با شمع درآمد از درم دوش
می در سر و سر ز می پر از جوش
افکند کمند مشک بر عاج
یعنی که نغوله بر بنا گوش
پر بر کف من نهاد جامی
گوشم بگرفت و گفت هین نوش
گفتم به یکی معاف دارم
گفت این چه سخن یکی دگر نوش
القصه چو کاله جوش ره یافت
در کاسه کله دعا گوش
فریاد برآمد از حسودم
هم عقل ز من برفت و هم هوش
گفت ار نظریت هست با ما
بر روی نیفکنی در آن کوش
بی خویشتنی مکن بیارام
بر ما به ستم جهان بمفروش
در دوستی من ار به تیغت
دشمن بزند منال و مخروش
گفتم به حیا نباید آمد
در حلقه عارفان مدهوش
عیبی نبود گرفته عاشق
معشوقه خویش را در آغوش
تا با تو فتاده ایم خود را
کردیم نزاریا فراموش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن زلف نگر بر آن بر و دوش
وان خط سیه بر آن بناگوش
هر دو شده پیش ماه و خورشید
مانندهٔ حاجبان سیهپوش
بیگرمی و بیفروغ آتش
[...]
در عشق تو ای نگار خاموش
بفزود مرا غمان و شد هوش
من عشق ترا به جان خریدم
تو مهر مرا به یاوه مفروش
هرگز نشود غمت ز یادم
[...]
آن خط دمیده بر بناگوش
ماه است ز شب شده زره پوش
درد دل عاشقان بی صبر
رنج تن بی دلان مدهوش
ای روز به روز فتنه باتو
[...]
کیوان علم سیاه بر دوش
در بندگی تو حلقه در گوش
ترسا بچهٔ شکر لبم دوش
صد حلقهٔ زلف در بناگوش
صد پیر قوی به حلقه میداشت
زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش
آمد بر ِمن شراب در دست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.