گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - در مدح فخرالامراء امیر ابوالمعالی

 

ای ماه شبه زلف مشک خالی

خالی نشود جانم از تو حالی

کندن نتوان نقش مهرت از دل

گوئی که بدل بر نشان خالی

ناهید بدت خال و مشتری عم

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۷

 

زان زرد شد از داغ و درد رویم

زیرا که بوصل تو نیست رویم

من راه نیابم سوی تو دانی

هرچند بسوی تو راه جویم

زان پس که همه روز با تو بودم

[...]

قطران تبریزی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - در ستایش فضایل خود گوید

 

جاهم چو بکاهد خرد فزاید

کارم چو ببندد سخن گشاید

زینگونه نکوهیده باد از ایزد

آن کس که مرا بر هنر ستاید

آن را که خردمند بود هرگز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۱ - داستان سیه روزی

 

اوصاف جهان سخت نیک دانم

از بیم بلا گفت کی توانم

نه آنچه بدانم همی بگویم

نه آنچه بگویم همی بدانم

کز تن به قضا بسته سپهرم

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸۳ - ستایش ثقة الملک طاهر بن علی

 

ای ملک ملک چون نگار کرده

در عصر خزانها بهار کرده

شغل همه دولت قرار داده

در مرکز دولت قرار کرده

از عدل بسی قاعده نهاده

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹۳ - مدح ملک شیرزاد

 

ای چرخ مشعبد چه مهره بازی

وی خامه جاری چه نکته سازی

ای تن چه ضعیفی و چه نژندی

ای شب چه سیاهی و چه درازی

ای عشق جگرسوز سخت زخمی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۴۲ - صفت دلبر نایی گوید

 

ای دلکش و دلبند من فدیتک

زلفین تو دلبند و چشم دلکش

چو خامه آزر میانت لاغر

چون نامه مانی رخت منقش

نای تو به دست چون منی آمد

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۸ - صفت دلبر گریان گفته

 

چون ابر مکن دیده را نگارا

بر روی خود از اشک همچو ژاله

لاله ست رخ تو و زیانش دارد

گردد تبه از ژاله برگ لاله

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۸۶ - صفت یار تیغ زن گفته

 

آهخته چه داری مدام تیغت

ای دوست بگو بر که کینه داری

ماند صنما غمزه و رخت را

تیغ تو به تیزی و آبداری

مریخ شوی چون سلیح پوشی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۹۱ - صفت دلبر تاجر باشد

 

ای آنکه به رخسار ارغوانی

نوشین لبی و شیرین زبانی

بازار تو همچون آسمانست

زیرا که تو چون ماه آسمانی

برجند دکان ها تو را و چون مه

[...]

مسعود سعد سلمان
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح ابوسعید بابو

 

ای طبع تو فصل بهار خرم

ای جود تو اصل نوای عالم

ای روی بزرگان آل بابو

ای پشت ضعیفان نسل آدم

در مدح تو عاجز بنان و خامه

[...]

ابوالفرج رونی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۲ - در مراتب مقام انسان

 

ای ایزدت را رحمت آفریده

در سایهٔ لطف بپروریده

ای نور جمالت از رخ تو

انگشت اشارت کنان بریده

آوازهٔ تو در هوای وحدت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۸

 

از زهر به مغزم رسید بویی

بفگند هم اندر زمان ز پایم

زهری که به بویی بیازمودم

آن به که به خوردن نیازمایم

سنایی
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳ - در ستایش اتسز گوید

 

ای ملک بتو افتخار کرده

و اقبال ترا اختیار کرده

بر خط ، تو از تیغ بی قرارت

شاهان زمانه قرار کرده

باران حسام عجل فشانت

[...]

وطواط
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۳ - پسر بوالعطا

 

آمد پسر دیو بوالعطا را

قیمت شد ازو در پربها را

آری شبه آرد بها گهر را

عزت درم ناروا روا را

چون ابرو شب است آن پلید زاده

[...]

سوزنی سمرقندی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در مدح سلطان سنجر

 

تا ملک جهان را مدار باشد

فرمانده آن شهریار باشد

سلطان سلاطین که شیر چترش

در معرکه سلطان شکار باشد

آن خسرو خسرونشان که تختش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح عمادالدین فیروز شاه عادل

 

ای تیغ تو ملک عجم گرفته

انصاف تو جای ستم گرفته

اقبال جناب ترا گزیده

باقی جهان جمله کم گرفته

پشتی شده در نیک و بد جهان را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۷

 

ای کرده ز تیغت فلک تحاشی

فتحت ز حشم نصرت از حواشی

پیروزی و شاهی ترا مسلم

بر جملهٔ آفاق بی‌تحاشی

در بندگی تو سپهر و ارکان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۶ - مدح شهاب‌الدین ابوالفتح کند و اجازهٔ دخول به مجلس او خواهد

 

ای آنکه لقب تاش ثاقب تو

هر شب ز فلک اهرمن رماند

موئمن به زبان بر پس اذاجاء

نام پسر و کنیت تو خواند

خورشید جهان را به هر وظیفت

[...]

انوری
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۲

 

نادانی تو بر دوگونه بینم

ای آنکه تو نادان خاندانی

نادان تری از هر که هست نادان

و آنگاه ندانی که می ندانی

ادیب صابر
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode