گنجور

 
امیر معزی

ای آفتاب یغما ای خَلُّخی نژاده

هم ترک ماه رویی هم حور ماه زاده

هستی به مهر و خدمت استاده و نشسته

هم در دلم نشسته هم پیشم ایستاده

گه راز من‌گشایی زان زلفکان بسته

گه اشک من‌گشایی زان دو لب‌گشاده

تو سیم ساده داری در زیر مشک سوده

من لعل سوده دارم بر روی سیم ساده

گر بی تو شادی آرم یارم مباد شادی

ور بی‌تو باده نوشم نوشم مباد باده

دارم ز دست عشقت دو دست بر سر و دل

بر سر یکی فکنده بر دل یکی نهاده

از دیده آب ریزم وز دل فروزم آتش

با هر دو چیز هستم خرمن به باد داده

دیدم بسی عجایب زین طرفه‌تر ندیدم

چشمی پرآب و آتش بر خرمن اوفتاده

 
 
 
عطار

سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده

جان را طلاق گفته دل را به باد داده

مردان راه‌بین را در گبرکی کشیده

رندان ره‌نشین را میخانه در گشاده

با گوشه‌ای نشسته دست از جهان بشسته

[...]

مولانا

در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده؟

بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاه‌زاده؟

کرده به دست اشارت کز من بگو چه خواهی؟

مخمور می چه خواهد جز نقل و جام و باده؟

نقلی ز دل معلق جامی ز نور مطلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مجد همگر

عید آمد ای نگارین بردار جام باده

وز بند غم برون شو تا دل شود گشاده

عهد صبوح نو کن جام می کهن ده

کم کن به عیش شیرین، تلخی جام باده

گوئی شبی ببینم من شادمان نشسته

[...]

امیرخسرو دهلوی

ماییم و مجلس می خوبی سه چار ساده

من در میانه پیری دین را به باد داده

مجلس میان بستان گل با صبا به بازی

نرگس به ناز خفته، سرو سهی ستاده

خوبان به باده خوردن، من جرعه نوش مجلس

[...]

اوحدی

عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده

بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده

از خاک در گذشته، افلاک در نوشته

یک باره روح گشته، تن را طلاق داده

چون عاشقان جانی،در حال زندگانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه