گنجور

حاشیه‌ها

رضا از کرمان در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ عراقی » عشاق‌نامه » فصل سوم و چهارم » بخش ۸ - حکایت:

رو، در عشق آن نگارین زن که تو از عشق او شدی احسن

درود 

وزن مصرع اول ایراد داره  وبنظر اینگونه درست میشه 

 

رو تو در عشق آن نگارین زن

که تو از عشق او شدی احسن 

 

شاد باشید 

علی احمدی در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴:

همای اوج سعادت به دام ما افتد    اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

اگر گدر تو به کوی ما بیفتد در واقع آن پرنده خوشبختی به دام ما افتاده است. یعنی اگر سری به ما بزنی ما را خوشبخت کرده ای.

حباب وار براندازم از نشاط کلاه   اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد

پرتاب کلاه به بالا نشانه هیجان ناشی از نشاط است . استفاده از حباب هم به علت بالا رفتن است . می گوید اگر تصویر روی تو بر جام ما بیفتد یعنی بتوانیم تو را ببینیم از نشاط کلاهمان را بالا می اندازیم.

شبی که ماه مراد از افق شود طالع    بُوَد که پرتو نوری به بام ما افتد

در آن شب که قرار است به مراد خود برسیم و تو را که چون ماه هستی ببینیم امیدوارم که پرتو نوری هم بر بام ما بیفتد و ما به دیدارت موفق شویم و به آرزوی خود برسیم.

به بارگاه تو چون باد را نباشد بار

کی اتفاق مجال سلام ما افتد

سه بیت قبل برای این گفته شد چون امکان حضور در محضر مخاطب حافظ فراهم نبوده است . در اینجا می گوید وقتی باد هم اجازه حضور به درگاهت ندارد چه موقع نوبت به سلام ما می رسد.

چو جان فدای لبش شد خیال می بستم     که قطره ای ز زلالش به کام ما افتد

وقتی جانم فدای لب او شد یعنی خودم را فدایی او می دانستم ، خیال می کردم شاید بهره ای از آن لب آبدار به من برسد.به عبارت دیگر من که خودم را فدایی او می دانستم به نظرم باید زودتر بتوانم او را ببینم.

خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز

کز این شکار فراوان به دام ما افتد

در همان عالم خیال زلف تو گفت که لازم نیست جانت را وسیله ای برای رسیدن به من کنی و فدایی بودن خود را به من بگویی .شکار هایی مثل تو فراوانند که به دام ما افتاده اند.

زلف یار نماد راه عاشقی است که هزاران عاشق را در دام خود دارد .در واقع معشوق می گوید مثل تو بسیارند و من وقت دیدار همه آنها را ندارم .

به ناامیدی از این در مرو بزن فالی

بود که قرعه دولت به نام ما افتد

یار می گوید ناامید نباش و با ناامیدی از این درگاه نرو و راه عاشقی را ترک نکن .بیا و فالی بزن تا شاید قرعه خوبی برایت به نام ما (من و تو) بیفتد.منظور از فال زدن قرعه خواستن است و قرعه باید به نام آن متقاضی فال بیفتد پس وقتی در اینجا از « ما » استفاده می شود منظور من و تو است چون باید متقاضی را هم در نظر آورد وگرنه مقصود قرعه  مشخص است و اینکه قرعه به نام معشوق بیفتد بی معناست . معشوق می گوید شرط پذیرش من قرعه کشی است چون همه متقاضیان مثل هم هستند و این کار عادلانه تر است.

ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ

نسیم گلشن جان در مشام ما افتد

هر وقت که حافظ از خاک کوی تو صحبت می کند گویا نسیمی از بوستان جان در مشام همه ما می افتد.

سرودن این بیت بسیار زیرکانه صورت گرفته است .از یک سو به معشوق می گوید مهم نیست حالا که وصال محقق نمی شود همین که به یاد کوی تو می افتم نسیم جانبخشی نصیب من می شود.و از طرفی از عبارت « ما » استفاده می کند یعنی وقتی من از کوی تو صحبت می کنم تو هم اثر این نسیم بر من را حس می کنی به عبارتی  هم من  و هم تو از این نسیم خوش بهره می گیریم .

 

افسانه چراغی در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۴۸ در پاسخ به عارف دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۱۰:

در پاسخ به عارف گرامی

در بیت بالاتر می‌گوید: تو بر ریش خود، چه طاقت بیاوری و آن را بپذیری چه طاقت نیاوری و آن را بتراشی، سرانجام روزگار زیبایی به پایان می‌رسد (چاره‌ای از پذیرفتن آن نیست).

اگر من هم مثل تو که بر ریش خود تسلط داری و می‌توانی آن را نگه داری یا بتراشی، بر جان خود تسلط داشتم، اجازه نمی‌دادم که تا روز قیامت از تنم بیرون برود (اما سرانجام مدت عمر به پایان می‌رسد و چاره‌ای از پذیرفتن آن نیست).

رضا از کرمان در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۴ در پاسخ به ... دربارهٔ عراقی » عشاق‌نامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - سر آغاز:

درود بر شما 

ممنون از نوشتار شما  ولی استاد زرین کوب عشاق نامه  را منتسب به عراقی میداند  وشما با قطعیت از عراقی میدانید. البته برای بنده محتوای کلام مهمتر از گوینده کلام است .

 

 شاد باشید 

افسانه چراغی در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۴ در پاسخ به امید صادقی دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۵:

در پاسخ به امید گرامی

ای بهشتی‌روی! آنچنان به تو مشغولم که یاد خویشتن در ضمیرم نمی‌آید.

ای یار زیبارو! چنان غرق عشق تو و محو تماشای تو هستم که خودم را فراموش کرده‌ام.

افسانه چراغی در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۶:

چون گرانی به پیشِ شمع آید خیزش اندر میان جمع بِکُش

کشتن علاوه بر معنی رایج، معانی دیگری دارد: کوفتن، بر زمین زدن، تباه کردن

بیت به این معناست: اگر شخصی وارد شد که حضورش برای تو سنگین است و علاقه‌ای به دیدن او نداری، در بین جمع به او بی‌اعتنایی کن و او را نادیده بگیر؛ نیازی به خاموش کردن شمع نیست. اما اگر شکردهانی وارد شد، به او توجه کن و شمع را خاموش کن؛ زیرا با بودن او، نیازی به شمع نیست.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۶ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱:

نیّر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
                             
به سرَم فتاده شوری ، که ز خُود خبر ندارم،
برُو از سَرِ من ، ای سَر ، که هوایِ سَر ندارم

همه خون خُورم ، که این غم ، به دلی دگر کند جا،
به جز این غم ،  ایمن الله ، که غمِ دگر ندارم

صنمِ شکر فروشَم ،  به دهان نهفته شکَّر،
همه گویدَم به تلخی ، که برُو ، شکَر ندارم

سحری‌ست هر شبی را ، ز قفا ، بلی دریغا،
که من از فراقت ، امشب ، دگر آن سحر ندارم

صنما ز کوهِ نازَت ، پَرِ کاه شد ، تنِ من،
قَدَرَی ز ناز کم کن ، که دگر کمر ندارم

ز نظاره‌هایِ دلکش ، به طمع نیفتی ، ای دل،
که امیدِ خیر و خوبی ، من از این نظر ندارم

سَزَد ار ز دستِ جُورَت ، ز جگر فغان برآرم،
بَرِ شه ، ولی دریغا ، که من آن جگر ندارم

چُو ز کعبهء جمالِ تو ، به مدّعا رسیدم،
به نیاز نذر کردم ، که دل از تو برندارم

نه ، که عهدِ بوستانم ، ز نظر برفته ، "نیّر" ،
ز قفس ملولم ، امّا چه کنم ، که پَر ندارم

خرِ  شیخ در تَک و دُو ، بَرِ هر خَس ، از پِیِ جُو،
منم ،  آنکه بارِ خسرُو نکِشم ،  که خر ندارم

رضا از کرمان در ‫۱۰ روز قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۶۰ - حکایت ذوالنون مصری:

از در لطفش کسی نومید ن ی ست ...

 درود بر شما 

 چه حکایت زیبا وقابل تاملی است  ودر این بیت اشاره به آیه ذیل دارد .

 

قُلۡ یَٰعِبَادِیَ ٱلَّذِینَ أَسۡرَفُواْ عَلَیٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ   (53 زمر) 

بگو: ای بندگان من که [با ارتکاب گناه] بر خود زیاده روی کردید! از رحمت خدا نومید نشوید، یقیناً خدا همه گناهان را می آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است .

 

 شاد باشید 

 

رضا از کرمان در ‫۱۱ روز قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۷:۰۷ در پاسخ به علی میراحمدی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۱:

درود بر شما 

چه خوب شد یادآوری کردید وگرنه ممکن بود راه را اشتباه بریم  عزیزم  ،ضمن اینکه کم متشرعین مقید به شریعت اسلام  و حافظان قرآن وحدیث  در دوره مولانا وقبل وبعد آن نداشته ونداریم  الان هم هرجا میری داغ پیشونی بعضی حضرات در اثر کثرت عبادت !! از پینه زانوی شتران بزرگتر و واضحتره  ولی یکی مثل  حضرت مولانا  هنوز پا به منصه ظهور نذاشته این را چه جوری میشه توجیه کرد راهنمایی بفرمایید تا ماهم بدانیم  واین را هم بدونید که عرفان خاص شریعت مقدس اسلام نیست  تنها چیزی که در اسلام به وضوح دیده میشه افراطی گری وخود بزرگ بینی است .

 

آن یکی پرسید اشتر را که هی 

از کجا می آیی ای اقبال پی 

گفت از حمام گرم کوی تو 

گفت خود پیداست از زانوی تو 

 

 شاد باشید 

محمدعلی نجفی در ‫۱۱ روز قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۵۵ دربارهٔ بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵ - قطعه:

به تقلید از انوری ابیوردی است:

روبهی می‌دوید از غم جان

روبه دیگرش بدید چنان

 

گفت خیرست بازگوی خبر

گفت خر گیر می‌کند سلطان

 

گفت تو خر نیی چه می‌ترسی

گفت آری ولیک آدمیان

 

می‌ندانند و فرق می‌نکنند

خر و روباهشان بود یکسان

 

زان همی ترسم ای برادر من

که چو خر برنهندمان پالان

 

خر ز روباه می‌بنشناسند

اینت ...ن خران و بی‌خبران

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸:

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸
                 
یک شرر از عینِ عشق ، دوش ، پدیدار شد
طایِ طریقت بتافت ، عقل نگونسار شد

مرغِ دلم همچو باد ، گِردِ دو عالم بگشت
هرچه نه از عشق بود ، از همه بیزار شد

بر دلِ آن کَس که تافت ، یک سَرِ مو ، زین حدیث
صومعه بتخانه گشت ، خرقه چو زنّار شد

گر تفِ خورشیدِ عشق ، یافته‌ای ، ذرّه‌ شُو
زود ، که خورشیدِ عمر ، بر سرِ دیوار شد

ماه رخا هر که دید ، زلفِ تو ، کافر بماند
لیک هر آنکَس که دید ، رویِ تو ، دین‌دار شد

دامِ سرِ زلفِ تو ، بادِ صبا ، حلقه کرد
جانِ خلایق ، چو مرغ ، جمله گرفتار شد

یک شکن از زلفِ تو ، وقتِ سحر ، کشف گشت
جانِ همه منکِران ، واقفِ اسرار شد

باز چو زلفِ تو کرد ، بلعجبی آشکار
زاهدِ پشمینه پوش ، ساکنِ خمّار شد

هر که ز دین ، گشته بود ، چون رخِ خوبِ تو دید
پای به دین در نهاد ، باز به اقرار شد

وانکه مُقِر گشته بود ، حجّتِ اسلام را
چون سرِ زلفِ تو دید ، با سرِ انکار شد

رویِ تو و مویِ تو ، کآیتِ دین است و کفر
رهبرِ عطّار گشت ، ره زنِ عطّار شد

دکتر حافظ رهنورد در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳:

در بیت دوم تمثیل و آرایه بین برق و باران و چشم و اشک ایجاد شده

معمولن پس از رعد و برق باران می‌بارد.

رعد نور دارد و چشمی که خوب می‌بیند پر نور است و گریه‌ی عاشق به باران تشبیه می‌شود از زیادی

برگ بی برگی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۰۲ در پاسخ به باب 🪰 دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱:

درودِ فراوان، چنان‌که به درستی و نکته سنجی اشاره فرمودید " توکل" واژه ای ست خاصِ متشرعین که احتمالن حافظ بنا به ضرورت تنها یک بار و آن هم در اینجا بکار برده است و از طرفِ دیگر " تفکر"  سرچشمه ی دانش است که‌ بنظر می رسد تکیه بر آن نیز در طریقتِ عاشقی کافری باشد، اما حافظ جایگزینی برای توکل دارد که اشاراتِ چشم و ابرو یا کرشمه است،‌ بعبارتی نظرِ عنایت و لطفِ معشوق از شروطِ توفیق در طریقت بشمار می آید. اما در بیتِ " ما درسِ سحر...." نیز شما دوستِ گرامی  نکته‌ی دقیقی را مطرح نمودید و تکرارِ " در رهِ" حافظانه نمی نماید اما با عنایت به اینکه بیتِ مذکور در دیگر نسخ به شکل های گوناگونی آمده است شاید صلاحدیدِ  تصحیح کنندگانِ معاصر چنین بوده است و  درسِ سحر در رهِ میخانه نهادن را منطقی و درست تر تشخیص داده اند. و "چون نیست خواجه حافظ معذور دار ما را".

محسن عبدی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی طلب » بیان وادی طلب:

جد و جهد اینجات باید سالها ...

قلب گردد حال ها

نه کارها

محسن عبدی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی که از نبی اجازهٔ نماز بر مصلایی گرفت:

درکشش افتی، روش گم گرددت گر بود یک قطره قلزم گرددت

قلزم: دریا، اقیانوس

علی میراحمدی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹ - افتادن شغال در خُم رنگ و رنگین شدن و دعوی طاوسی کردن میان شغالان:

شغالکی که در خم رنگ میرود و سپس ادعای طاووسی میکند همان عارف نمای شارلاتان داخلی و خارجی است که با حفظ کردن چند بیت شعر و چند جمله قصار و بافتن مُشتی اراجیف و  اباطیل، برای خود دکانی باز کرده و مردمان را فریب می‌دهد.
متاسفانه بسیاری هم فریب سخنان یاوه اینها را میخورند و عمر و سرمایه خود را پای دروغهای اینان تلف میکنند.
البته کسانی که سخن خدا و پیامبر و مردان خدا را نشنوند حقشان همین است که مرید این عارف نمایان دروغین  نیز باشند!

در کتاب «سیر و سلوک مسیحی»اثر جان بانیان هم مسیحی سالک فریب یکی ازین مدعیان عرفان را میخورد و مدتی سرگردان میماند و سپس به اشاره یکی از مردان خدا راه را میابد.

جالب است که چنین فریبکارانی در طول تاریخ و در همه فرهنگها حضور داشته و دارند.

دور است سر آب ازین بادیه هشدار

تا غول بیابان نفریبد به سرابت

حافظ

علی Mdt در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:

حافظ در این غزل زیبا و عرفانی رفتار خداوند رو بیان میکنه که:

اگر روم ز پیش فتنه ها برانگیزد

ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

دنبال خدا برویم کلی امتحان و آزمایش سر راهمون میزاره، و اگر دست از طلبش بکشیم گوشمونو میگیره میکشونه دنبالش

کلا خداوند لذت میبره از معشوقه بودن و اذیت میکنه عاشقانش رو، این عشقهای زمینی و ناز دلبران تمرینی برای اون عشق بازی متعالیست.

تمام این دنیا و بازیهاش فقط برای اثبات عشقمون به پروردگار هست، و نباید غافل بود. 

در این رهگذار به قول روانشاد حافظ:

فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست

حالا چطور میشه ازین دام بلا به سلامت گذشت؟ 

در جواب میفرماید:

طی این مرحله بی همرهی خضر مکن

پس دنبال یک راهنما باید بودکه دستمون رو بگیره  تا از این راه پر خطر به سلامت بگذریم.

دراین راه اگر دست به راهنمای دروغین بدیم به گمراهی خواهیم رفت پس انتخاب راهنما بسیار کار ظریف و حساسی هست، از خود خدا باید بسیار بخواهیم تا خودش اون انسان کامل رو سر راهمون بزاره، همه ادعای راهنمایی و راهبری دارند ولی همه دروغ میگن جز یک نفر! 

اون یک نفر هم دست هر کسی رو نمیگیره، باید رسید به اون مرتبه که انتخابمون کنن، خلاصه باید حسابی روی خودمون کار کنیم. 

موفق باشید عاشقا

 

سعید فتحعلی‌زاده در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۲۰:

چنانکه در دهخدا  آمده در ماده «بنگ»، شکل درست شعر این است:

می‌زند بنگِ صِرفْ مرشدِ خواف
فارغ از نوشداروی عنبی است

گرچه «الشَّیخُ کَالنَّبی» گویند  
«کالنَّبی» نیست شیخ ما، «کَنَبی» است

 

مقصود از مرشد خواف احتمالا ابوبکر خوافی صوفی تندروی آن روزگار در هرات و... است... و عبارت الشیخ کالنبی یعنی: شیخ طریقت، چون پیامبر است مریدان را... کنب هم یعنی بنگ، و کنبی یعنی بنگی و موادی

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳:

رنجه مباش ، ار دل ، از تو در گله باشد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱۱ روز قبل، سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳:

نیّر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
                             
رنجه مباش ، ار دل ، از تو در گِله باشد،
مرغِ گرفتار ،   تنگ حوصله باشد

یکسره ، دل خون شود ، ز دیده بریزد،
بِه ، که گرفتارِ یارِ  دَه دِله باشد

از تو نرنجم ، گَرَم ز بوسه کِشی سَر،
کشمکشی ، رسمِ هر معامله باشد

خال به زلفش چنان خزیده ، که گوئی،
دزد شبی ، در کمینِ قافله باشد

سهل بوَد در قفا ، ملامتِ دشمن،
چون نظرِ دوست ، در مقابله باشد

تُنگِ شکَر بشکنَد ، ترانهء  "نیّر"،
گر لبِ شیرینِ دلبرَش ، صله باشد

۱
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۵۶۴۹