از توبه ریایی، کاری نمیگشاید
وز ملک و پادشاهی، چیزی نمیفزاید
در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی
قانع به هر چه باشد، راضی به هر چه آید
دلق کبود خواهم، کردن به باد گلگون
کاین رنگ زرقم از دل، زنگی نمیزداید
بردار برقع از رو، کایینه درونم
جز صورت جمالت نقشی نمینماید
عشق است هر دم افزون، گویی که هر چه ما را
از عمر میشود کم در عشق میفزاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توبههای غیرصادقانه که واقعی نیستند، انتقاد میکند و میگوید که این نوع توبه نمیتواند به کسی کمک کند. همچنین تأکید میکند که در دنیا، درویشها نیز میتوانند پادشاهی کنند اگر قانع و راضی به آنچه دارند باشند. شاعر آرزو دارد که لباس کبودش را به رنگ گلگون درآورد، زیرا رنگ زرق و برق از دلهای بیخبر و زنگی برنمیزداید. او از خود میخواهد که نقابها را بردارد، زیرا جز زیبایی معشوق چیزی نمیبیند. در نهایت، شاعر میگوید که عشق هر روز بیشتر میشود و هر چه زمان میگذرد، عشق او نیز عمیقتر میشود.
هوش مصنوعی: از نشان دادن توبه به صورت غیرصادقانه فایدهای حاصل نمیشود و همچنین از سلطنت و حکمرانی هیچ چیزی به ارزشهای واقعی زندگی اضافه نمیگردد.
هوش مصنوعی: در سرزمین فقر، درویشی وجود دارد که به زندگی سادهاش راضی است و به هر چیزی که پیش آید، قانع است.
هوش مصنوعی: من خواستار لباس آبی رنگی هستم که در کنار رنگ سرخ به اهتزاز درآید، چرا که این رنگ پر زرق و برق نمیتواند غم و اندوهی که در دل دارم را بزداید.
هوش مصنوعی: حجاب و پوشش را از چهرهام کنار بزن، زیرا آنچه در درون من است، تنها زیبایی توست که به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: عشق هر لحظه بیشتر و بیشتر میشود، انگار هر چه از عمر ما کاسته میشود، در عشق افزوده میگردد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟
نیش نهنگ دارد، دل را همی خساید
ندهم، که ناگوارد، کایدون نه خردخاید
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید
گرمی شیر غران تیزی تیغ بران
نری جمله نران با عشق کند آید
در راه رهزنانند وین همرهان زنانند
[...]
آن بر شکسته از ما باشد که باز آید
این جا دری گشاید آن جا رهی نماید
ما منتظر نشسته برخاسته قیامت
روزی که بار باشد بر ما که در گشاید
هی هی چه گفته آخر با دوست در حضورم
[...]
مستان چشم اویم از ما خمار ناید
غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید
گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار
چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید
اشکم بدید بر در، گفتا چه آب تیره ست؟
[...]
گفتی: ز عشق بازی کاری نمیگشاید
تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید
از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی
باری ز بند خوبان ما را نمیگشاید
او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.