Morteza Astami در ۴ ماه قبل، جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۴ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:
با سلام.
شاید تو همون جمعی که حافظ و شاه شجاع حظور داشتن و باده نوشی میکردن صوفی هم حظور داشته.اونم اهل دل بوده ولی نه اندازه حافظ عاشق پیشه.🤔
.فصیحی در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۳:
تشکر از برگ بی برگی مثل همیشه عالی
استفاده کردم
دلتون پراز نورالهی
عبدالرضا ناظمی در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۳ در پاسخ به حسام صادقی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵:
درود بنظرم ساده تر بنویسید بهتر است اینجوری بنده خدا را فراری می دهید کلماتی مانند مجازی خانه - در معرض تان ... را خدا وکیلی از کجایتان استخراج نمودید
برگ بی برگی در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۵:
گلبرگ را ز سنبلِ مُشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
گلبرگ در اینجا استعاره از رخسار است که زیبا، باطراوت و لطیف شده و تمثیلِ انسانِ عاشقی ست که با زندگی به وحدت رسیده یا دلش به عشق زنده شده است، پسحافظ توصیه هایی به چنین عاشقی دارد که در اولین مرحله باید از سُنبُلِ زلفِ مُشکینش نقابی بر این رُخسارِ زیبا شده بزند و آنرا بپوشاند، در مصراع دوم ضمن اینکه خود مصراعِ اول را معنی می کند می فرماید چنین عاشقی با این کار جهانی را خراب می کند، خراب کردن می تواند کنایه از مست کردنِ جهان و جهانیان باشد و یا اینکه جهانِ خودساختهٔ ذهنیش را خراب و ویران می کند.
بفشان عرق ز چهره و اطرافِ باغ را
چون شیشه هایِ دیدهٔ ما پُر گُلاب کن
فشاندنِ عرق از چهره می تواند حاکی از شرم و آزرمِ عاشق باشد و نتیجهٔ آتشِ عشقِ درونی، همچنین عاشقی که به عشق زنده گردد پیرامونِ خود را نیز باغ و بستان و زیبا می بیند، شیشه در عین اینکه استعاره از صراحی و تُنگِ شراب است، همچنین می تواند اشاره به عینک هایی باشد که بر چشم می زنیم، پس حافظ به سالکِ عاشق توصیه می کند تا از عرقِ چهره اش که به لطفِ عشق لطیف و همچون گلبرگ زیبا شده و این عرقی را که همچون گلاب عطر و بویِ خوش از آن در فضا پراکنده می شود در شیشهٔ دیدگانش نگهداری کند و همچون چشم عزیز بدارد، شیشه و صراحی هایِ دیدهٔ ما که بجایِ شراب پر از اشک و خون شده است.
ایامِ گُل چو عُمر به رفتن شتاب کرد
ساقی به دورِ بادهٔ گلگون شتاب کن
عاشقی که برای اولین بار رنگ و طعمِ عشق را تجربه می کند و نه تنها صورت و سیرتش چون گلبرگ لطیف و زیبا شدهٔ است، بلکه جهان و هرچه در آن است را بُستان و زیبا می بیند، با عرقِ شرمی که بر چهره دارد در می یابد که عاشق شده است، و حافظ عمرِچنین عشقی را به عمرِ گُل تشبیه می کند، یعنی این حالتِ او استمرار ندارد و ناپایدار است، پس ایامِ این گُل همچون روزهای عُمرِ آدمی با شتاب می گذرد و عاشق بوضوح می تواند کم رنگ شدنِ عشقِ روزهای نخست را احساس کند که اگر ادامه یابد می تواند منجر به از دست رفتنِ همهٔ آن زیبایی و لطافت هایِ آغازین باشد، پس حافظ از ساقی میخواهد تا در دورِ باده نوشان شتاب کند و تا چنین گُلی از دست نرفته و پژمرده نشده جامِ او را لبریز از شرابِ عشق کند. درواقع مخاطبِ بیت شخصِ عاشق است و حافظ به او یادآوری می کند که حالِ گُل و هر عاشقی که برای اولین بار لحظه هایِ حضور را در یابد چنین است، پس باید در کارِ باده نوشی شتاب کند و جام ها را فرونگذارد تا سرانجام به عشقِ پایدار رسیده و بطورِ کامل و مستمر به او زنده شود.
بُگشا به شیوه، نرگسِ پرخوابِ مست را
وز رَشکِ چشمِ نرگسِ رعنا به خواب شو
شیوه در اینجا به معنیِ حالت آمده است، نرگسِ چشمِ عاشق و نگاهش به باغ و بستان مستانه است و پُر خواب، یعنی به هر چیزی غیر از معشوق بی توجه است، پس حافظ بعنوانِ عاشقی که خود این راه را پیموده و دارای تجربه است به این نوگلِ عاشق توصیه می کند چنین چشمی را بگشاید و افق یا گسترهٔ دیدِ خود را هرچه بیشتر وسعت بخشد و خطاب به او ادامه می دهد اما از حسادتِ نرگس هایِ رعنا خود را به خواب بزن و چشمهایت را پر خواب کن، نرگسِ رعنا چشم و بینشی ست که احمقانه به جهان می نگرد و جهان بینیِ او سراسر جسمانی ست، یعنی چشمِ جان بین نداشته و صِرفاََ جهان بین وحسی ست، پسحافظ از نوگلِ عاشق می خواهد در جهتِ استمرارِ عاشقیِ خود به محضِ روبرو شدن با چنین رعنا هایی چشمِ خود را پرخواب کرده، زیبایی و لطافت هایِ عاشقیِ خود را از آن نرگسِ رعناها که حسادت دارند پنهان بدارد و وانمود کند که او نیز همچون دیگران در خوابِ ذهن است، در غیرِ اینصورت آن رعنا های حسود با انواعِ ملامت و طعن هایِ خود او را از راهِ عاشقی باز می دارند.
بویِ بنفشه بشنو و زلفِ یار گیر
بنگر به رنگِ لاله و عزمِ شراب کن
بوی ضمنِ معنیِ معمولش در اینجا به معنیِ آرزومندی آمده است، زلفِ یار استعاره از زیبایی و جذابیت هایِ جهانِ فریبندهٔ مادی ست ، و شکلِ ظاهرِ بنفشهٔ پنج پر که با آن باغچه ها را تزئین می کنند بنظر می رسد که همواره سر در گریبان دارد و کنایه از ناکامیِ نرگس هایِ رعناست که چشمِ حسی و جهان بین داشته و توقع دارند بوسیلهٔ زلف و چیزهای این جهانی به سعادتمندی برسند اما هر بار نامراد و مایوس شده اند، پسحافظ خطاب به گُلِ عاشق ادامه می دهد پیش از اینکه به زلفِ یار طمع ورزی حال و روزِ بنفشه را ببین که رویا و آرزوهایش محقق نشدند و اکنون سرخورده و مایوس شده است، پس دل بر زلفِ یار مبند، احتمالن عاشق میاندیشد که یعنی باید خود را از زیبایی ها و لذتِ مواهبِ دنیوی محروم کند و حافظ در مصرع دوم ادامه می دهد که به هیچ وجه اینچنین نیست و گلِ نوشکفته می تواند موفقتر از دیگران از مواهبِ دنیوی و لذایذش برخوردار شده و سعادتمند شود بشرط اینکه پیش از عزمِ کشیدنِ شراب و مست شدن به نعمت هایی چون همسر و فرزندان، یا مقام و منزلت، یا ثروت و دارایی به رنگِ لاله بنگرد که رنگِ عشق است، یعنی ابتدا به حقیقتِ زلف و جلوه هایِ جمالیِ خداوند نگریسته و آن را در مرکزِ توجهش قرار دهد، سپس عزمِ شراب و لذت بردن از جذابیت هایِ این جهانی کند تا همچون بنفشه نصیبش از زلف ناکامی نباشد و سر در گریبان نبرد، برای مثال رنگِ لاله و عشق یا زندگی را در همسر و فرزندِ خود تشخیص داده و بر همین مبنا با آنان همنشینی کند تا سعادتمند شود.
زآنجا که رسم و عادتِ عاشق کشیِ توست
با دشمنان قدح کش و با ما عِتاب کن
بلبلان و نغمه سرایانی چون حافظ عاشقِ گُل های نوشکفته و زیبا شده هستند و رسم و عادتِ دیرینهٔ گُلها عاشق کُشی ست، یعنی بقدری در راه و طریقتِ عاشقی خطا و اشتباه می کنند که بلبل را تا سرحدِ مرگ می برند، حافظ که در جایی دیگر نیز فرموده؛" با دوستان مروت با دشمنان مدارا" در اینجا نیز به سالکِ عاشق پندِ دیگری داده و می فرماید با دشمنان که همان ناجنسانِ طریق هستند و بیگانه با عشق مباحثه و ستیزه مکن و با آنان قدح کش، یعنی اگر گلِ عاشق در موقعیتِ مواجهه با چنین اشخاصی قرار گیرد هرچه گویند را پذیرفته وسخن کوتاه کند، اما در مقابل اگر با حافظ و عاشقانی که هم جنسِ او هستند روبرو شود اگر هم با عتاب و بی پروایی سخن بگوید و حتی نکته گیری کند اشکالی بر او وارد نیست چرا که حکیمان و عارفان از وسعتِ درونی و سینه ای فراخ برخوردار هستند و بر گفتار و رفتارِ خود کنترل دارند.
همچون حباب دیده به رویِ قدح گشای
وین خانه را قیاس اساس از حباب کن
دیده به رویِ قدح گشودن در اینجا یعنی چشم داشتن به بهرمندی از چیزهایِ این جهانی، پس حافظ که پیشتر نیز به گُلِ عاشق هشدار داده است تا پیش از اینکه عزمِ شراب کند به رنگِ لاله بنگرد، اکنون با بیانی دیگر به همان مضمون پرداخته و می فرماید چنان به جذابیت هایِ زلف از قبیلِ ثروت و مقام و شهرت، یا به عِلم و دانش و اعتبارت بنگر که گویی حبابی بر رویِ آب هستند و هر آینه ممکن است از دستت بیرون شوند، در اینصورت دلبسته و عاشقِ آنها نخواهی شد، در مصرع دوم خانه کنایه از این جهان است پس حافظ ادامه می دهد نه اینکه جذابیت هایِ زلف را، که کُلِّ این جهانِ را از اساس قیاس به حباب کن که ناپایدار است و گذرا، در اینصورت مواهب و نعمتهایِ ذکر شده و بود و نبودشان نیز برایت اهمیتی نخواهند داشت.
حافظ وصال می طلبد از رَهِ دعا
یا رب دعایِ خسته دلان مستجاب کن
در انتهای غزل حافظ این سخنانِ خود را پند و نصیحتِ عاشقان نمی داند، بلکه آنها را ذکر و دعا نامیده و او که طالبِ وصالِ معشوقِ ازلی ست این راه را بهترین راهِ وصالش می داند، پس از پروردگارِ خود درخواستِ پذیرشِ این ذکر و دعاها و اجابتش را مینماید.
