گنجور

حاشیه‌ها

رضا از کرمان در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۹ - حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانه‌ای خفتند شبی اتفاقا امرد خشت‌ها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشت‌ها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشت‌ها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشت‌ها را چرا نهادی الی آخره:

درود 

 باز حضرت مولانا توجه ما را به جذبه الهی جلب میکند  دو سه تار مو کنایه از جذبه الهی است که بر روی صورت برادر امرد همچون کوهی  در مقابل عمل مغرضانه بد اندیشان سد گشته ومانع تعرض به او میگردد  فر سیما در وجوه یعنی همچون علامت ونشانه ای در صورت او هویداست .

شاد باشی 

رضا از کرمان در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۱۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۹ - حکایت آن دو برادر یکی کوسه و یکی امرد در عزب خانه‌ای خفتند شبی اتفاقا امرد خشت‌ها بر مقعد خود انبار کرد عاقبت دباب دب آورد و آن خشت‌ها را به حیله و نرمی از پس او برداشت کودک بیدار شد به جنگ کی این خشت‌ها کو کجا بردی و چرا بردی او گفت تو این خشت‌ها را چرا نهادی الی آخره:

درود 

اعجمی = فرد نا آشنا ، ناشی 

سباح = شناگر 

عمد =ستون ،کنده درخت 

فرد نا آشنا به فن شناگری با دست وپا زدن باعث غرق شدن خودش میشود ولی کسی که شنا بلد باشد  بر روی آب همچون کنده چوبی ساکن وبی حرکت میماند وبدون تلاش به ساحل امن میرسد 

مقصود این است که آدمی که مشمول جذبه الهی گردد بدون هرگونه تلاش به مقصود میرسد ودر مقابل اتفاقات زندگی تسلیم محض رضای خداوندی است ودر مقابل آدمی که سعی در بر هم زدن اتفاقات زندگی است همانند شناگر نا آشنا به فن شنا غرق در حوادث میگردد . 

  شاد باشی 

علی میراحمدی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱:

ز حسرتِ لبِ شیرین هنوز می‌بینم

که لاله می‌دمد از خونِ دیدهٔ فرهاد

لاله اشاره ای است به اشک خونین عاشق.

 اینکه میگوید «هنوز میبینم» نشان از تداوم ماجرای عشق است در وجود عاشقان و فرهاد نماد این عاشقان است.

در برخی نسخه ها خاک دیده! یا خاک تربت فرهاد آمده است که ضبطهای ناخوشی است.

 

 

وحید نجف آبادی در ‫۱۱ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۴:۵۱ دربارهٔ قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۱۲ - حکایت:

رو به جائع میان کوه و دشت از ...

ویرایش

میکرد گشت

مرضیه ملک زاده در ‫۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۷ در پاسخ به طهماسب طالبی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

عالی 

مرضیه ملک زاده در ‫۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۰۶ در پاسخ به سیدعلی ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

عالی

احمدرضا نظری چروده در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰ - در مذمت بخیلی گوید:

دراین قطعه ناصرخسرو، به شیوه قرآن استعاره عنادیه یا استهزا یا استعاره تهکمیه به کار برده است. فبشرهم بعذاب الیم. بشارت دادن به عذاب دردناک 

خواجه ودیگ خواجه ازگوشت دوشیزه بودن یعنی تهی از گوشت واین نهایت بخیلی  وهمچنین خواجه درهنگام خوردن غذا مور را آرزو بر دل می گذارد

 

شعیب حازم در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴۳:

دورد و وقت بخیر رضا جان! بلی کمیت همان اسپ با رنگ مخصوص آن .. پشت خط را باید خواند - اسپ استعاره است به اندیشه .... حرمت

 

خلیل شفیعی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۷۸ حافظ

بیت ۱

«شرابِ تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش / که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش»

✦ آغاز غزل با لحنی خسته و دردمند؛ «شراب تلخ» نماد آگاهی و تجربه‌ای است که رنج دارد اما رهایی می‌آورد. «مردافکن بودن زورش» نشان شدت تأثیر این آگاهی است. تضاد میان «آسایش» و «شر و شور دنیا» محور اصلی بیت است.

بیت ۲

«سماط دهر دون‌پرور ندارد شهد آسایش / مذاق حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورش»

✦ «سماط دهر دون‌پرور» تصویری از جهان فریبنده و بی‌ارزش است. حافظ از دل می‌خواهد از حرص و آز پاک شود. واژه‌های «مذاق»، «تلخ» و «شور» تضادی مزه‌محور می‌سازند که در واقع بیانگر تجربهٔ تلخ دنیا و نیاز به رهایی از آن است.

بیت ۳

«بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن / به لعب زهرهٔ چنگی و مریخ سلحشورش»

✦ آسمان نماد تقدیر و ناپایداری روزگار است. زهره و مریخ (ستارگان موسیقی و جنگ) دو نیروی متضادند: لذت و خطر. حافظ هشدار می‌دهد که در جهان مکرآمیز، هیچ چیز قابل اطمینان نیست. ترکیب طنزآمیزِ نجوم و فلسفه، برجسته‌ترین عنصر این بیت است.

بیت ۴

«کمند صید بهرامی بیفکن، جام جم بردار / که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش»

✦ اشاره‌ای زیبا به افسانهٔ بهرام گور؛ که هم شکارگر گورخر بود و هم خود سرانجام در گور شد. تقابل میان قدرت بیرونی (بهرام) و بینش درونی (جام جم) از مضامین برجستهٔ این بیت است. حافظ پس از پیمودن «صحرا»ی تجربه، حقیقت را در درون می‌جوید نه در شکار و سلطه.

بیت ۵

«بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم / به شرط آن که ننمایی به کج‌طبعان دل‌کورش»

✦ می، رمز رازدانی است و «می صاف» اشاره به معرفت پاک و بی‌غل‌وغش دارد. شرط رازداری در برابر «دل‌کوران» بیانگر فاصله میان اهل معنا و ناآگاهان است. ساختار گفت‌وگویی و هشداردهندهٔ بیت، از ظرایف فنّی آن است.

بیت ۶

«نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست / سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش»

✦ درخشان‌ترین بیت اخلاقی غزل. حافظ با تلمیح به داستان سلیمان و مور، فروتنی را نشان قدرت حقیقی می‌داند. تضاد میان «درویش» و «سلیمان»، قاعدهٔ اخلاقی و عرفانی شعر را برجسته می‌کند: بزرگی در تواضع است، نه در تفاخر.

بیت ۷

«کمان ابروی جانان نمی‌پیچد سر از حافظ / ولیکن خنده می‌آید بدین بازوی بی‌زورش»

✦ پایان غزل با لحنی صمیمی و طنزآمیز. عاشق ناتوان است اما همچنان دل‌بسته. «کمان ابرو» استعاره از قدرت زیبایی و تسلط معشوق است و «بازوی بی‌زور» نماد فروتنی عاشق. این بیت پیوند میان عشق، ناتوانی و پذیرش را به شکلی زیبا جمع کرده است.

🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

خلیل شفیعی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:

✅ نگاه اول شرح بیت‌به‌بیت غزل ۲۷۸ حافظ

بیت ۱

🔹 شرابِ تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش / که تا یک دَم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

شرابی تلخ ،گیراو پرقدرت می‌خواهم تا برای لحظه‌ای از غوغا و آشوب دنیا آسوده شوم؛ کنایه از رهایی از رنج‌ها و دغدغه‌های زندگی.

بیت ۲

🔹 سِماط دَهر دون‌پرور ندارد شهدِ آسایش / مَذاقِ حرص و آز ای دل، بشو از تلخ و از شورش

سفره‌ی روزگار که پست‌پرور است، طعم آسایش ندارد. دل باید از حرص و طمع پاک شود تا از تلخی‌ها و آشوب‌های دنیا رها گردد.

بیت ۳

🔹 بیاور مِی که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن / به لَعب زهرهٔ چنگیّ و مرّیخِ سلحشورش

چرخ فلک همیشه در نیرنگ است؛ گاه با نغمه و شادی زهره می‌فریبد و گاه با خشم و جنگِ مریخ می‌آزارد. در برابر این ناپایداری، پناه دل همان می و شادی درونی است.

بیت ۴

🔹 کمندِ صیدِ بهرامی بیفکن، جامِ جم بردار / که من پیمودم این صحرا، نه بهرام است و نه گورش

به دنبال قدرت و شکار چون بهرام گور مباش؛ من سراسر این بیابان زندگی را پیموده‌ام، نه از بهرام نشانی مانده و نه از شکار و گورش (هم گورخر و هم گورِ به مفهوم  قبر). تنها جام جمِ بینش و معرفت ارزش دارد.

بیت ۵

🔹 بیا تا در مِی صافیت رازِ دهر بنمایم / به شرط آن که ننمایی به کج‌طبعان دل‌کورش

بیا تا در در صفای صفا و یک رنگی  می و‌مستی، می‌ اسرار جهان را برایت آشکار کنم، به این شرط که  این رازها را برای نادانان و تنگ‌نظران کم ظرفیت بیان نکنی

بیت ۶

🔹 نظر کردن به درویشان منافیِّ بزرگی نیست / سلیمان با چُنان حشمت، نظرها بود با مورش

توجه و مهربانی به فروتنان نشانه‌ی کوچکی نیست؛ سلیمان با آن شکوه و قدرت، به مور نیز با دلسوزی می‌نگریست. فروتنی عین بزرگی است.

بیت ۷

🔹 کمانِ ابرویِ جانان نمی‌پیچد سر از حافظ / ولیکن خنده می‌آید، بدین بازویِ بی‌زورش

دلبری معشوق از عاشق متوقف نمی شود، اما از ناتوانی و بی‌قدرتی‌ حافظ می خندد؛ خنده‌ای از سر ناز و لطف، نه تمسخر. پایان غزل با لحنی نرم و صمیمی به فروتنی عاشق می‌رسد.

✅ چکیده نگاه اول

غزل با دل‌زدگی از دنیا و ناپایداری روزگار آغاز می‌شود و با دعوت به رهایی، بینش، و فروتنی پایان می‌یابد.

حافظ در این سروده، قدرت را در دانایی می‌بیند، نه در سلطه؛ و عشق را برتر از جاه و نام می‌نشاند.

🖋️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

سُنباد در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

فکر کن شعرش رو حافظ شیرازی گفته باشه و آهنگش رو چاووشی خونده باشه 

علی میراحمدی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴:

اگر خود همین غزل را سروده بودی و دیگر هیچ ،باز هم جای آن داشت که تکیه بر جای بزرگان بزنی!

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۵ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳
                 
گرچه ز تو هر روزَم ، صد فتنه دگر خیزد
در عشقِ تو هر ساعت ، دل شیفته‌تر خیزد

لعلَت که شکَر دارد ، حقّا که یقینم من
گر در همه خوزستان ، زین شیوه شکَر خیزد

هرگه که چو چوگانی ، زلفِ تو ، به پای افتد
دل در خَمِ زلفِ تو ، چون گوی به سر خیزد

گفتی به برِ سیمین ، زر از تو برانگیزم
آخر ز چو من مفلس ، دانی که چه زر خیزد

قلبی است مرا در بر ، رویی است مرا چون زر
این قلب که برگیرد ، زان وجه چه برخیزد

تا در تو نظر کردم ، رسوایِ جهان گشتم
آری همه رسوایی ، اوّل ز نظر خیزد

گفتی چو منی بگزین ، تا من برَهم از تو
آری چو تو بگزینم، گر چون تو دگر خیزد

بیچاره دلم بی کَس ، کز شوقِ رُخت ، هر شب
بر خاکِ درَت افتد ، در خونِ جگر خیزد

چون خاکِ تو اَم آخر ، خونم به چه می‌ریزی
از خونِ چو من خاکی ، چه خیزد اگر خیزد

عطّار اگر روزی ، رُخ تازه بوَد ، بی تو
آن تازگیِ رویَش ، از دیده ی تر خیزد

علی میراحمدی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:

اگر شعر اینست که دیگران باید دیوانها را بشویند و به آب بسپارند!

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۱ در پاسخ به محمد علی آدم پیرا دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:

گلهای ... ؟ ؟  بی شماره 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:

چون خاکِ توام آخر ، خونم به چه می‌ریزی

علی میراحمدی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:

اگر کسی پس از خواندن این غزل گریبان بِدَرد و عربده کشان  راه بیابان پیش گیرد حق دارد!

علی میراحمدی در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:

 هر گونه شرح و توضیح و تفسیری بر این غزل مانند انداختن لکه مُرکب بر یک تابلوی نقاشی باارزش است!

۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۵۶۳۵