گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

حکایت مسعود و کودک ماهیگیر: گفت روزی شاه مسعود از قضا

حکایت خونیی که به بهشت رفت: خونیی را کشت شاهی در عقاب

حکایت سلطان محمود و خارکن: ناگهی محمود شد سوی شکار

حکایت شیخ نوقانی: شیخ نوقانی بنیشابور شد

حکایت دیوانه‌ای برهنه که جبه‌ای ژنده به او بخشیدند: بود آن دیوانه دل برخاسته

به کعبه رفتن رابعه: رابعه در راه کعبه هفت سال

حکایت دیوانه‌ای که از مگس و کیک در عذاب بود: بود در کنجی یکی دیوانه خوار

حکایت مرد توبه شکن: کرده بود آن مرد بسیاری گناه

حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت: یک شبی روح الامین در سدره بود

حکایت صوفی و انگبین فروش: صوفیی می‌رفت در بغداد زود

حکایت موسی و قارون: حق تعالی گفت قارون زار زار

حکایت زاهدی خودپسند که از مرده‌ای احتراز جست: چون بمرد آن مرد مفسد در گناه

گفته عباسه درباره روز رستخیز: گفت عباسه که روز رستخیز

گم‌شدن شبلی از بغداد: گم شد از بغداد شبلی چندگاه

خصومت دو مرقع پوش: در خصومت آمدند و در جفا

حکایت مفلسی که عاشق شاه مصر شد: بود اندر مصر شاهی نامدار

حکایت گور کنی که عمر دراز یافت: یافت مردی گورکن عمری دراز

گفتار عباسه درباره نفس: یک شبی عباسه گفت ای حاضران

گفتگوی سالک ژنده‌پوش با پادشاه: ژنده‌ای پوشید، می‌شد پیر راه

حکایت دو روباه که شکار خسرو شدند: آن دو روبه چون به هم هم برشدند

حکایت غافلی که از ابلیس گله داشت: غافلی شد پیش آن صاحب چله

احوال مالک دینار: مالک دینار را گفت آن عزیز

پند دیوانه‌ای با خواجه‌ای ناسپاس: خواجه‌ای می‌گفت در وقت نماز

گفتار مردی پاک‌دین: پاک دینی گفت مشتی حیله‌جوی

حکایت نومریدی که زر از شیخ خود پنهان می‌داشت: نو مریدی داشت اندک مایه زر

نکته‌ای که شیخ بصره از رابعه پرسید: رفت شیخ بصره پیش رابعه

عابدی که پس از سالها عبادت به نوای مرغی دل خوش کرده بود: عابدی کز حق سعادت داشت او

حکایت شهریاری که قصری زرنگار کرد: شهریاری کرد قصری زرنگار

حکایت بازاریی که سرای زرنگار کرد: کرد آن بازاریی آشفته کار

حکایت عنکبوت و خانه او: دیده آن عنکبوت بی‌قرار

حکایت مردی گران جان که در بیابان به درویشی رسید: بس سبک مردی گران جان می‌دوید

سوگواری مردی که بی‌قرار و پند بیدلی به او: ابلهی را میوه دل مرده بود

حکایت غافلی که عود می‌سوخت: عود می‌سوخت آن یکی غافل بسی

حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه می‌کرد: دردمندی پیش شبلی می‌گریست

حکایت تاجری که از فروختن کنیز خود پشیمان شد: تاجری مالی و ملکی چند داشت

حکایت خسروی که سگ تازی خود را رها کرد: خسروی می‌رفت در دشت شکار

حکایت حلاج که در دم مرگ روی خود را به خون خود سرخ کرد: چون شد آن حلاج بر دار آن زمان

حکایت جنید که سر پسرش را بریدند: مقتدای دین، جنید، آن بحر ژرف

حکایت مرگ ققنس: هست ققنس طرفه مرغی دلستان

سوگواری پسری که در مرگ پدر: پیش تابوت پدر می‌شد پسر

گفتار نایبی در دم مرگ: نایبی را چون اجل آمد فراز

گفتگوی عیسی با خم آب: خورد عیسی آبی از جویی خوش آب

گفتگوی سقراط با شاگردش در دم مرگ: گفت چون سقراط در نزع اوفتاد

راه‌بینی که از دست کسی شربت نمی‌خورد: راه بینی بود بس عالی نفس

حکایت چاکری که از دست شاه میوه تلخی را با رغبت خورد: پادشاهی بود نیکو شیوه‌ای

گفتار مردی صوفی از روزگار خود: صوفیی را گفت مردی نامدار

حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست: گفت شیخ مهنه را آن پیرزن

گفتار جنید درباره خوشدلی: سایلی بنشست در پیش جنید

حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز می‌کرد: یک شبی خفاش گفت از هیچ باب

حکایت خسروی که به استقبالش شهر را آراسته بودند و او فقط به آرایش زندانیان توجه کرد: خسروی می‌شد به شهر خویش باز

حکایت خواجه‌ای که بایزید و ترمذی را در خواب دید: خواجه‌ای کز تخمه اکاف بود

گفتار شیخ خرقان در دم آخر: دردم آخر که جان آمد به لب

حکایت بنده‌ای که با خلعت شاه گرد راه از خود پاک کرد و بردارش کردند: بنده‌ای را خلعتی بخشید شاه

دو چیزی که پیر ترکستان دوست میداشت: داد از خود پیرتر کستان خبر

حکایت بادنجان خوردن شیخ خرقانی: شیخ خرقانی که عرش ایوانش بود

حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید: گفت ذو النون می‌شدم در بادیه

دولتی که سحره فرعون یافتند: می‌ندانم هیچ‌کس در کون یافت

حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد: گفت یوسف را چو می‌بفروختند

گفتگوی مردی درویش با ابراهیم ادهم درباره فقر: آن یکی دانم ز بی‌خویشی خویش

گفتگوی شیخ غوری با سنجر: شیخ غوری، آن به کلی گشته کل

سخن دیوانه‌ای درباره عالم: نیم شب دیوانه‌ای خوش می‌گریست

حکایت احمد حنبل که پیش بشر حافی می‌رفت: احمد حنبل امام عصر بود

حکایت پادشاه هندوان که اسیر محمود گشت و مسلمان شد: هندوان را پادشاهی بود پیر

حکایت مردی غازی و مردی کافر که مهلت نماز به یکدیگر دادند: غازیی از کافری بس سرفراز

حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها: ده برادر قحطشان کرده نفور

حکایت غلامان عمید خراسان و دیوانه ژنده‌پوش: در خراسان بود دولت بر مزید

حکایت دیوانه‌ای که از سرما به ویرانه‌ای پناه برد و خشتی بر سرش خورد: گفت آن دیوانه تن برهنه

حکایت مردی که خری به عاریت گرفت و آنرا گرگ درید: بود در کاریز بی‌سرمایه‌ای

قحطی مصر و مردن مردم و گفته مرد دیوانه: خاست اندر مصر قحطی ناگهان

حکایت دیوانه‌ای که تگرگی بر سرش خورد و گمان برد کودکان بر سر او سنگ می‌زنند: بود آن دیوانه خون از دل چکان

گفته واسطی که گذارش بر گور جهودان افتاد: واسطی می‌رفت سرگردان شده

پاسخ بایزید به نکیر و منکر: چون برفت از دار دنیا بایزید

حکایت درویش حق‌جو و راز و نیاز او: بود درویشی ز فرط عشق زار

حکایت محمود که مهمان گلخن تاب شد: یک شبی محمود دل پر تاب شد

سقایی که از سقای دیگر آب خواست: می‌شد آن سقا مگر آبی به کف

حکایت شیخ بوبکر نشابوری که خرش بر لاف زدن او بادی رها کرد: شیخ بوبکر نشابوری به راه

حکایت رازجویی موسی از ابلیس: حق تعالی گفت با موسی به راز

عقیده مردی پاک‌دین درباره مبتدی: پاک دینی گفت آن نیکوترست

شیخی که از سگی پلید دامن در نچید: در بر شیخی سگی می‌شد پلید

حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود: عابدی بودست در وقت کلیم

حکایت ابلهی که در آب افتاد و ریش بزرگش وبال او بود: داشت ریشی بس بزرگ آن ابلهی

حکایت صوفیی که هرگاه جامه می‌شست باران می‌آمد: صوفیی چون جامه شستی گاه گاه

حکایت دیوانه‌ای که در کوهسار با پلنگان انس کرده بود: بود مجنونی عجب در کوه سار

حکایت عزیزی که از داشتن خداوند شادی میکرد: آن عزیزی گفت شد هفتاد سال

حکایت مستی که مست دیگر را بر مستی ملامت میکرد: بود مستی سخت لایعقل، خراب

حکایت عاشقی که عیب چشم یار را پس از نقصان عشق دید: بود مردی شیردل خصم افکنی

حکایت محتسبی که مستی را میزد و گفتار آن مست: محتسب آن مرد را می‌زد به زور

گفته بوعلی رودبار در وقت مرگ: وقت مردن بوعلی رودبار

پیام خداوند به بندگان توسط داود: حق تعالی گفت ای داود پاک

نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد: گفت ایاز خاص را محمود خواند

مناجات رابعه با خداوند: رابعه گفتی که ای دانای راز

خطاب خالق با داود: خالق آفاق من فوق الحجاب

حکایت محمود که لات را به هندوان نفروخت و آنرا سوزاند: یافتند آن بت که نامش بود لات

حکایت محمود که برای فتح غزنین نذر کرد غنایم را به درویشان بدهد: گفت چون محمود شاه خسروان

حکایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخا: چون زلیخا حشمت واعزاز داشت

حکایت خواجه‌ای که از غلامش خواست او را برای نماز بیدار کند: خواجه زنگی را غلامی چست بود

گفتار بوعلی طوسی درباره اهل جنت و اهل دوزخ: بوعلی طوسی که پیر عهد بود

حکایت مردی که از نبی اجازه نماز بر مصلایی گرفت: از نبی در خواست مردی پر نیاز

این آمار از میان ۱٬۵۶۸ بیت شعر موجود در گنجور از اشعار این بخش استخراج شده است.

توجه فرمایید که این آمار به دلایلی از قبیل وجود چند نسخه از آثار شعرا در سایت (مثل آثار خیام) و همینطور یک بیت محسوب شدن مصرع‌های بند قالبهای ترکیبی مثل مخمس‌ها تقریبی و حدودی است و افزونگی دارد.

آمار همهٔ شعرهای گنجور را اینجا ببینید.

وزن‌یابی دستی در بیشتر موارد با ملاحظهٔ تنها یک مصرع از شعر صورت گرفته و امکان وجود اشکال در آن (مخصوصاً اشتباه در تشخیص وزنهای قابل تبدیل از قبیل وزن مثنوی مولوی به جای وزن عروضی سریع مطوی مکشوف) وجود دارد. وزن‌یابی ماشینی نیز که جدیداً با استفاده از امکانات تارنمای سرود اضافه شده بعضاً خطا دارد. برخی از بخشها شامل اشعاری با بیش از یک وزن هستند که در این صورت عمدتاً وزن ابیات آغازین و برای بعضی منظومه‌ها وزن غالب منظومه به عنوان وزن آن بخش منظور شده است.

ردیف وزن تعداد ابیات درصد از کل
۱ فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی) ۱٬۵۶۸ ۱۰۰٫۰۰

آمار ابیات برچسب‌گذاری شدهٔ این بخش با قالب شعری در گنجور به شرح زیر است:

ردیف قالب شعری تعداد ابیات درصد از کل
۱ مثنوی ۱٬۵۶۸ ۱۰۰٫۰۰