گنجور

 
اسیری لاهیجی

چون یار برقص آید من مطربی آغازم

ور من بسماع ایم یارست نوا سازم

از مهر رخش گردد ذرات جهان رقصان

در جلوه چو می آید آن دلبر طنازم

در حسن رخ جانان جان گشت چنان حیران

کز تاب جمال او با خویش نپردازم

از شوق جمال تو بربوی وصال تو

در انجمن و خلوت با یاد تو همرازم

اسرار غم عشقت میداشت دلم پنهان

دردا که فتاد اکنون از پرده برون رازم

سودای جهان یکسر کردیم برون از سر

تا سوز غم عشقت شد مونس و دمسازم

گر زانکه گداگشتم بی برگ و نوا گشتم

برجمله شهنشاهان از عشق تو می نازم

گر عشق جهان سوزت با ما نفسی سازد

یک لحظه ز عقل و دین بنیاد براندازم

گر جان اسیری را دادی بوصالت ره

شکرانه آن خود را پیش تو فدا سازم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری

[...]

خواجوی کرمانی

اشکست که می گردد در کوی تو همرازم

و آهست که می آید در عشق تو دمسازم

سر حلقه ی رندان کرد آن طره طرارم

دُرد یکش مستان کرد آن غمزه ی غمّازم

گر صبر کند باری مشکل نشود کارم

[...]

کمال خجندی

گر دل طلبی از من جان هم به تو در بازم

وره دیده خون افشان آن نیز روان سازم

در پای تو غلطیدن کاریست پسندیده

کاری که چنین باشد هر دم ز سر آغازم

گفتم که چه رسم است این بر روی تو برقع گفت

[...]

صفای اصفهانی

امشب سر آن دارم کز خانه برون تازم

این خانه هستی را از بیخ براندازم

تن خانه گور آمد جان جیفه گورستان

زین جیفه بپرهیزم این خانه بپردازم

دیوانه ام و داند دیوانه بخود خواند

[...]

صغیر اصفهانی

من گرچه صغیر استم با وصف تو دمسازم

پر کرده جهانی را در مدح تو آوازم

شه صابر از این نعمت کرده است سرافرازم

هرکس بکسی نازد من هم بتو مینازم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه