گنجور

 
قطران تبریزی

ای ماه شبه زلف مشک خالی

خالی نشود جانم از تو حالی

کندن نتوان نقش مهرت از دل

گوئی که بدل بر نشان خالی

ناهید بدت خال و مشتری عم

لیکن حسد عم و رشک خالی

دل را بدو زلفین مدام دامی

جان را بدو خال سیاه حالی

از عنبر جعد و زلف مشکین

بر ماه دو هفته غالیه چو ماهی

ماهی و جز اندر روان نتابی

سروی و جز اندر روان نبالی

نالی کند از ناله قد سروی

زان قد چو سرو میان نالی

زلفانت بکردار دال کرده

ابدال ز عشق تو پشت دالی

ای نرگس تو جایگاه نیرنگ

ای لاله تو معدن لئالی

دل را بیکی روز و شب نشاطی

جان را بیکی سال و مه و بالی

مانی کف و تیغ تاج ملکت را

فخرالامراء و میر ابوالمعالی

ای تیغ تو فرسایش معادی

ای دست تو آسایش موالی

جز همت عالی بند علی را

خلقی بوی اندر شدند غالی

غالی شدن اندر تو بیش باید

کت همت عالی است دست عالی

چون ایزد با قدرت و محلی

چون پیغمبر بی کبر و بی همالی

شاهان چو نهالند و تو بیخی

سالاران بر گند و تو نهالی

جان را بسخاوت نشاط و نازی

دل را بنوازش قرار و هالی

با تیغ بمیدان هلاک خصمی

با جام بمجلس دمار مالی

در مجلس و میدان بوی تو دائم

از بسکه دهی مال و خصم مالی

ماران جهان پیش تو چون موری

شیران جهان پیش تو شگالی

جان و تن تاریک را چراغی

جان و دل پر زنگ را صقالی

در رای و مردی تو بی نظیری

در جود و سخاوت بی همالی

شیری بگه رزم بر جنیبی

باری بگه بزم بر نهالی

ماننده خورشید بی عدیلی

ماننده جمیشد با جمالی

آن را که نباشد ترا ستودن

گویا باشد زبان لالی

از مهر تو یابند نیک بختی

وز مدح تو یابند نیک فالی

امید ملکتی و پشت خلقی

خورشید تباری و ماه آلی

تو یار همال و وفا و جودی

وز همتای یار بی همالی

خوانند مرا بیکران امیران

با رای بلند و نکو نوالی

نام تو کشیدم بدین نواحی

جود تو فکندم بدین حوالی

تا بد نفزاید ز نیکنامی

تا نیک نیاید ز بدسگالی

همواره ترا فعل نیک بادا

بادات عدو جفت بد فعالی

پیوسته بزی بکام دل شاها

ایمن به پناه ذوالجلالی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode