گنجور

 
اهلی شیرازی

ای جان همه جانها روح القدسی گویا

پنهان ز نظر اما در دیده جان پیدا

در مکه و در یثرب شاهنشه ذو موکب

در مشرق و در مغرب خورشید جهان آرا

عیسی فلک رتبت موسی ملک همت

دانا بهمه حکمت در علم نظر بینا

هم مهدی و هم حارث بی ثانی و بی ثالث

در علم نبی وارث عالم بهمه اشیا

هر کوبه تو آمد کج شد از در حق مخرج

این نکته بود مدرج در سر قدر حقا

از لطف تو شد مشروح معنی «انا املح»

مرغان اولی اجنح در گلشن تو پیدا

بر هر که نمایی رخ در عرصه زند شه رخ

بنمای رخ فرخ منصوبه ما بگشا

هر کو بتو رو آورد یا آنکه بمهرت مرد

از دست اجل جان برد در دنیی و در عقبا

آنکز تو نشد ملتذ دوزخ شوش ماخذ

مشکل که بود مقذ از دوزخ غم او را

شاهنشه دین حیدر شاهی مه شعاع خور

بنوشه به کلک زر منشور ترا طغرا

خورشید جهان افروز بر تشنه لبان دلسوز

بخشنده جان امروز ساقی جنان فردا

آیینه عقل و حس گنجینه هر مفلس

آرایش هر مجلس آسایش جان ما

ایمظهر خلق خوش گر خصم شود سر کش

باد از عقب آتش در خاک تنش بادا

در حجت خاص الخاص نام تو بر م ز اخلاص

تا زهره شود رقاص در این چمن خضرا

بر جمله سجودت فرض لازم چو ادای قرض

خورشید فتد بر ارض در سجده تو صد جا

حرفی که نشد منقوط از داغ تو شد مسقوط

هرگز نشود مسبوط بی داغ تو دل قطعا

از هر چه شود ملفوظ ذکر تو بود ملحوظ

آنی که شود محفوظ از یاد خوشت جانها

ایشمع همه مجمع نور همه را مطلع

هم افضل و هم اشجع هم اعلم و هم اعلا

نرگس چو شقایق داغ دارد ز حسد در باغ

کز سرمه کش ما زاغ شد نرگس او شهلا

ای در همه جا معروف از خلق و کرم موصوف

مهدی صفتی موقوف از غیب برون فرما

در قول و عمل صادق علمت بعمل عاشق

در حکمت و دین حاذق در علم و ادب دانا

بر هر دو جهان مالک و زهر دو جهان تارک

در راه حق ایسالک سالکتری از عنقا

مهر تو به جان و دل آمیخت در آب و گل

مارا همه الحاصل حاصل تویی از دنیا

هم آدم و هم خاتم خرم بتو در عالم

مقصود بنی آدم از عالم و مافیها

دید از تو دم کشتن بخشیدن جان دشمن

جانی همه جسم و تن روحی همه سر تا پا

مهر تو دهد پرتو کاین زورق ماه نو

گردید سلامت رو بر جنبش این دریا

ای از همه حال آگه همراز نبی الله

با شاه رسل همره در منزل او ادنا

بی مدح علی اصلا نرگف سخن بالا

اهلی تو پی مولا اهلی بشدی اهلا

یا رب به کمال وی کافروخت از و هرشی

کاین نامه چو گردد طی جرمم بکرم بخشا