خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
عشق تو چون درآید شور از جهان برآید
دلها در آتش افتد؛ دود از میان برآید
در آرزوی رویت، بر آستان کویت
هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید
تا تو سر اندر آری، صد راز سر برآری
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد
آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد
سحرا که کردهای تو با زلف و عارض ارنه
در گلشن ملایک شیطان چه کار دارد
دل بینسیم وصلت تنها چه خاک بیزد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷
آوازهٔ جمالت چون از جهان برآمد
آواز بینیازی از آسمان برآمد
تا پرده گشت مویت در پرده رفت رویت
روز جهان فرو شد راز نهان برآمد
هر کو چو شمع پرورد از آتش تو جان را
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱
دل رفت و میندانم حالش که خود کجا شد
آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد
هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم
پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد
چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸
بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد
دل را قیامت آمد شادان چگونه باشد
تو کامران حسنی از خود قیاس میکن
آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد
پیغام داده بودی گفتی که چونی از غم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷
آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد
سلطان عشقت ای مه هر دو جهان بگیرد
زلف تو گر به عادت خود را کمند سازد
مرغ از هوا درآرد، مه ز آسمان بگیرد
ماهی است عارض تو کاندر سپهر خوبی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲
این عشق آتشینم دود از جهان برآرد
وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد
هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت
«واخجلتا»سُرایان سر ز آسمان برآرد
یارب چه عشق داری کآزرم کس ندارد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳
چون زلف یار گیرم دستم به یارب آید
چون پای دوست بوسم جانم بر لب آید
هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم
کز دست یارب من یارب به یارب آید
تا خط نو دمیدش بگریزم از غم او
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم
دارم به کفر عشقت ایمان چرا ندارم
سوزی ز ساز عشقت در دل چرا نگیرم
رمزی ز راز مهرت در جان چرا ندارم
آتش به خاک پنهان دارند صبح خیزان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷
در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده
در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده
چشم از تو می بدزدم پیش رقیب گویی
چشم بدم که ماندم از تو نظر بریده
از تیغ بیوفایی بینی چو برنشینی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱
ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه
از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه
زرین رخم ز عشقت بیآب و سنگ مانده
بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه
بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴
ای چشم پر خمارت دلها فگار کرده
وی زلف مشکبارت جانها شکار کرده
از روی همچو حورت صحرا چو خلد گشته
وز آه عاشقانت دریا بخار کرده
یک وعده در دو ماهم داده که میبیایم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴
شوریده کرد ما را عشق پری جمالی
هر چشم زد ز دستش داریم گوشمالی
زنجیر صبر ما را بگسست بند زلفی
بازار زهد ما را بشکست عشق خالی
با سرکشی که دارد خوئی چه تندخوئی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۶
جان از تنم برآید چون از درم درآئی
لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی
جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی
کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی
جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۸
دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی
در کار من قدم ننهادی به پایمردی
زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی
کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی
روز سیاه کردی روزی ز روی حرمت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷
بانگ آمد از قنینه کباد بر خرابی
دریاب کار عشرت گر مرد کار آبی
زان پیش کز دو رنگی عالم خراب گردد
ساقی برات ما ران بر عالم خرابی
گفتی من آفتابم بر رخنه بیش تابم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳
زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی
کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی
چشم کمانکش او ترکی است یاسج افکن
چون صبر کرد غارت ز ایمان چه خواست گوئی
در وعده خورد خونم پس داد وعدهٔ کژ
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴
گر بر در وصالت امید بار بودی
بس دیده کز جمالت امیدوار بودی
این فتنهها نرفتی از روزگار بر ما
گرنه جمال رویت در روزگار بودی
ما را غم فراقت بحری است بیکرانه
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶
قم بکرة و خذها با کورة الحیات
فالدیک قدینادی هات السلاف هات
در جام زیبقی کن گوگرد سرخ ذاتی
آن کیمیای جانها وان گوهر نباتی
راحا کعین دیک اصفی من الفرات
[...]