گنجور

 
سلمان ساوجی

سرو سهی که کارش بالا بود همیشه

پیش تو دست بر هم بر پا بود همیشه

از تنگی دهانت یک ذره گفته باشد

هر ذره کو به وصفت گویا بود همیشه

تا شاهد جمالت مستور باشد از من

اشکم میان مردم رسوا بود همیشه

دل در هوای زلف مجنون رود مسلسل

جان از خیال رویت شیدا بود همیشه

جای دل است کویت ز آنجا مران به جورش

بگذار تا دل من بر جا بود همیشه

انوار عکس رویت در دیه و دل من

چون می در آبگینه پیدا بود همیشه

هرلحظه چشمهایت بر هم زنند مجلس

آری میان مستان اینها بود همیشه

آباد چون بماند آن دل که در سوادش

از ترک تاز چشمت یغما بود همیشه؟

آن دل که در دو عالم خواهد که با تو باشد

باید که از دو عالم تنها بود همیشه

آنکس که از دو زلفت مویی خرد به جانی

زان حلقه حاصل او سودا بود همیشه

تا در کنارم آید یک روز چون تو دری

از خون کنار سلمان دریا بود همیشه

 
 
 
جهان ملک خاتون

در سر مرا ز عشقش سودا بود همیشه

در دل مرا ز شوقش غوغا بود همیشه

او هست نور دیده زان روی دیده جان

بر روی همچو ماهش بینا بود همیشه

بر روی چون گل تو بلبل صفت به بستان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

جانی که از تو نازد زیبا بود همیشه

چشمی که در تو بیند بینا بود همیشه

بلبل به دولت گل ناطق بود دو روزی

طوطی نطق عاشق گویا بود همیشه

گر در سماع عارف غوغا بود عجب نیست

[...]

اسیری لاهیجی

رویت چو آفتابی پیدا بود همیشه

جان در شعاع حسنت شیدا بود همیشه

در کفر زلف پرچین روی ترا عیان دید

آنکس که چشم جانش بینا بود همیشه

روی تو هست پیدا از روی جمله اشیا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه