باب 🪰 در ۱۱ روز قبل، سهشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۵۸ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
دیدگاه شما همیشه یکی از روشنترین و ژرفترین شرحهاییست که تاکنون برای غزل های حافظ خواندهام. هم وفادار به حضرت حافظ، و هم راهگشا برای سالک امروزی. از بیت نخست تا پایان، گفت و گو را به درستی نه تنها میان عاشق و معشوق، بلکه میان خود اصیل و خود ذهنی دانستهاید و با دقت نشان دادهاید چگونه این دیالوگ، دردی مقدس را در دل ما بیدار میکند تا لحظهٔ وصال ممکن شود.
با این حال، پرسشی که هم از دل این شرح درمیآید و هم سالهاست خودم با آن درگیرم:
گفتم دل رحیمت، کی عزم صلح دارد؟
گفتا مگوی با کس، تا وقت آن درآیدآیا ممکن است کمی بیشتر توضیح دهید که منظور حضرت حافظ از آمدنِ «وقت» چیست؟
آیا این «وقت»، تنها پس از فنا (و رهایی کامل از ذهن) فرا میرسد؟ یا اندکی قبل از فناست؟
یا منظور زمان حالی است که عاشق سالک باید دریابد؟
چرا نباید با کسی در مورد رسیدن وقت صلح گفت گویی کرد؟ آیا منظور سکوت و تا آخرین دم تلاش کردن به قدر وسع است و نه سخن گفتن و درخواست کردن بدون عمل؟ آیا قبل از رسیدن آن وقت، وقت جنگ است؟
علی احمدی در ۱۲ روز قبل، سهشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷:
حُسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لالهگون باد
زیبایی و جلوه گری تو همیشه در حال افزایش باشد و چهره ات همه ساله چون لاله گلگون باشد و شاداب باشی.
جلوه معشوق یکسان و تکراری و خسته کننده نیست . این جلوه گری گسرش دارد و افزایش می یابد پس می تواند عشق عاشق را هم بیفزاید.
اندر سرِ ما خیالِ عشقت
هر روز که باد در فزون باد
پس در سر ما هم که خیال عشق تو وجود دارد هم باید هرروزه باشد و هم افزایش یابد
هر سرو که در چمن درآید
در خدمتِ قامتت نگون باد
نهمه سرو هی چمن در نار و در خدمت قام تو باید خمیده باشند.معشوق جلوه آزادی مطلق است و همه آزادی های انسان در برابرش خاضع اند
چشمی که نه فتنهٔ تو باشد
چون گوهرِ اشک غرقِ خون باد
چشم تو فتنه گر و دردسر ساز است و با تیر در بند می کند. حال اگر چشمی با چشم تو به دردسر نیفتد امیدوارم مثل اشک غرق خون شود.
چشمِ تو ز بهرِ دلربایی
در کردنِ سحر ذوفنون باد
برای گسترش دلربایی امیدوارم چشم تو در توانایی سحر کردن عاشقان دارای مهارتهای بسیار باشد.
هر جا که دلیست در غمِ تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
هرجایی که دلی غم دوری تورا تحمل می کشد بی تاب و بیقرار بماند یکی از ویزگیهای مسیر عاشقی تداوم بیقراری است .چون به راحتی به وصال نمی رسد و مسیر تمام نمی شود.اصولا وقتی یک مسیر تمام می شود و به هدف مورد نظر می رسیم دیگر بیتاب نیستیم و ممکن است حس خوبی در مورد عشق نداشته باشیم و بگوییم خوب این هم تمام شد.
قَدِّ همه دلبرانِ عالم
پیشِ الفِ قَدَت چو نون باد
نه تنها عاشقان در برابرت خاضع اند بلکه دلبرانی که در سراسر دنیا دل می ربایند هم در برابرت سرخم کرده اند و قامت آنها به حرف نون تبدیل شده است.
هر دل که ز عشقِ توست خالی
از حلقهٔ وصلِ تو برون باد
هر دلی که عشق تو را درک نکرده نباید در حلقه وصل تو باشد.درک عشق او نیاز به هشیاری برتری دارد که ا می حاصل می شود.
لعلِ تو که هست جانِ حافظ
دور از لبِ مردمانِ دون باد
آن لعل سرخ فام لب تو که به حافظ جان می بخشد از لب مرمان پست دور باشد.لب لعل ، امید بخش است و اگر مردمان پست امیدوار به انجام کارها و رسیدن به اهداف خود باشند دنیا ویرانه می شود .
علاوه بر دعاها و آرزوهایی که حافظ برای معشوق خود می کند این ابیات نشانگر آرزوهای حافظ نیز هستند.
ali solgi در ۱۲ روز قبل، سهشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲:
درکل دنیا ووهرجا صحبت از عقل ودانش من ذهنی میشود بطوری که حتی بسیاری از کسانی که درزمینه علوم دینی مدرک بالایی دارند عقل وعقل من ذهنی را را یکی میدانند وهمین باعث شده بین علم وعرفان فاصله بیفتد وانان که درراه علم هستندمنکر حتی وجود خداهم میشوند درصورتی اصل وپایه و سیستم دریافتی بدن انسان ذهن است وعقل مجموعه دانشی که در دنیامامیاموزیم وتجربه میکنیم منظورمولانا ازبین بردن عقل ونداشتن دانش علمی نیست بلکه منطورس اینست که باعقل ودانش عقلی که تجربه دنیاست نمیشه مسیرمعنوی را رفت بلکه اون یک مسیر جدا وابزارجدا میخواهد بطوری که وقتی بادانش عقلی به جستجوی معنوی والهی میافتی باچند ازمایش و شناخت اجزای بدن وریاضات عقلت بهت ثابت میکنه ما از یک فرایند تولیدمثل مثل بقیه موجودات بوجود امده ایم وهمین ذهن و جسم هستیم ولی ایا ما همین جسم وذهن هستیم یااینهاهم جزی از ماست وماذهن وجسم هم داریم
علی احمدی در ۱۲ روز قبل، سهشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶:
این غزل از جمله غزلهایی است که می توان مصادیق مختلفی برای آن در نظر گرفت.هیچ مانعی ندارد که این غزل برای یک پدیده طبیعی سروده شده باشد . هنر حافظ در این است که غزلهایش این جامعیت را دارد که مثلا آن را برای جنگل ، محیط زیست یا حتی کره زمین بخوانیم .یک بار هم که شده اشخاص را کنار بگذاریم و با این دید غزل حافظ را خوانش کنیم و طرحی نو دراندازیم.
تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهٔ گزند مباد
امیدوارم جسمت نیازی به ناز هیچ درمانگری نداشته باشد و وجود ظریف و دقیقت دچار هیچ آسیب و خرابی نشود.
سلامتِ همه آفاق در سلامتِ توست
به هیچ عارضه شخصِ تو دردمند مباد
همه کرانه ها سالم اند و بی عیب چون تو در سلامت هستی امیدوارم خودت هیچ عارضه و دردی نداشته باشی.
جمالِ صورت و معنی ز امنِ صحتِ توست
که ظاهرت دُژَم و باطنت نَژَند مباد
زیبایی ظاهر و باطن تو نشانه سلامتی است امیدوارم که نه ظاهرت آشفته گردد و نه باطنت پریشان شود
در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سروِ سهی قامتِ بلند مباد
ای کاش وقتی در این میان خزان برای یغما و غارتگری می آید نتواند راهی به قامت بلند و استوار چون سرو تو پیدا کند
در آن بساط که حُسن تو جلوه آغازد
مجالِ طعنهٔ بدبین و بدپسند مباد
وقتی زیبایی تو جلوه گری اش را شروع می کند امیدوارم جایی برای طعنه انسانهای بدبین و بد پسند نباشد.
هر آن که رویِ چو ماهت به چشمِ بد بیند
بر آتشِ تو به جز جانِ او سپند مباد
هر کسی که رخ چون ماه تو را به چشم بد ببیند و خواهان آسیب تو باشد امیدوارم مثل اسفند در آتش خشم تو بسوزد.
شفا ز گفتهٔ شِکَّرفِشانِ حافظ جوی
که حاجتت به عِلاجِ گلاب و قند مباد
درمان واقعی را از سخن شکرمانند حافظ بجوی تا نیازی به معالجه ظاهری با گلاب و قند و داروهای دیگر پیدا نکنی.
شاید مخالف من باشید ولی کره زمین ما جسمی بزرگ و وجودی دقیق و ظریف دارد کرانه های متعددی دارد و بسیار مستعد آسیب است .هم ظاهرش امکان آشفتگی دارد ( با آسیبهایی که انسانها وارد می کنند و خشونتهایی که بر اثر جنگ پدید می آورند) و هم باطنش امکان تخریب دارد ( کاهش ذخایر آب و منابع انرژی ) هم کوههای بلندی چون سرو دارد وهم جنگلها و دریاهایش جلوه گری می کنند و لطافت دارند و هم آتشفشانهایش می سوزانند. و در آخر اینکه واقعا رخی چون ماه و بلکه بهتراز ماه دارد .
نکته پایانی اینکه حافظ می گوید نسخه درمان زمین در دست من است و چه نسخه ای بهتر از عشق ورزیدن برای بهتر زیستن بر روی آن.
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
ابوالفضل رعیت پیشه در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷:
بیت پنجم مصرع دوم اشکال وزنی داره
فرهاد فراهانی در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:
سلام دوستان درباره دین فردوسی به قول مولانا
ملتِ عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
این بحثهای بیهوده رو لطفاً رها کنید، برای هر صاحب هوشی واضحه که منظور فردوسی از این ابیات چیه و قدر و احترام مولا علی در نگاه فردوسی تا کجاست چند بیتی که در بین آورده مشخصه که برای تقیه بوده که کتاب بزرگ شاهنامه نابود نشه هرچند به قول حافظ
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیشِ داور اندازیم
اما موضوعی که خیلی ناراحتم کرد و قلبم رو شکست نشناختن قدر حضرت مولا علی در بین پیامهای جدیده. دوستان علی الگو و اسوه تاریخی ملت ماست و توهین به مولا علی توهین به خود ما و توهین به انسانیت و هویت ملی ماست. اجازه ندید رفتار ریاکاران و کسانی که پشت هر مرام و مسلکی مخفی میشن تا از طریق اونها به نون و نوایی برسن شما رو از معرفت این انسان بینظیر محروم کنه. حقیر به همه شما التماس میکنم فقط یکبار حداقل ترجمه نهجالبلاغه رو بخونید بعد درباره ایشون نظر بنویسید.
علی احمدی در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:
در این غزل بحث انگیز ، حضرت حافظ ، محاکمه خود را شاعرانه تصویر کرده است . سه بیت اول دفاعیه و توجیه حقانیت خودش است . بیت چهارم نگرانی حافظ در آن جلسه تصویر شده و سه بیت بعد تشکر از عدالت شاه شجاع در مورد رای صادره است و بیت آخر تقاضایی که از خداوند دارد .
صوفی ار باده به اندازه خورَد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد
حافظ مخالفین خود در دادگاه را با عنوان صوفی می خواند .صوفیان هم مانند زاهدان و عابدان جزم اندیش بودند.احتمالا یکی از موارد اتهام حافظ اشاره مکرر وی به می و شراب و باده است که باعث می شود عده زیادی به پیروی از او به میخانه روند و بدمستی کنند .حضرت حافظ ضمن دفاع از مرام خود به صوفیان طعنه می زند که درست است که از باده صحبت می کنم ولی اگر شما هم خواستید از مرام من پیروی کنید نباید افراط کنید بلکه اگر می خواهید چنین کنید باده نوشی را فراموش کنید. قصد من از نوشیدن باده بدمستی نیست بلکه هشیار شدن و درک چیزهایی است که در هشیاری عادی به آن دست نمی یابید.اینکه شما جزم اندیشان تعمیم دهید و مرا شرابخوار بدانید خطاست.
