حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۳
ای دل تن و جان و عقل در باز
گر پیش وصال میروی باز
خواهی که جمال شاه بینی
بر هم دوزی دو دیده چون باز
نی نی ز من ای دو دیده بشنو
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۳
خوش وقت صبوحیان شبخیز
بر دست گرفته آتش تیز
آتش نه که آب زندگانی
آبی است ولیکن آتش انگیز
تلخی و هزار جان شیرین
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۱
آن را که گمان شود یقینش
برخاست همه جهان به کینش
آن را که ز بود خود برون شد
بر سدره کنند آفرینش
آن امر که عقل از اوست فایض
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۶
با شمع درآمد از درم دوش
می در سر و سر ز می پر از جوش
افکند کمند مشک بر عاج
یعنی که نغوله بر بنا گوش
پر بر کف من نهاد جامی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷
آمد بر من نگار من دوش
افکنده دو زلف شست بر دوش
با من به عتاب و ناز می گفت
ای کرده وفا و عهد فرموش
گویی ز کجایی و چرایی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۵
آن موی بریده بر بنا گوش
کشته ست مرا و کرده مدهوش
نغزت برِ روی و غمزه و چشم
خوبست سرِ دست و بازو و دوش
گر می خواهی که عالمی خلق
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۶
ای زلف تو تکیه کرده بر گوش
وی جعد تو حلقه گشته بر دوش
ای کرده تنم ز عشق مفتون
وی کرده ولم ز رنج مدهوش
چون رزم کنی و بزم سازی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۹
خوش عالم عاقلان مدهوش
خوش وقت سخن وران خاموش
با عشق خوش است خاصه مفرد
با یار خوش است خاصه مدهوش
مردان که در آمدند بی چشم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۱
می در ده و دردِسر مده بیش
چون مست شوم دگر مده بیش
یک بوسه به من ده و همه عمر
گر شور کنم شکر مده بیش
هر روز به حاجب وصالت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۱
عشق است فراخ و سینهای تنگ
راهی ست دراز و مرکبی لنگ
یک خاطر و صدهزار غصّه
یک منزل و صدهزار فرسنگ
بی یادِ تو کعبهها خرابات
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۰
گر یک نفس از تو می شکیبم
از معتقدان مکن حسیبم
بختم به وصالِ تو بشارت
می آرد و من نمی فریبم
در ساخته ام به نارِ سینه
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱
آن شب که وداعِ یار کردم
عزمِ سفر اختیار کردم
در بر همه شب لبش مکیدم
وز نی شکر اعتبار کردم
تا وقتِ نماز طوقِ گردن
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۵
شب ها همه شب در انتظارم
تا دوست نظر کند به کارم
او حاضرِ وقت و من نبینم
او با من و من خبر ندارم
کس را غمِ روزگارِ من نیست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۶
نه روی و رهی که با تو باشم
نه سیم و زری که بر تو پاشم
اعجوبه ی روزگار ماییم
من خود به تعجبات فاشم
باشد که به هیچ وجه آیا
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۰
ای خاک درِ تو آب رویم
بر باد مده چو خاکِ کویم
بیچاره بماندهام کزین پس
ره نیست به عقل چاره جویم
در کورهی آتشِ فراقت
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳
ما گر چه ز خدمتت جداییم
تا ظن نبری که بیوفاییم
زانها که وفا به سر نبردند
زنهار گمان مبر که ماییم
ما زَرق و ریا نمیفروشیم
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۴
میخواره و میپرست ماییم
می در سر و می به دست ماییم
در حلقهی نیستان کسانی
گر نیست شدند هست ماییم
آنها که گهی چو انگبیناند
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۶
ای قامتِ تو قیامتِ من
قدِّ تو شکسته قامتِ من
با سروِ روانِ قامتِ تو
ساکن نشود قیامتِ من
مشنو که ز قامتِ تو دیگر
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۹
کو شیفته ای کجاست چون من
بر باد فراق داده خزمن
بگذاشته جان و تن معطل
بی جان چه کنم کجا برم تن
بی جان چه کند سفر ، مجویید
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۸
ساقی میِ شوق ناک در ده
بر سرکش و ده به دست و سر ده
نقل از لب یار خوش تر آید
از پسته ی خویشتن شکر ده
جانی ز دهان جام بستان
[...]