گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۸

 

جشنی‌ است بس مبارک عیدی‌ است بس همایون

بر شهریار گیتی فرخنده باد و میمون

شاهی که طلعت او هر روز بندگان را

عیدی بود مبارک جشنی بود همایون

آنجا که هست ‌کامش باکام اوست دولت

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۱

 

این روزگار فرخ وین موسم همایون

بر تاج دین و دنیا فرخده‌باد و میمون

خاتون باک‌سیرت کاندر سرای دولت

هرگز بزرگتر زو ننشست هیچ خاتون

هست از همه بزرگان در شرق و غرب عالم

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۵

 

ای ساقی نو آیین پیش آر جام زرین

می ده به دست سلطان بر یاد فتح غزنین

گر چیره شد سلیمان یک چند بر شیاطین

امروز شاه سنجر شد چیره بر سلاطین

پیلان شدند خسته خصمان شدند غمگین

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۵

 

شاها به خدمت آمد فرخنده مهرگانی

وز فرخی و شادی آورد کاروانی

گر جشن مهرگان نیست امروز پس چه باشد

از عدل توست ما را امروز مهرگانی

دیدار توست ما را روشن چو آفتابی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۶

 

فرخنده باد و میمون بر شاه عیدِ اَضحی

سلطان جلال دولت خسرو معزّ دنیی

شاهی که بنده دارد افزون ز صدهزاران

هر یک به جاه و حشمت چون‌ کیقباد و کسری

شاهی که شخص دشمن پاره شود ز تیغش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

ای آفتاب یغما ای خَلُّخی نژاده

هم ترک ماه رویی هم حور ماه زاده

هستی به مهر و خدمت استاده و نشسته

هم در دلم نشسته هم پیشم ایستاده

گه راز من‌گشایی زان زلفکان بسته

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

تا هست تیغ ‌کلها در برق و رعد نیسان

تا هست سوز دلها در زلف و جعد جانان

تا با فساد باشد همواره کون عالم

تا با وعید باشد پیوسته وعد یزدان

در مجلس بزرگان خالی مباد هرگز

[...]

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

ای یار بی تکلف ما را نبید باید

وین قفل رنج ما را امشب کلید باید

جام و سماع و شاهد حاضر شدند باری

وین خرقه‌های دعوی بر هم درید باید

ایمان و زاهدی را بر هم شکست باید

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

جانا نخست ما را مرد مدام گردان

وانگه مدام در ده مست مدام گردان

بر ما چو از لطافت مل را حلال کردی

بر خصم ما ز غیرت گل را حرام گردان

دارالغرور ما را دارالسرور کردی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

 

از عشق آن دو نرجس وز مهر آن دو لاله

بی خواب و بی‌قرارم چون بر گلت کلاله

خدمت کنم به پیشت همچون صراحی از جان

تا برنهی لبم را بر لبت چون پیاله

تا روز ژاله بارد از چشم همچو رودم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰

 

دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه

قالت: رای فوادی من هجرک القیامه

گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم

قالت: دموع عینی لم تکف بالعلامه

گفتا که: می چه سازی گفتم که مر سفر را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی

کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی

ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان

خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی

گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

روی چو ماه داری زلف سیاه داری

بر سرو ماه داری بر سر کلاه داری

خال تو بوسه خواهد لیکن هم از لب تو

هم بوسه جای داری هم بوسه خواه داری

زلف تو بر دل من بندی نهاد محکم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

ربی و ربک‌الله ای ماه تو چه ماهی

کافزون شوی ولیکن هرگز چنو نکاهی

مه نیستی که مهری زیرا که هست مه را

گاه از برونش زردی گاه از درون سیاهی

با مایهٔ جمالت ناید ز مهر شمعی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

برخی رویتان من ای رویتان چو ماهی

وی جان بیدلان را در زلفتان پناهی

با رویتان تنی را باطل نگشت حقی

با زلفتان دلی را مشکل نماند راهی

جز رویتان که سازد جان‌های عاشقان را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۰ - در مدح بهرامشاه پسر مسعود شاه

 

آمد هلال دلها ناگه پدید ناگه

هان ای هلال خوبان «ربی و ربک الله»

زین بوالعجب هلالی گر هیچ بدر گردد

نی آسمان گذارد نی آفتاب و نی مه

در روی او بخندید از بهر حال کو خود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۲

 

آن حور روح فش را بر عقل جلوه کردم

و آن شربها که دادی بر یاد تو بخوردم

یاقوت نفس کشتم زان گوهر شریفت

کازاد کرد چون عقل از چرخ لاژوردم

گردم به باد ساری گردی همی ولیکن

[...]

سنایی
 

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵ - درد بی حدّ

 

گفتا کیی توبا ماگفتم کمین غلامت

گفتا مگر تومستی گفتم بلی زجامت

گفتا چه پیشه داری گفتم که عشقبازی

گفتا که حالتت چیست گفتم غم و ملامت

گفتا که چیست حالت گفتم که حال شاکر

[...]

عبدالقادر گیلانی
 

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸ - شام بشارت

 

تو لذت عمل را از کار‌ِ زار ما پرس

آیین سلطنت را از حال زار ما پرس

آن لذّتی که باشد از اشتهاد صادق

شام بشارت وصل از روزگار ما پرس

مجنون عشق ما را از باغ و راغ کم گوی

[...]

عبدالقادر گیلانی
 

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸ - یارمستقیم

 

گر دل دهی به ما ده عاشق که ما امینیم

با آن که دل به ما داد ، ما روز و شب قرینیم

گر ما دل تو یابیم تسکین تو بسازیم

تاوان یک دل تو صد دل بیافرینیم

نفرین خویش میگو تا گم شود وجودت

[...]

عبدالقادر گیلانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۹۱
sunny dark_mode