آن که یک جرعه مِی از دست توانَد دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد
اگر واقعا می خواهید در راه عاشقی به معشوق و هدف خود برسید و دست در دست و در آغوش او باشید باید این قدرت را داشته باشید که بدمستی نکنید و توان از دست دادن یک جرعه می را داشته باشید. باده ی به اندازه می تواند شما را به درک معشوق برساند.
پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشَش باد
بیایید از پیر ما ( که مثل من می اندیشند) بیاموزید که با اینکه در عالم ، گرفتاری ها و بدبختی ها را می بیند باز هم می گوید قلمی که این عالم را نقاشی کرده و آفریده خطایی نکرده است و بدبختی های فوق را که ناشی از عملکرد انسان است پای خداوند نمی نویسد گویا خطا را می بیند و خطاپوشی می کند آفرین بر نظر او باد.
از آنجاییکه خداوند انسان را آفریده شاید به زعم برخی بتوان خطاهای انسان خطاکار را هم پای آفرینش خداوند نوشت و به او ایراد گرفت که این از نظر حافظ ، نظری نادرست است . در واقع به مخالفانش می گوید شما که شرابخواری بدمستان را به پای من می نویسید حتما به خداوند هم ایراد خواهید گرفت که آفریدن خطاکاران اشتباه است در حالیکه خداوند انها را برای خطا کردن نیافریده است. .من مرامی را ساخته ام که در آن صحبت از باده و شراب است ولی شرابخواری دیگران به من ربطی ندارد .
شاهِ تُرکان، سخنِ مدعیان میشِنَوَد
شرمی از مَظلَمِهٔ خونِ سیاوشش باد
در اینجا حافظ در این ابهام است که آیا شاه نظر مخالفانش را می پذیرد؟.بهتر است مصرع اول به صورت شرطی یا پرسشی خوانده شود . حافظ خود را چون سیاوش می داند که خونش بیگناه توسط افراسیاب ریخته شد و می گوید اگر شاه دستور کشتن مرا بدهد باید شرمگین شود چون من بیگناهم.یا اینگونه بخوانیم شاه دستور کشتن مرا بدهد؟ پس در آن صورت باید شرمگین باشد که خون سیاوشی چون من را ریخته است.
گر چه از کِبر، سخن با منِ درویش نگفت
جان فدایِ شِکَرینپستهٔ خاموشش باد
می گوید اگرچه شاه به خاطر بزرگی خود با من درویش سخنی نگفت ولی سکوتش در برابر درخواست صوفیان ارزشمند بود جانم فدای لبهای شکرین خاموش او باشد که چون پسته ای دربسته را مانَد .
چشمم از آینهدارانِ خط و خالش گشت
لبم از بوسهرُبایانِ بَر و دوشش باد
در ادامه قدردانی از شاه می گوید چشم من برای تصویر چهره اش آینه داری می کند یعنی چشمان من در خدمت اوبوده فرمان او را به روی چشم می گذارم.و بر بدن و دوشش بوسه می زنم.
نرگسِ مست نوازشکُنِ مردمدارَش
خونِ عاشق به قدح گر بِخورد نوشش باد
حتی اگر آن چشمان مست بنده نواز و مردم دار او با قدحی خون من عاشق را بخورد ( خونم را بریزد ) گوارایش باد .بازهم قدردانی از شاه به خاطر تخفیف مجازات و احساس دین به اوست.
در اشعار حافظ چشم می تواند عاشق کُش و خونریز باشد.
به غلامیِ تو مشهورِ جهان شد حافظ
حلقهٔ بندگیِ زلفِ تو در گوشش باد
در چهار بیت قبل از شخص غایب یا سوم شخص استفاده شد که منظورش شاه بود . در این بیت ضمیر «تو» اشاره به خداوند دارد . یعنی من به بندگی تو ای خدا در جهان مشهورم کاش او ( شاه ) هم در راه عاشقی ( زلف تو ) بندگی کند و گوش به این مدعیان بندگی تو ندهد.
محسن عبدی در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۳ - جنگ خسرو با بهرام و گریختن بهرام:
مشعبد: شعبدهباز، حیلهگر
محسن عبدی در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۳ - جنگ خسرو با بهرام و گریختن بهرام:
دِرع: زره
محسن عبدی در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۳ - جنگ خسرو با بهرام و گریختن بهرام:
هژبر: شیر
محسن عبدی در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۳ - جنگ خسرو با بهرام و گریختن بهرام:
چاکاچاک: صدای برخورد شمشیر
احمد خرمآبادیزاد در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۵۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰:
«برخیٖر» در بیت شماره 5 یعنی «بی دلیل، بی سبب، بیهوده» <لغتنامه دهخدا>
محسن عبدی در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۳ - جنگ خسرو با بهرام و گریختن بهرام:
روباهی کردن کنایهراز مکر و حیله کردن است.
علی میراحمدی در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:
سیاهی نیکبخت است آن که دایم
بُوَد همراز و هم زانوی فَرُّخ
سیاهان نیکبخت همین آدمیان و روسیاهان عالم امکان هستند که خداوند با لطف و عنایت خویش به ایشان نظری انداخته و آنها را در وجود آورده و به بندگان اجازه داده نام بلندش را بخوانند و به قرب او برسند.در قرآن به مَعیت خداوند با بندگان اشاره شده است:
وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
او با شماست هرجا که باشید، و خدا به آنچه انجام می دهید، بیناست.(آیه۴ سوره حدید ترجمه الهی قمشه ای)
حدیثی نیز از پیامبر اسلام داریم که خداوند به موسی فرمود :ای موسی من همنشین کسی هستم که مرا یاد کند.
بنده حدود ده روز پیش که نگاهی به این غزل انداختم و حاشیه ای بر آن نوشتم این معنا را در نیافته بودم و امروز آن را کشف کردم.
شعر حافظ چنین شعری است دوستان من.
تصور نکنیم با یکی دوبار معنا کردن و شرح ابیات تمامش را دوره کرده ایم؛
هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست
محسن عبدی در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۴۲ - به خشم رفتن خسرو از پیش شیرین و رفتن به روم و پیوند او با مریم:
یکران: اسب اصیل و خوب
Heydar Barsam در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
بیقراری به چه معناست ؟ مولانا هم میفرماید عاشق بیقرار شو تا قرار آیدت این بیقراری چیست ؟ مثل سندرم دست بیقرار در سریال پایتخت معنا دارد یا معنایی غیر این ؟
Heydar Barsam در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
سلام لطفا کسی هست بفرماید توکل چیست ؟ توکل، وکیل و موکل بین این واژه ها چه ارتباطی هست ؟ و در سلوک توکل در چه مقامی هست ؟!
ahmad f در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵:
این غزل خیلی زیرکانه و دو پهلو، و نوعی تشبیه از طوطی الاسرار به کار رفته و حافظ خودش رو در بالاترین مقام شهود قرار داده و خودش رو منبع الهام اسرار برای صوفیانی که به دنبال حق میگردند معرفی کرده.
حافظ در اینجا به خوبی بالا تر بودن عرفان خودش رو از عرفان های صوفی و قلندری تشریح میکنه و با تشبیهات طعنه آمیز به صوفیان افراطی در افیون، خودش رو معرفی میکنه و به خوانندهی غزل میگه نیازی نداری مثل صوفیان افیون مصرف کنی، هرچه الهام نیاز داری حافظ به تو میدهد.
حافظ خود را بدیل معنوی افیون میداند؛ یعنی آنچه صوفی با بنگ میجوید، در شعر حافظ بینیاز از ماده حاصل میشود.
برای درک طعنه های غزل باید موارد تاریخی زیر را بدانید:
طوطی اسرار: یکی از نام های گیاه شاهدانه
بذر البنج(بنگ، سبزک، سر السرار): یک گیاه با گل های زرد و گاهی ارغوانی و دارای دانه هایی است که به دانه های آن دانه بنگ گفته میشده. همچنین سربازان اسکندر نیز از این دانه مصرف میکردند و وحشیانه بدون احساس زخم میجنگیدند. این دانه در مراسم جادوگری و احضار جن و طلسم و جادو توسط جادوگران استفاده میشده. نام های دیگر آن سبزک، و سر الاسرار است. نقلی از شمس تبریزی در انتقاد تصوف و قلندری داریم که میگوید:
یاران ما به سبزک گرم شوند.آن خیال دیوست. دیو همان جن کافر است که با جادوگران همکاری دارد.
شخصی به نام خراسانی مصرف گیاه شاهدانه را وارد تصوف کرد اما گفت برای او نام های دیگری بگذارند و مردم را از وجود آن آگاه نکنند، از جمله: حبه خضرا, حشیش، بنگ، برگ السرار و طوطی الاسرار.
دراویش گاهی در ازای هدیه و مبلغی که میگرفتند تحفهی سبزی هم هدیه میدادند.
اشارهی دیگری از حافظ در این زمینه داریم:
زان حبّهی خضرا خور، کز رویِ سبکروحی
هرکـاو بِخورَد یک جو، بر سیخ زَند سیمرغ
زان لقمه که صوفی را، در معرفت اندازد
یک ذرّه و صد مَستی، یک دانه و صد سیمرغ
حبهی خضرا نام دیگر گیاه شاهدانه در قدیم است که برای مخفی ماندن ماهیت گیاه شاهدانه از این اسم استفاده میشده. در عربی به «بنه» حبه خضرا گفته میشود. بنه در ایران نام های دیگری نیز دارد: کلخونگ، بنک، ونوشک
حافظ در اینجا با تشبیه خود به افیون تصوف میگوید طوطی اسرار منم و تمام الهامی که صوفی و درویش با افیون دنبالش میگرده در ابیات حافظ هست، اگر در کنار مستی عرفانی خودت شعر حافظ بخونی کار همون طوطی اسرار یا همون شاهدانه یا «حشیش» رو میکنه و تو رو به اسرار میرسونه و مثل افیون در مستیِ عرفانیِ تو عمل میکنه.
در واقع در اینجا حافظ به تصوف طعنه آمیز میگه شهود منم، نه افیون. مخصوصاً عرفان ابن عربی که شعر معروفشان این است:
بنگی زدیم و سر انالحق شد آشکار
ما را به این گیاه ضعیف این گمان نبود
بذر البنج یا همان بنگ کم کم با شاهدانه از یک نوع در عموم دیده میشد اما با هم تفاوت دارند. اما حافظ از این نام طوطی اسرار برای این طعنه استفاده کرده چون به تشبیه یک شاعر نزدیکتر بوده. اما با این وجود مصرف شاهدانه نیز در بین تصوف افراطی وجود داشته.
حافظ در این غزل، با زبانی چندلایه، هم به عرفان افراطی طعنه میزند، هم خود را بهعنوان منبع الهام و شهود معرفی میکند، و هم با بهرهگیری از رمزگان خراباتگرایانه، خواننده را به مستی بینیاز از ماده دعوت میکند.
در این غزل، حافظ نهتنها طوطی الاسرار را از قفس ماده رها میکند، بلکه خود را بهعنوان طوطیِ گویایِ اسرار معرفی میکند—بینیاز از سبزک و بنگ، و سرشار از شکر منقار شعر.
محسن عبدی در ۱۲ روز قبل، دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۴۶ دربارهٔ نظامی عروضی » چهارمقاله » مقالت دوم: در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر » بخش ۴ - حکایت دو - رودکی و قصیدهٔ بوی جوی مولیان:
داستان معروف شعر رودکی
بسیار زیباست.
علی احمدی در ۱۱ روز قبل، سهشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶: