گنجور

 
سنایی

ای مونس جان من خیال تو

خوش‌تر ز جهان جان وصال تو

جان‌های مقدس خردمندان

سرگشته به پیش زلف و خال تو

کس نیست به بیدلی نظیر من

چون نیست به دلبری همال تو

گر صورت عشق و حسن کس بیند

آن مثل من است با خیال تو

لیکن چه‌کنم چو آیدم خوش‌تر

از حال جهان همه محال تو

هر چند همیشه تنگدل باشم

از تیر دو چشم بد‌سگال تو

خرسند شوم چو گویی‌ام یک ره

ای خسته چگونه بود حال تو‌؟

هستم به جوال عشوه‌ات دایم

وان کیست که نیست در جوال تو‌؟