این آهنگشان که این شعر را خوندند را با آهنگی که استاد افتخاری در تصنیف پریدیم خواندند مقایسه کنیم تصنیف آقای افتخاری با آهنگسازی استاد عندلیبی بسیار زیباتر و حرفه ای تر و حساب شده است.

غلی اصغری در ‫۱۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۸:

که از تاج و تخت و ز مهر و نگین

این درسته

امین مروتی در ‫۱۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳:

شرح غزل شمارهٔ ۵۶۳

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)

 

محمدامین مروتی

 

این غزل در اهمیت مصاحبت و همنشینی با اهل دل و پرهیز از معاشرت ناجنسان[1] است. چنین مصاحبتی از نظر مولانا مهمترین شرط سیرو سلوک در جهت کمال است. نفس این همنشینی، از سالک موجود بهتری می سازد. سالک هم از دم و نفس و سخنان صاحبدلان برخوردار می شود و هم از شیوه زندگی و نحوه تعامل شان با دیگران.

 

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

همنشین صاحبدلانی شو که گل های شاداب دارند. یعنی از وجودشان شادی و شادابی می تراود.

 

در این بازار مکاران، مرو هر سو چو بی‌کاران

به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

از سر بیکاری و عطالت، وقتت را در بازار کلاه برداران، هدر مده. به دکانی برو که ذائقه ات را شیرین و حالت را خوش کند.

 

ترازو گر نداری، پس تو را زو[2] ره زند هر کس

یکی قلبی بیاراید، تو پنداری که زر دارد

اما اگر وسیله ای برای سنجش اصل از بدل و تقلبی نداشته باشی، کلاه سرت می گذارند و جنس تقلبی به جای طلا به تو می فروشند.

 

تو را بر در نشاند او، به طراری که می‌آید

تو منشین منتظر بر در ،که آن خانه دو در دارد

تو را منتظر می گذارد تا راهزن و شریکش به سراغ تو آید. اما تو منتظر نمان و از در پشتی فرار کن.

 

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین

که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

تا ندانی در دیگ چه می جوشد و محتویاتش چیست، هر جا آشی فروختند یا نذر کردند، توی صف انتظار مرو.

 

نه هر کلکی شکر دارد، نه هر زیری زبر دارد

نه هر چشمی نظر دارد، نه هر بحری گهر دارد

زیرا هر انگشتی، شکر ندارد تا در دهان تو نماید. هر پستی، فراز و بالایی ندارد که از آن برهی. هر چشمی اهل بصیرت و نظر نیست و هر دریایی مروارید ندارد.

 

بنال ای بلبل دستان، ازیرا نالهٔ مستان

میان صخره و خارا، اثر دارد اثر دارد

ای بلبل نغمه خوان! عاشقانه بنال تا دل سنگ را هم نرم کنی.

 

بنه سر گر نمی‌گنجی، که اندر چشمهٔ سوزن

اگر رشته نمی‌گنجد، از آن باشد که سر دارد

نفسانیت مانند گره نخی است که از سوزن رد نمی شود. لذا اگر می خواهی پیش بروی، باید سر بنهی. یعنی انانیت و ادعا و نفسانیت را کنار بگذاری.

 

چراغ است این دل بیدار، به زیر دامنش می‌دار

از این باد و هوا بگذر، هوایش شور و شر دارد

مواظب باش چراغ دلت، توسط هوای نفس و محیط آلوده، خاموش نشود.

 

چو تو از باد بگذشتی، مقیم چشمه‌ای گشتی

حریف همدمی گشتی، که آبی بر جگر دارد

وقتی از باد و بروت و غروت گذشتی، به چشمه ای زلال می رسی و همنشینی که آبی بر جگر سوخته ات می پاشد.

 

چو آبت بر جگر باشد، درخت سبز را مانی

که میوه نو دهد دایم، درون دل سفر دارد

جگرت که خنک شد، سیر و سیاحت دل می کنی و همچون درختی سبز، میوه های تازه می دهی.

 

20 آبان 1403

 

[1] نَخست موعظه پیرِ می فروش این است

که از مُعاشرِ ناجِنس اِحتِراز کنید (حافظ)

[2] زو یعنی از آن. همچنین می تواند مخفف زود باشد.

گزنفون در ‫۱۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » یازدهم:

این سه بیت در نسخه فروزانفر هست و اینجا از قلم افتاده:

 

بند دوم بعد از بیت هفتم:

بهل باغ و شقایق را، مشرح کن حقایق را
که ما آن‌کاره‌ایم ای جان و این هنگام کارست آن

 

بند پنجم بعد از بیت نهم:

بر آن ثور و بر آن بره، که شد خورشید را منزل

نباشد شیر را دستی، نیاید زیر مقهوری

 

بند هفتم، بعد از بیت هشتم:

کی خواهد زاد از مادر، کی خواهد باد دادن سر
کی درماند به شور و شر، که یابد مال بشری را

Zohre در ‫۱۳ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱ - تمامت کتاب الموطد الکریم:

بانو یا آقای Ap

مولانا خود فرموده: 

قافیه اندیشم و دلدار من 

گویدم مندیش جز دیدار من

لفظ و وزن و قافیه بر هم زنم

تا که بی این هر سه با تو دم زنم

 

مولوی در اوج خلاقیت شاعرانه خود می خواهد هر گونه قید و بند مزاحمت را از دست و پای اندیشه خود بگشاید وبا قالب شکنی دست به زایش هنری زده و مانع تنگ کلام را بشکند.

رستم ازین بیت و غزل، ای شه وسلطان ازل

مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا

قافیه و مغلطه را گو‌همه سیلاب ببر

پوست بود پوست بود درخورمغز شعرا

آینه ام آینه ام مرد مقالات نه ام

دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما

امین منتخبی در ‫۱۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۲ در پاسخ به مریم بکوک دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:

این احتمال قوی رو از کجا آوردین؟؟ هیچ نشانه ای مبنی بر اینکه ترک بوده وجود نداره. اما برعکس نشانه های زیادی هست که فارس بوده.

کنج عدم در ‫۱۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱:

حیفه این شعر رو با صدای عباس خشتکیان گوش نکنید. روح سعدی رو به لرزه وامیداره دیگه ببینید با خودتون چه می‌کنه! 

برگ بی برگی در ‫۱۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۸:

نوش کن جامِ شرابِ یک منی

تا بِدان بیخِ غم از دل برکَنی

"شرابِ یک منی" همان رطلِ گران یا شرابی سنگین و مرد افکن است، کنایه از اینکه اگر مردِ راهی به شرابی کم و آن هم گاهی و با پرداختن به یکی دو بیت شعری از بزرگانِ طریقت و بکار بستنِ نصف و نیمهٔ آن بسنده مکن که در اینصورت راه بجایی نخواهی برد، اما اگر نترسی و جام یا رطلی گران بر گیری می توانی بیخِ غم که در دلت ریشه دوانده است را بر کنده و آسوده شوی، غمی که حافظ در ابیاتِ بعد منشأ آنرا " مایی و منی" که مولودِ خویشتنِ برآمده از ذهنِ انسان است توصیف می کند.

دل گشاده دار چون جامِ شراب

سر گرفته چند چون خُمّ دَنی

"گشاده" و ضدِ آن "گرفته" یا بسته همان اصطلاحِ بسط و قبضِ رایج در فرهنگِ عارفانه است ، بسط یعنی گشودنِ دل یا مرکز که می تواند تا بینهایتِ خداوندی ادامه دار باشد و قبض یعنی فضایِ بسته که حافظ آنرا مربوط به سر و اندیشهٔ انسان می داند و می فرماید از جامِ شراب بیاموز که منبسط یا باز بوده و براحتی پذیرایِ شراب است و همچنین می تواند این شراب را به دیگران بنوشاند، دَنی در اینجا به معنیِ فرومایه است و حافظ می فرماید فرومایگان همچون خُم یا خُمره در حالِ قبض بوده و سرِ بسته و تنگی دارند که نه به سرعت و راحتی پذیرایِ شرابند و نه می توان جامِ سنگین و یک منی را بسادگی از آن پُر‌کرد.

چون ز جام بی‌خودی رطلی کشی

کم زنی از خویشتن لاف منی

" رطلی کشی" یعنی جرعه ای بنوشی، و "کم زنی" یعنی اصلاََ نمی زنی، و حافظ جامِ یک منی را جامی توصیف می کند که موجبِ بی خودی و رها شدنِ انسان از خویشتنِ تنیده شده بوسیلهٔ ذهنش می گردد، پس می فرماید چون جرعه ای از این جام بنوشی پس از آن هرگز لافِ منیت که برآیندِ ذهن و خویشتنِ انسان است نمی زنی، یعنی در مواجهه با اتفاقاتِ کوچک و بزرگِ روزمره دلت را همچون جام گشاده و منبسط و از آن عبور می کنی، در اینصورت منِ تو اصطلاحن بلند نمی شود، و بنظر می رسد همین لاف و ادعایِ منیت است که موجبِ ریشه دار شدنِ غم در دلِ انسان می گردد.

به می پرستی از آن نقشِ خود زدم بر آب

                                              که تا خراب کنم نقشِ خود پرستیدن

سنگسان شو در قدم، نی همچو آب

جمله رنگ‌آمیزی و تردامنی

سنگسان یعنی همانندِ سنگ محکم و پایدار که نقطهٔ مقابلِ آب است که رقیق بوده و متأثر از شرایطِ پیرامونش بوده و همچنین براحتی می‌توان مسیرش را تغییر داد، حافظ می فرماید در باده نوشی و عاشقی همچون سنگ استوار و پا برجا باش، نه همچون آب که علاوه بر مواردِ ذکر شده دیگران می توانند رنگِ آن را هم با مواد یا چیزهای بیرونی تغییر دهند، در عینِ حال آب موجبِ تردامنیِ هم می شود، یعنی انسان با بهره مندی از آب یا مواهبِ دنیوی دامانش تر شده و نسبت به آن تعلقِ خاطر پیدا می کند. (از نادر ابیاتی ست که حکیم یا عارفی اینچنین آب را تمثیل گونه در نقشِ منفی بکار می برد و سنگ را در نقشِ مثبت، که نشانهٔ خلاقیتِ فوقالعادهٔ حافظ است).

دل به مِی دربند تا مردانه وار

گردنِ سالوس و تقوا بشکنی

مرد در متونِ گذشته به معنایِ انسان آمده و ربطی به جنسیت ندارد، سالوس یعنی فریبکاری، تقوی همان پرهیزکاری ست اما در اینجا به معنایِ افراطیِ آن و محروم کردنِ زاهدانهٔ سالک از مواهب و لذاتِ دنیوی مورد نظر است، پس حافظ ادامه می دهد بجایِ دل بستن به چیزهای این جهانی دلبستهٔ مِی و شرابی باش تا انسان گونه و یا جوانمردانه گردنِ سالوس و تقوا را تواماََ بشکنی و از میان برداری. نوشیدنِ شرابِ انگوری هم به انسان دل و جرأت می دهد و حافظ با درنظر داشتنِ چنین امری واژهٔ مردانه را بکار برده است زیرا رها شدنِ سالکِ طریقت از خرقهٔ سالوس و فریبکاری و همچنین از خرقهٔ تقوا که هر دو مانعی برای رسیدن به کمالند نیازمندِ دلاوری و عزمی جدی ست که از نگاهِ حافظ تنها با نوشیدنِ شرابِ یک منیِ عشق امکان پذیر می باشد.

خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر

خویشتن در پایِ معشوق افکنی

حافظ پس از توصیه هایِ حکیمانه ای از قبیلِ نوشیدنِ شرابِ پیوستهٔ بزرگان آن هم یکجا و با رطلِ گران که موجبِ رهایی از غم و بی خودی یا نیستیِ انسان می شود و همچنین گشاده داشتن دل و فضایِ درونی و سپس ثابت قدمی در طریقتِ عاشقی و مردانه شکستنِ گردنِ سالوس و تقوایِ افراط گرایانه، از دیگر ضروریاتِ رسیدن به وصالش را کشتن یا افکندنِ خویشتنِ توهمی و تنیده شده بوسیلهٔ ذهن در پایِ معشوق می داند که بپا خاستن و جهد و کوششیِ حافظانه را طلب می کند.

در مقامی که به یادِ لبِ او می نوشند

سفله آن پست که باشد خبر از خویشتنش

 

 

جلال ارغوانی در ‫۱۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:

سعدی همه جهان گرفتی

با این سخن شکر فشانت

حجت میرانی در ‫۱۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۴ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - حب الوطن:

مصرع ۳۹ چه جوری خونده میشه؟ معنی یا وزنش جور در نمیاد

حسین نقدبیشی در ‫۱۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۰ دربارهٔ عطار » مصیبت نامه » بخش دهم » بخش ۱۳ - الحكایة و التمثیل:

معادل همین شعر از مولانا: «آن ایاز از زیرکی انگیخته/پوستین و چارقش آویخته»

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۴ - قصهٔ ایاز و حجره داشتن او جهت چارق و پوستین و گمان آمدن خواجه تاشانش را کی او را در آن حجره دفینه است به سبب محکمی در و گرانی قفل

 

تفاوت اینجاست که در نسخه مولانا اعتماد به ایاز هست و برای اینکه دیگران متوجه اشتباه خود شوند، سلطان اجازه گشتن می‌دهد؛ در این نسخه سلطان خود به ایاز شک دارد.

جلال ارغوانی در ‫۱۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:

چون سعدی خوش سخن که دیده

نیکو نفسی به صد کرامات

جلال ارغوانی در ‫۱۴ روز قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

شعر سعدی در نگارستان دهر

برده گوی سبقت از عطر وگلاب

sharam forooghi در ‫۱۴ روز قبل، شنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۷:

همایون شجریان و کیخسرو پورناظری یک آهنگ عالی با خوانش این شعر ساختن. به به

غمناک ابددوست در ‫۱۴ روز قبل، شنبه ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۷ در پاسخ به بهروز دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:

♥️

۱
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۴
۵۲۶۱