گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

بی‌روی تو شد تیره از اشک مرا شب‌ها

روشن نشود شب‌ها بی‌ماه ز کوکب‌ها

از تیرگی هجرت شد روز و شبم یکسان

کز شب سیهم روز است وز روز سیه شب‌ها

عشاق که از هجرت کردند تهی قالب

باز از لب جان‌بخشت جان رفت به قالب‌ها

بی‌قدر تو در بستان هر شاخ که پربرگ است

ماری‌ست مرا کز وی آویخته عقرب‌ها

یک قطره می ای ساقی بس کرد میم لیکن

زان می که ترا گردد آلوده به آن لب‌ها

من مست شراب ای دل زهاد و غم کوثر

دوری بودم زیشان از دوری مشرب‌ها

در دیر مغان فانی یک جام خورد اکنون

یک جام دگر خواهد با ناله یارب‌ها