گنجور

 
حکیم نزاری

ساقی میِ شوق ناک در ده

بر سرکش و ده به دست و سر ده

نقل از لب یار خوش تر آید

از پسته ی خویشتن شکر ده

جانی ز دهان جام بستان

بوسی به لبِ پیاله بر ده

بر دستِ گریز پای نه جام

عذرش منیوش تا به سر ده

ور پاک بخورد و جرعه نگذاشت

در حال بدو یکی دگر ده

ور مست به خانه می رود باز

تکلیف مکن برو گذر ده

مشنو ز غرامتی بهانه

گو قصه مکن دراز زر ده

ور بی نمکی بود گران جان

بر خیز و سبک سرش به در ده

تا جذب پیاله یی توان کرد

از اولِ روز ما حضر ده

ترتیب چنین نگاه میدار

گه اندک و گاه بیشتر ده

پیغام فرست سوی منظور

گو باز مجالِ یک نظر ده

با پیک صبا بگوی کای باد

ما را ز مقام او خبر ده

من بعد سخن مگو نزاری

ترکِ سخنان مختصر ده

بر یاد بساط مجلس شاه

بر خیز و شراب شوق در ده