گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴

 

ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا

وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا

از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک

در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا

گر بی‌تو خواب و خورد نباشد مرا رواست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸

 

جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما

دردا که نیستت خبر از روزگار ما

در کار تو ز دست زمانه غمی شدم

ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما

بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

ای از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب

وز شب تپانچه‌ها زده بر روی آفتاب

بر سیم ساده بیخته از مشک سوده‌گرد

بر برگ لاله ریخته از قیر ناب آب

خط تو بر خد تو چو بر سیم پای مور

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

دردم فزود و دست به درمان نمی‌رسد

صبرم رسید و هجر به پایان نمی‌رسد

در ظلمت نیاز بجهد سکندری

خضر طرب به چشمهٔ حیوان نمی‌رسد

برخوان از آنکه طعمهٔ جانست هیچ تن

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

آن شوخ دیده دیده چو بر هم نمی‌زند

دل صبر پیشه کرد و کنون دم نمی‌زند

زو صد هزار زخم جفا دارم و هنوز

چون دست یافت زخم یکی کم نمی‌زند

گه گه به طعنه طال بقایی زدی مرا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳

 

هرچ از وفا به جای من آن بی‌وفا کند

آنرا وفا شمارم اگرچه جفا کند

با آنکه جز جفا نکند کار کار اوست

یارب چه کارها کند او گر وفا کند

آزادگان روی زمینش رهی شوند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

معشوق دل ببرد و همی قصد دین کند

با آشنا و دوست کسی این‌چنین کند

چون در رکاب عهد و وفا می‌رود دلم

بیهوده است جور و جفا چند زین کند

دل پوستین به گازر غم داد و طرفه آنک

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

آن روزگار کو که مرا یار یار بود

من بر کنار از غم و او در کنار بود

روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز

زان گونه روزگار که آن روزگار بود

امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲

 

آب جمال جمله به جوی تو می‌رود

خورشید در جنیبت روی تو می‌رود

ای در رکاب زلف تو صد جان پیاده بیش

دل در رکاب روی نکوی تو می‌رود

هر روز هست بر سر کوی اجل دو عید

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴

 

وصلت به آب دیده میسر نمی‌شود

دستم به حیله‌های دگر درنمی‌شود

هرچند گرد پای و سر دل برآمدم

هیچم حدیث هجر تو در سر نمی‌شود

دل بیشتر ز دیده بپالود و همچنان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰

 

مست از درم درآمد دوش آن مه تمام

دربر گرفته چنگ و به کف برنهاده جام

بر روز روشن از شب تیره فکنده بند

وز مشک سوده بر گل سوری نهاده دام

آهنگ پست کرده به صوت حزین خویش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

تا رنگ مهر از رخ روشن گرفته‌ام

بی‌رنگ او ببین که چه شیون گرفته‌ام

دریای من غذای دل تنگ من شدست

دریای کشتیی که به سوزن گرفته‌ام

آهن دلا دلم ز فراق تو بشکند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

ای زلف تابدار ترا صدهزار خم

وی جان غمگسار مرا صدهزار غم

خالی نگردد از غم عشق تو جان من

تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم

بر عارض تو حلقهٔ زلف تو گوییا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

کارم به جان رسید و به جانان نمی‌رسم

دردم ز حد گذشت و به درمان نمی‌رسم

ایمان و کفر نیست مرا در غمش که من

در کار او به کفر و به ایمان نمی‌رسم

راهیست بی‌کرانه غم عشقش و مرا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۲

 

دل رفت و این بتر بر دلبر نمی‌رسم

کان می‌کنم ولیک به گوهر نمی‌رسم

درویش حال کرد غم عشق او مرا

زان در وصال یار توانگر نمی‌رسم

باغ وصال را به همه حال‌ها درست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴

 

کار جهان نگر که جفای که می‌کشم

دل را به پیش عهد وفای که می‌کشم

این نعره‌های گرم ز عشق که می‌زنم

این آه‌های سرد برای که می‌کشم

بهر رضای دوست ز دشمن جفا کشند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

ای روی خوب تو سبب زندگانیم

یک روزه وصل تو طرب جاودانیم

جز با جمال تو نبود شادمانیم

جز با وصال تو نبود کامرانیم

بی‌یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹

 

ای باد صبحدم خبری ده ز یار من

کز هجر او شدست پژولیده کار من

او بود غمگسار من اندر همه جهان

او رفت و نیست جز غم او غمگسار من

بی‌کار نیستم که مرا عشق اوست کار

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴

 

ای جان من به جان تو کز آرزوی تو

هست آب چشم من همه چون آب جوی تو

ای من غلام آن خم گیسوی مشکبوی

افتاده در دو پای تو از آرزوی تو

هر شب خیال روی تو آید به پیش من

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳

 

مسکین دلم به داغ جفا ریش کرده‌ای

جور از همه جهان تو به من بیش کرده‌ای

دل ریش شد هنوز جفا می‌کنی بر او

ای پر نمک دلم همه بر ریش کرده‌ای

بر عاشقان جفا کنی ای دوست روز و شب

[...]

انوری
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode