گنجور

 
سلمان ساوجی

از گلستان رویت، در دیده خار دارم

وز رهگذار کویت، در دل غبار دارم

روز الست گشتم، مست از خمار چشمت

هر دردسر که دارم، من زان خمار دارم

بیمارم از دو چشمت، آشفته از دو زلفت

این هر دو حالت از تو، من یادگار دارم

گفتی: وفا ندارم، اینم نگو و باقی

هر عیب را که گویی، من خاکسار دارم

طاووس باغ قدسم، نی بوم این خرابه

آنجاست جلوه‌گاهم، اینجا چه کار دارم؟

من هیچ اگر ندارم، زان هیچ نیست ننگم

بس نیست اینکه در سر، سودای یار دارم؟

در سینه از هوایش، گنجی نهان نهادم

در دیده از خیالش، باغ بهار دارم

دل را ز دست دادم، می‌ریزم آب دیده

کز دست دیده و دل، خون در کنار دارم

فرموده‌ای که سلمان، کمتر سگی است پیشم

یعنی که من به پیشت، این اعتبار دارم؟

از خون من اگر چه، دارد نگار دستش

ممکن بود که هرگز، دست از نگار دارم؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم

در سینه از نی او صد مرغزار دارم

قاصد به خشم آید چون سوی من گراید

گوید کجا گریزی من با تو کار دارم

من دوش ماه نو را پرسیدم از مه خود

[...]

سعدی

باز از شراب دوشین در سر خمار دارم

وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم

سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی

عیبم مکن که در سر سودای یار دارم

ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ساقی بیار بوسم کز می خمار دارم

وز بحر هستی امشب میل کنار دارم

ناصح مده تو پندم کز عشق ناگزیرم

مستم بکن تو ساقی کز عقل عار دارم

در آینه شهودم کی یار رخ نماید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه