گنجور

 
سلمان ساوجی

غوغای عشق دوشم، ناگاه بر سر آمد

هم دل به غم فرو شد، هم جان به هم برآمد

بر روی اهل عالم، بودیم بسته محکم

درهای دل ندانم، عشق از کجا درآمد؟

از زلف او کشیده راهیست در دل من

وز دل دریست تا جان، عشقش از آن درآمد

یار آشناست اما نشناخت هر کس او را

زیرا که هر زمانی، بر شکل دیگر آمد

مردانه رو به کویش ای دل که رفت دیده

در خون خود چو پیشش، با دامن تر آمد

درویش بر درش رو، کانکس که بر در او

درویش رفت ازین جا، آنجا توانگر آمد

دل با سر دو زلفش، زین پیش داشت کاری

بگذشته بود از آن سر، امروز با سر آمد

از ماجرای اشکم، مطرب ترانه سازد

بس قطره‌های خونین، کز چشم ساغر آمد

هر کس که مرد، روزی دربند زلف و عشقت

از خاک او نسیمی کامد، معنبر آمد

بیمار توست سلمان، وانگه خوش آن مریضی

کز آستانت او را، بالین و بستر آمد

 
 
 
مولانا

باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد

باز آرزوی جان‌ها از راه جان درآمد

باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد

هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد

باز آن شهی درآمد کو قبله شهانست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
نسیمی

آن آفتاب دولت بر چرخ ما برآمد

وان زهره سعادت در چنگ ما درآمد

آیینه کرد ما را، در ما شد آشکارا

آن گوهری کز اشیا چون چرخ بر سر آمد

عید است و عید قربان، رو در حرم کن ای جان

[...]

قاسم انوار

امروز بار دیگر آن ماه دلبر آمد

شادیست جان و دل را کان شاه کشور آمد

باز آمد آن قیامت،آن فتنه و علامت

چون ساقیان مهرو،با جام و ساغر آمد

دامی نهاد و دانه،آن دلبر یگانه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه