گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵

 

تحریر شرح شوقت، طومار، بر نتابد

تقریر وصف حالم، گفتار، بر نتابد

من بارها کشیدم، بار فراق، بر دل

ترسم که دل ضعیف است، این بار، بر نتابد

یاران مهربان را، رسم است، جور یاران

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد

آب جمال رویت، ز آتش، فغان برآرد

آبی بر آتشم زن، زان پیشتر، که ناگه

خاک مرا هوایت، باد از میان، برآرد

بر هر زمین که افتد، از قامت تو سایه

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳

 

جز نقش صورتت دل، نقشی نمی‌پذیرد

تو جان نازنینی و ز جان نمی‌گزیرد

ما غرق آب و زاهد، دم می‌زند ز آتش

گو: دم مزن که این دم با ماش در نگیرد

پروانه‌وار خواهم، در پای شمع مردن

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲

 

ما را که شور لعلش، در سر مدام باشد

سودای باده پختن، سودای خام باشد

از جام باده حاصل، یک ساعت است مستی

وز شکر لب او، سکری مدام باشد

با قد تو صنوبر، در چشم ما نیاید

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد

در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد

کی شبروان کویت آرند ره به سویت

عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد

ما با خیال رویت، منزل در آب دیده

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱

 

خوش دولتی است عشقت تا در سر که باشد

پیدا بود کزین می در ساغر که باشد

هر عاشقی ندارد بر چهره داغ دردت

آن سکه مبارک تا بر زر که باشد

هر چشم و سر نباشد در خورد خاک پایت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵

 

غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد

هم دل به غم فرو شد، هم جان به هم برآمد

بر روی اهل عالم، بودیم بسته محکم

درهای دل ندانم، عشق از کجا درآمد؟

از زلف او کشیده راهیست در دل من

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶

 

از توبه ریایی، کاری نمی‌گشاید

وز ملک و پادشاهی، چیزی نمی‌فزاید

در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی

قانع به هر چه باشد، راضی به هر چه آید

دلق کبود خواهم، کردن به باد گلگون

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید

جان می‌دهم درین پی باشد مگر برآید

در کار بینوایان، گر یک نظر گماری

کار من و چو صد من، زان یک نظر برآید

در جان هر که گیرد، از سوز عشق آتش

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

از گلستان رویت، در دیده خار دارم

وز رهگذار کویت، در دل غبار دارم

روز الست گشتم، مست از خمار چشمت

هر دردسر که دارم، من زان خمار دارم

بیمارم از دو چشمت، آشفته از دو زلفت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵

 

حاشا که من بنالم، ور تن شود چو نالم

من نی نیم که هر دم، از دست دوست نالم

گر خون دل خورندم، چون جام می بخندم

ور سرزنش کنندم، چون شاخ رز ننالم

آسودگان چه دانند، احوال دردمندان؟

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴

 

مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان

ورنه به نسبت از تن، دورست راه تا جان

حیف آیدم بریدن، زلفت که آن دو زلفت

هر مورگی است کان رگ، پیوسته است با جان

بر هر طرف که سروت، یک روز می‌خرامد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

چندان فتاد ما را، کار از شراب خوردن

کز شوق آن ندارم، پروای آب خوردن

بر یاد روی خوبان، می می‌خوریم والحق

ذوقی تمام دارد، بر گل شراب خوردن

ترکان چشم مستت، آورده‌اند رسمی

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

خواهیم چون زلیخا، یوسف رخی گزیدن

بس دامنش گرفتن، وانگه فرو کشیدن

بی‌جهد بر نیاید، جان عزیز باید

جان عزیز دادن، یوسف به جان خریدن

گم کرده‌ایم خود را، راهی نمای مطرب

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷

 

سرو سهی که کارش بالا بود همیشه

پیش تو دست بر هم بر پا بود همیشه

از تنگی دهانت یک ذره گفته باشد

هر ذره کو به وصفت گویا بود همیشه

تا شاهد جمالت مستور باشد از من

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷

 

ای مه برا شبی خوش، ناز و عتاب تا کی؟

وی گل نقاب بگشا، شرم و حجاب تا کی؟

ماییم تشنه و تو عین الحیات مایی

همچون سراب ما را دادن فریب تا کی؟

دل خواست از تو چیزی، فرموده‌ای که صبری

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱

 

ساقی ز جام مستی ما را رسان به کامی

تا ما ز کوی هستی، بیرون نهیم گامی

هم نیستی که دارد، ملک فنا بقایی

هم درد چون ندارد درد و دوا دوامی

ماییم و نیم جانی، بر کف نهاده بستان

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵

 

بازا که بی حضورت، خوش نیست زندگانی

دور از تو می‌گذارم، عمری چنانکه دانی

من آمدن به پیشت، دانی نمی‌توانم

اما اگر تو آیی، دانم که می‌توانی

از عمر ذوق وقتی، بودم که با تو بودم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹

 

گفتم: خیال وصلت گفتا: بخواب بینی

گفتم: مثال قدت گفتا: در آب بینی

گفتم: به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟

گفتا: که خویشتن را در پیچ و تاب بینی

گفتم: رخ تو بینم گفتا: زهی تصور

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۶۱

 

شاها مرا به اسبی موعود کرده بودی

در قول پادشاهان قیلی مگر نباشد

اسبی سیاه پیرم دادند و من برآنم

کاندر جهان سیاهی زان پیرتر نباشد

آن اسب باز دادم تا دیگری ستانم

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode