گنجور

 
مسعود سعد سلمان

ای ملک ملک چون نگار کرده

در عصر خزانها بهار کرده

شغل همه دولت قرار داده

در مرکز دولت قرار کرده

از عدل بسی قاعده نهاده

بر کلک تکاور سوار کرده

کلکی که بسی خورده قارو گیتی

در چشم معادی چو قار کرده

گوید همه روزه بلند گردون

کوهست به ما بر مدار کرده

این ملک به حق طاهر علی را

هست از همه خلق اختیار کرده

تو صدر جهانی صدر حشمت

از حشمت تو افتخار کرده

اقبال تو مانند گل شکفته

در دیده بدخواه خار کرده

ای هیبت تو چون هزبر حربی

جان و دل دشمن شکار کرده

کام ملک کامگار عادل

بر کام تو را کامگار کرده

مسعود که پیش سپهر والا

بر تاج سعادت نثار کرده

ای شهرگشایی که مر تو را شه

بر کل جهان شهریار کرده

پرورده به حق عدل را و تکیه

بر یاری پروردگار کرده

ای از پدر خویش کار دیده

بهتر ز پدر باز کار کرده

زیور زده دولت و به حشمت

از جاه تو دولت شعار کرده

اقبال تو را روزگار شاهی

تاج و شرف روزگار کرده

ای روز بزرگیت را سعادت

در دهر بسی انتظار کرده

ای حیدر مردی و مردی تو

بر ملک تو را ذوالفقار کرده

ای عالم رادی و رادی تو

مر سایل را با یسار کرده

دریاب تنم را که دست محنت

در حبس تنم را بشار کرده

هست این تن من در حصار انده

جان را ز تنم در حصار کرده

من دی به بر تو عزیز بودم

وامروز مرا حبس خوار کرده

بی رنگم و چو رنگ روزگارم

بر تارک این کوهسار کرده

این گیتی پر نور و نار زینسان

نور دل من پاک نار کرده

با منش بسی کارزار بوده

بر من ز بلا کارزار کرده

این آهن در کوره مانده بوده

بر پای منش چرخ مار کرده

چون دانه نارم سرشک اندوه

آکنده دلم را چو نار کرده

این دیده پر خون زمین زندان

در فصل خزان لاله زار کرده

بیماری و پیری و ناتوانی

دربند مرا زرد و زار کرده

این چرخ نهال سعادتم را

برکنده و بی بیخ و بار کرده

نی نی که مزور شدم ز رنجی

کو بود تنم را نزار کرده

زین پیش به زندان نشسته بودم

بیمار دلم را فگار کرده

از آتش دل محنت زمانه

چون دود تنم پر شرار کرده

اندر غم و تیمار بی شمارم

پیداست همان را شمار کرده

امروز منم با هزار نعمت

صد آرزو اندر کنار کرده

زین دولت ناسازگار بوده

با بخت مرا سازگار کرده

از بخشش تو شادمانه گشته

اقبال توام بختیار کرده

باریده دو کفت چو ابر بر من

ایام مرا بی غبار کرده

نعمت رسدم هر زمان دمادم

بر پشت ستوران بار کرده

تو با فلک تند کار زاری

از بهر مرا کارزار کرده

از رغم مخالف پناه جانم

اندر کنف زینهار کرده

من بنده از صدر دور مانده

بر مدح و دعا اختصار کرده

از دوری نادیدن جمالت

نهمار سرم را خمار کرده

تا چهره گردون بود و به شب ها

از اختر تابان نگار کرده

در ملک شهنشاه باد و یزدان

اقبال تو را پایدار کرده

تو پیش شه تاجدار و گردون

بد خواه تو را تاج دار کرده

در دولت سالی هزار مانده

یک عز تو گردون هزار کرده

بر یاد تو خورده جهان و دایم

از خلق تو را یادگار کرده