گنجور

 
کوهی

ایدل عدم تملیک در سلک وجود آمد

اسقاط و اضافت را توحید و درود آمد

از آتش روی او کو سوخت دو عالم را

در مجمر دل جانها سوزنده چو عود آمد

چون نیست جز او غیری در حاضر و در غائب

خود شاهد و خود مشهود در عین شهود آمد

تا جلوه دهد آنمه خود را بهمه صورت

از دیده هر ذره خورشید نمود آمد

یک عین که جز او نیست در ظاهر و در باطن

هفتاد و دو ملت شد ترسا و یهود آمد

کوهی چو به عشقی زد نابود شد از فطرت

جاوید بود باقی هر چیز که بود آمد

 
 
 
اقبال لاهوری

بر خیز که آدم را هنگام نمود آمد

این مشت غباری را انجم به سجود آمد

آن راز که پوشیده در سینهٔ هستی بود

از شوخی آب و گل در گفت و شنود آمد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه