گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

در ده پسرا می مُروَّق را

یاران موافق موفق را

زان می که چو آه عاشقان از تف

انگِشت کند بر آب زورق را

زان می که کند ز شعله پُرآتش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

آنکس که ز عاشقی خبر دارد

دایم سر نیش بر جگر دارد

جان را به قضای عشق بسپارد

تن پیش بلا و غم سپر دارد

گه دست بلا فراز دل گیرد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

معشوق مرا ره قلندر زد

زان راه به جانم آتش اندر زد

گه رفت ره صلاح دینداری

گه راه مقامران لنگر زد

رندی در زهد و کفر در ایمان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

تا من به تو ای بت اقتدی کردم

بر خویش به بی دلی ندی کردم

از بهر دو چشم پر ز سحر تو

دین و دل خویش را فدی کردم

آن وقت بیا که من ز مستوری

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

ای وصل تو دستگیر مهجوران

هجر تو فزود عبرت دوران

هنگام صبوح و تو چنین غافل

حقا که نه‌ای بتا ز معذوران

گر فوت شود همی نماز از تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

ای شادی و غم ز صلح و جنگ تو

وی داد و ستد ز سیم و سنگ تو

ای آفت و راحت شب و روزم

چشم و دهن فراخ و تنگ تو

بر نافهٔ مشک و باغ گل دایم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

ای مونس جان من خیال تو

خوشتر ز جهان جان وصال تو

جانهای مقدس خردمندان

سرگشته به پیش زلف و خال تو

کس نیست به بیدلی نظیر من

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹

 

ای گشته ز تابش صفای تو

آیینهٔ روی ما قفای تو

بادست به دست آب و آتش را

با صفوت و نور خاکپای تو

با تو چه کند رقیب تاریکت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

ای کعبهٔ من در سرای تو

جان و تن و دل مرا برای تو

بوسم همه روز خاکپایت را

محراب منست خاکپای تو

چشم من و روی دلفریب تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

ای من مه نو به روی تو دیده

واندر تو ماه نو بخندیده

تو نیز ز بیم خصم اندر من

از دور نگاه کرده دزدیده

بنموده فلک مه نو و خود را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۴ - در آرزوی مرگ

 

کی باشد کین قفس بپردازم

در باغ الاهی آشیان سازم

با روی نهفتگان دل یک دم

در پردهٔ غیب عشقها بازم

کش در چمن رسول بخرامم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۵

 

بخ بخ اگر این علم برافرازم

در تفرقه سوی جمع پردازم

باشد بینم رخان معشوقم

وز صحبت خود دری کند بازم

از راهبران عشق ره پسرم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۰

 

چون من بره سخن درون آیم

خواهم که قصیده‌ای بیارایم

ایزد داند که جان مسکین را

تا چند عنا و رنج فرمایم

صد بار به عقده در شود تا من

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۶

 

گر تو به دو گانه‌ای ز ما پیشی

ما از تو به فضل و مردمی پیشیم

گر زر نبود ز خدمتت ما را

از سبلت تو به جو نیندیشیم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۹

 

شد دیدهٔ من سپید از وعدت

آخر چو نکو نکو نگه کردی

آخر بر مرثیهٔ پدر ما را

همچون ز بر درش سیه کردی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۰ - از زبان تیر خراس

 

ای لاف زنی که هر کجا هستی

قصه ز روزن و سرای آری

تا کی سوی من نه از ره غیرت

از بهر نظاره روی و رای آری

پندی بشنو که تا چو مخدومم

[...]

سنایی
 
 
sunny dark_mode