گنجور

 
حکیم نزاری

خوش عالم عاقلان مدهوش

خوش وقت سخن وران خاموش

با عشق خوش است خاصه مفرد

با یار خوش است خاصه مدهوش

مردان که در آمدند بی چشم

از خانه برون شدند بی گوش

رسوا شد و فاش هرکه برداشت

از خوان چه‌ ی سرّ دوست سرپوش

کی طاقت بار عشق دارند

نازک دلکان بی تن و توش

گو دور شو از مصاف بد دل

ور نه چو دد بهیمه مخروش

در گردن دیگران مکن دست

تا با تو شود وفا هم آغوش

در باغ جهان ز نامرادی

رز کار نزاریا و می نوش

بر آتش تیز عشق می باش

تا پخته شوی تمام برجوش