گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۱

 

بر شمع فلک حسنت آن لحظه که ناز آرد

از جلوه گه نازش با خاک نیاز آرد

گر طایر قدسی را بر خال تو چشم افتد

از سیر حقیقت رو در دام مجاز آرد

جانبخش لبی داری کاندم که سخن گوید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۶

 

گویند که با غیری وین گرچه یقین باشد

میدانم و میگویم شاید نه چنین باشد

در پای تو از بختم امید بود مردن

این غایت امید است گر بخت برین باشد

در کوی غم از مجنون پیشیم و تو پس دانی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۴

 

از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم

روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم

ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت

کز دردسر مستی از یمن تو وارستم

در عشق سرافرازی بردار توان کردن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۸

 

ای روی دل افروز تو ماه همه خوبان

خوبان همه شاهند و تو شاه همه خوبان

گر پرده برافتد ز جمالت بقیامت

بخشند بروی تو گناه همه خوبان

ساعد بنما کان ید بیضا که تو داری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۹

 

صوفی تو نیی صافی از عشق چه میلافی

کاین عشق نمی بندد بی آینه صافی

خوش آنکه طبیب من آمد بسر خسته

میداد ز لب شربت میخواند هوالشافی

گتم که تو چون عیسی گر مرده کنی زنده

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در منقبت امیر المومنین علی (ع) گوید

 

ای جان همه جانها روح القدسی گویا

پنهان ز نظر اما در دیده جان پیدا

در مکه و در یثرب شاهنشه ذو موکب

در مشرق و در مغرب خورشید جهان آرا

عیسی فلک رتبت موسی ملک همت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۳۷ - سیفی

 

نسیم صبح میخواهم که شاخ گل بجنباند

بسرو قامت ساقی گل صد برگی افشاند

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۲

 

بود لب شکرین تو شربت کوثر

خد تو لاله نوبر خط تو نیل عذار

از آن قدتو که شد بنده قامت طوبیش

به سرو گو خط آزادگی خویش بیار

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۲

 

باغست چو خلد اکنون خلد ارنه قصورستش

بادست چو جان گر جان پیوسته حضورستش

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳

 

در از سخنت نبود دلجوتر و زیباتر

طوطی بسخن گفتن نبود ز تو دلجوتر

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ سوم در مدح شاه اسماعیل » بخش ۳ - دایره مرکب مدور

 

ساقی چو بهار آمد کو غنچه پنهانیت

تا لاله برافروزد از آتش ریحانیت

اهلی شیرازی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

ای روی چو خورشیدت تابان ز همه اشیا

ز آئینه هر ذره حسن رخ تو پیدا

از پرتو روی تو پیداست همه عالم

وز مهر جمال تو ذرات جهان شیدا

در آینه رویت شد جمله جهان ظاهر

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

روی تو بهر شیوه شیدای دگر دارد

زلف تو بهر تاری سودای دگر دارد

آن غمزه بهر تاری خون دگری ریزد

لعل تو بهر عشوه احیای دگر دارد

در هر خم گیسویت دیوانه دل دربند

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۵

 

چون یار برقص آید من مطربی آغازم

ور من بسماع ایم یارست نوا سازم

از مهر رخش گردد ذرات جهان رقصان

در جلوه چو می آید آن دلبر طنازم

در حسن رخ جانان جان گشت چنان حیران

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

من مستم و میخوارم گو خلق بدانیدم

مخمورم و خمارم گو خلق بدانیدم

من رند خراباتم در بتکده بالاتم

فارغ زکراماتم گو خلق بدانیدم

من بیخود و باهوشم هشیارم و می نوشم

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

فی مقامی این کیف، این این

این علم، این حال، این عین

این فرق، این جمع، این بعد

این قرب، این وصل، این بین

ذاتنا عن وصف اطلاق و قید

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۵

 

آن دلبر پنهانی سرمست بصحرا شد

خود را بجهان بنمود عالم همه شیدا شد

آن کسوت بیچونی برکند لباس چون

پوشید و برون آمد سر فتنه و غوغا شد

در عشوه و ناز آمد معشوقه و عاشق گشت

[...]

اسیری لاهیجی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

خطش چو بنام من از خامه برون آید

بس نکته ی دلسوزی کز نامه برون آید

آنروز که در مکتب دیدم سبقش گفتم

کاین طفل گرانمایه علامه برون آید

ننوشته سلام ایدل بهر چه کشی خود را

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۳۴

 

وقتست که با خوبان در باغ گذار آرم

هم سرو ببر گیرم و هم گل بکنار آرم

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴۸

 

پروانه صفت شبها در بزم دل افروزم

از هر طرفی شمعی می بینم و می سوزم

بابافغانی
 
 
۱
۳۳
۳۴
۳۵
۳۶
۳۷
۵۵
sunny dark_mode