علی میراحمدی در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۶:
بمردی نباید شد اندر گمان که بر تو درازست دست زمان
محمدعلی شرقزده در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۴۷ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۵:
ای چهرهٔ زیبایِ تو رَشْکِ بُتانِ آزَری
هَر چَنْد وَصْفَت میکُنَم دَر حُسْن از آن زیباتَری
تو از پَری چابُکتَری وَز بَرْگِ گُلْ نازُکتری
وَز هَرچه گوُیَم بهتَری حَقَّا عَجائبْ دِلبَری
مَن تو شُدَم تو مَن شُدی مَن تَن شُدَم تو جان شُدی
تا کَس نَگوُید بَعد از این مَن دیگَرَم تو دِیگَری
هَرگِز نَیایَد دَر نَظَر نَقشی زِ رُویَت خوُبتَر
شَمسی نَدانَم یا قَمَر حوُری نَدانَم یا پَری
هَرگِز نَیایَد دَر نَظَر نَقشی زِ رُویَت خوُبتَر
حوُریْ نَدانَم ایْ پِسَرِ فَرْزَندِ آدَم یا پَری
آفاق را گَرْدیدهام مِهْرِ بُتان وَرزیدهام
بِسیارْ خوُبان دیدهام امّا تو چیزِ دِیگَری
ای راحَت و آرامِ جان با قَدِ چوُن سَرْوِ رَوان
زینسان مَرَو دامَنکَشانْ کآرامِ جانَم میبَری
عَزْمِ تَماشا کَردهای آهَنگِ صَحرا کَردهای
جان و دِلِ ما بُردهای این است رَسْمِ دِلبَری
عالَمْ همه یَغمایِ تو خَلْقی همه شیدایِ تو
آن نَرْگِس رَعنایِ تو آوَرده کیشِ کافِری
خُسرَوْ غَریب است و گِداْ اُفتاده دَرْ شَهْرِ شُما
باشَد که از بَهْرِ خُدا سوُیِ غَریبانْ بِنْگَری
رضا از کرمان در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۱۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۶ - در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان:
سلام
در این بیت باز مولانای عزیز به زیبایی از یکی از آیات قرآن بجا استفاده برده ،در سوره یونس آیه ۳۶ داریم :
و ما یتبع اکثرهم الا ظنا ان الظن لا یغنی من الحق شیئا
بیشترشان جز از گمانی پیروی نکنند وهمانا گمان، بینیازی از حق نمی آورد
معنی بیت بعد هم چنین است :از دو گمان هرکدام غالبتر باشد ،آن را ترجیح میدهند ولی تو هرگز در روشنی خورشید تابان هیچ جدالی نمیتوانی داشته باشی
یعنی ای کودکانی که بر اسب های چوبین نشسته ودامان خود را گرفته اید در پوچی امور دنیوی هیچ جای شکی نیست و موضوعی اظهر من الشمس است .
شاد باشید
پوریا سجادی در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:
تمامی ابیات بر وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن میباشند
وزن اشتباه درج شده
رضا از کرمان در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۴ در پاسخ به رضا شاهی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۹:
سلام
لطف کنید بر اساس نظری که دادید این بیت را معنی کنید .
رضا از کرمان در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸۹:
سلام
بر خلاف نظر اکثر دوستان اگر به معنای بیت ۱۴ نگاه کنید جهان به معنای جهیدن درسته وآقا محسن خ درک درستی از معنی بیت داشته
معنی بیت این است ما بر درگاه آستان خدایی هستیم ولی از گنجی که در درون داریم غافلیم وهر لحضه به کاری نو والبته بیهوده مشغولیم و از اصل خدایی خود غافلیم و هرجایی شدهایم در هر لحضه موضوعی جدید ذهن ما را درگیر میکنه وتوجه ما را از حضور خدایی پرت میکنه در صورتی که بر درگاه وآستان حضور هستیم وبا برداشتن یک گام میتوانیم به خرگه شاه وارد شویم ولیکن به این سو وآن سو میجهیم ، و خشمی که ازعالم دیگر میآید مقصود جهان دیگر نیست چون جهان دیگر منشا فیض وخیره وخشم از آن عالم نمی آید منظور آن وجه غیر خدایی ماست به بیت ۱۴ توجه بفرمایید در اینجا داره تاکید میکنه.
دوستانی که جهان را به معنای عالم قبول دارند لطف کنند یک معنی واضح از بیت برایم بنویسند ممنونم.
محمد هارون صادقی در ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۰۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۲:
با عرض سلام و تقدیم احترامات خدمت دست اندرکاران سایت وزین گنجور!
نخست از زحمت کشی های تان قدردانی نموده خواهشمندم به ویرایش این غزل زیبا پرداخته بر ممنونیت بیفزاید.
بیت شماره 6 مصرع دوم (هر کخا) تبدیل به (هر کجا) در بیت شماره 8 مصرع دوم (بوربا) تبدیل به (بوریا) گردد.
ر.غ در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۷ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶:
همین که از برم آن سروِ سیمبر برخاست
هزار نالهٔ دلسوزم از جگر برخاست
درآمد از درم اقبال چون بَرم بنشست
برآمد از سرم آتش چو از نظر برخاست
نه آتشیست که ساکن شود به آبِ سرم
که هر نفس که زدم شعله بیشتر برخاست
اگر به خانه نشستست وگر برون آمد
نهان و پیدا زو فتنهٔ دگر برخاست
عتاب گرم شد و جنگ سخت اگر بنشست
قیامت آمد و طوفان برفت اگر برخاست
برآرم از گهرِ چشم هر سحر طوفان
که دید طوفان کز کثرتِ گهر برخاست
به هرزه با کمرش در میان نهادم جان
چو کوهکن که هلاکش هم از کمر برخاست
همه خلافِ مرادست اقتضایِ قضا
زمانه از سر پیمانِ ما مگر برخاست
به پای مردیِ عقلم امیدها بودی
همین که عشق در آمد ز در به سر برخاست
نفس نفس که بر آمد ز روزنِ حلقم
ز دودِ آتشِ دل در هوا شرر برخاست
خنک وجودِ نزاری که در میانِ بلا
نشست ایمن و از معرضِ خطر برخاست
چه التفات کند بعد از این ز وصل و فراق
کنون که این حُجباتش ز رهگذر برخاست
فرهود در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۹ در پاسخ به Ayoub Popal دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۶ - نعت اول:
سنبُل روی او همچون سنبله، روزتاب و درخشان است و گوهر وجود او آفتاب را گوهر کرده است.
مصرع دوم یعنی خورشید و آفتاب که خود به گوهر ساختنِ سنگ معروف است از گوهر وجودش لعل و گوهر شده است.
فرهود در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۶ در پاسخ به Ayoub Popal دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۶ - نعت اول:
باطراوتترین گل سنبل در صحرای ناز و زیبایی است و خاصهترین و مَحرمترین گوهر و مروارید در دریای اسرار عشق.
علی میراحمدی در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:
پاسخ به وحید سبزیان پور( متاسفانه امکان ریپلای مستقیم در مرورگر من فعاا فعال نیست ) دوست عزیز بنده تحقیقی در مورد مدحیات حافظ کرده ام و به نتایجی رسیده ام که با توجه به اشعار مدحی حافظ قابل توجیه هم هست که اگر خدا یاری کند درین موارد مطالبی عرض میکنم. اما چکیده تحقیق من در مورد مدحیات جناب حافظ اینست که او حتی در اشعار مدحی خود هم تمام شعر و غزل را به نام ان ممدوح و پادشاه نمیکند و حتی اگر نامی هم از پادشاه می اورد مخاطب میتواند برداشت دیگری هم از شعر داشته باشد و این بسیار زیرکانه است.بنده اینگونه شعر مدحی را در اثار شعرای دیگر هرگز ندیده ام.شعر مدحی در ظاهر که از طرفی میتواند صله ای هم برای شاعر بیاورو ولی از طرفی برای ارباب معنا در همان اشعار مدحی مطالبی بیان شده است و حتی ممدوح هم تغییر میکند. البته اثبات این موضوع نیاز به شاهد مثال اوردن و توضیح مفصل است که اگر وقت بشود مواردی را در اینده بیان خواهم کرد .این موضوع اخیرا بر من کشف شده است ، آن هم پس از حدود دو دهه مانوس بودن با دبوان حافظ اما در مرود این غزل ، این غزل از آن دسته غزلیات مدحی که بنام یک پادشاه باشد نیست وکاملا مشخص است که در ابتدا یک غزل مستقل و عرفانی بوده و سپس برای تقدیم به ممدوحی دو بیت به آن اضافه شده ( بیت 6و 7) که ازین گونه موارد باز هم در دیوان حافظ دیده میشود
وحید سبزیانپور wsabzianpoor@yahoo.com در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:
در دوران جوانی که سرد و گرم نچشیده و از روابط خشن و بیرحمانه زندگی اجتماعی و اهرم های قدرتمند روزگار برای تبدیل شیر به روباه بی خبر بودم وقتی نام ممدوحی را در شعر حافظ میدیدم باور نمی کردم که برخی از این سخنان آسمانی برای مقاصد دنیایی و سیم زر سروده شده باشد. تاسف بار است که این غزل دلنواز و خیال انگیز که معجزة کلام حافظ است سراسر برای درخواست سیم و زر است. کاش حافظ این سخنان گهربار ماندگار را به مقصدی دیگر میسرود؛ تفو بر تو ای چرخ گردون که چنین شخصیت بی بدیلی را به جبر زمانه وادار کرده ای که این قیمتی لفظ دری را به پای خوکان بریزد.
البته و صد البته از خامی و نادانی است که هر حاکمی را به سبب حاکم بودن مردود و مرفوض بدانیم ولی جایگاه والای این کلمات بلورین و آسمانی بسی باتر از دربار شاهان است. (انکه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است....) بعید نیست که حافظ گمان نمیکرد که پس از قرنها این اشعار تا این اندازه ذهن ما را مشغول کند و مایة سرافرازی و افتخار ما شود. اگر چنین گمانی داشت اثری را که تعلق به همة انسانها دارد اختصاص به فردی نمیداد که شخصیت و نامش در مقابل حافظ پشیزی ارزش ندارد
غالبا از ویژگی های غزل نداشتن ارتباط بین ابیات است ولی همه ابیات این غزل از صدر تا ذیل با هدف تقاضا و درخواست سروده شده است، از رگههای طلایی سخنان حکیمانه و نشأت گرفته از جان و روح آدمی در این غزل خبری نیست همه و همه با صنعت «حسن طلب» که از ضروریات زندگی شاعرانه است صورت گرفته. محور اساسی در همة ابیات نیاز و احتیاج است زیرا با ردیف «دریغ مدار» به پایان میرسد.
در بیت «جهان و هرچه در...» به صراحت میگوید: مال دنیا ارزش ندارد از بخشش دریغ مکن
در دو بیت (مکارم تو ...) و (چو ذکر خیر ...) بی پرده و صریح در مقابل تمجید و ستایش سیم و زر میخواهد
امین منتخبی در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۴ در پاسخ به مهرداد فیلی دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۷ - نعت دوم:
یاوگیان یعنی راه گم کردگان.
وحید سبزیانپور wsabzianpoor@yahoo.com در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:
در بیت «فیض روح القدس ار باز مدد فرماید / دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد.» نکتة نهفتهای وجود دارد و آن این است که اگر انبیا و اولیا با عنایت خاص الهی (فیض روح القدس) به قداست و معصومیت رسیدهاند چه فضیلتی بر دیگران دارند؟ و من که مشمول لطف ویژة حق نیستم چرا باید در جایگاهی نه شایسته باشم؟ چگونه میتوان این را عدالت نامید؟ بویژه اگر مثل حافظ معتقد به جبر باشیم:
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند / در دایرة قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود / کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر / کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند / گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر
فرهنگ دینی ما قائل به امتحانی قبل از خلقت و روسپیدی برخی و مردودی برخی دیگر است. با این توجیه باز هم باید پرسید که آن استعداد را به انبیا و این ضعف و کمبود را به مردم عادی چه کسی داده است؟
جواب دیگر این است که این از اسرار الهی است ما را نشاید که در این دریا غوص کنیم
آیا این از سوالهای بیجواب حافظ است؟
لطفا اهل نظر یاری نمایند.
فاطمه انتظاری در ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
همین یک بیت میتواند غلبه عشق روحانی به عشق نفسانی و جسمانی را به خوبی بیان کند.
Morteza Astami در ۴ ماه قبل، جمعه ۵ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۰ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷: