گنجور

 
۱
۲
۳
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا

گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را

پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس

من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا

روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را

و آنجا درست گردان پیوند ابن و اب را

گویا شود پیاپی با دل مسیح جانت

چون مریم ار ببندی روزی دو کام و لب را

با چشم تو چو گردی رطل‌اللسان به یادش

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را

در بر رخم چه بندی؟ بگشای مشکلم را

پایم به گل فروشد، تا چند سر کشیدن؟

دستی بزن برآور این پای در گلم را

دستم چو شد حمایل در گردن خیالت

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را

خامی که دل ندارد این غم نباشد او را

گفتی که: دل بدو ده، من جان همی فرستم

زیرا که با چنان رخ دل کم نباشد او را

عیسی مریم از تو گر بازگردد این دم

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰

 

چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت

گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت

شبهاست تا دلم را تب دارد از غم تو

آه! از تو، گر نیایی روزی بدین عیادت

طبعت به طالع ما شد تند و تیز، ارنه

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

ای حلقه کرده دلها در حلقهای گوشت

چون موی گشته خلقی ز آن موی تا به دوشت

بر سر زند چلیپا از زلف پای بندت

دم در کشد مسیحا از شکر خموشت

بگدازد از خجالت، حال، نبات مصری

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

ای عید روزه‌داران ابروی چون هلالت

وی شام صبح خیزان زلف سیاه و خالت

خورشید چرخ خوبی عکس فلک نوردت

ناهید برج شادی روی قمر مثالت

پشت فلک شکسته مهر قضا توانت

[...]

۸ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴

 

ای ماه سر نهاده از مهر بر زمینت

صد مشتری درخشان از زهرهٔ جبینت

کار تو دل فروزی، شغل تو دیده دوزی

دین تو بنده سوزی، ای من غلام دینت

هر چنبری چو ماری، هر شقه‌ای تتاری

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶

 

بد میکنند مردم زان بی‌وفا حکایت

وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت

بنیاد عشق ویران، گر می‌زنم تظلم

ترتیب عقل باطل، گر می‌کنم شکایت

صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱

 

هیچ اربه صید دلها در زلف تابت افتد

اول بکشتن من عزم شتابت افتد

بسیار وعده دادی ما را به روز وصلی

چون روز وصل باشد، ترسم که خوابت افتد

چشمت خطا بسی کرد، ای ماهرخ چه باشد؟

[...]

۱۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲

 

مستیم و مستی ما از جام عشق باشد

وین نام اگر بر آریم، از نام عشق باشد

خوابی دگر ببینیم هر شب هلاک خود را

وین شیوه دلنوازی پیغام عشق باشد

بی‌درد عشق منشین، کندر چنین بیابان

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴

 

روزی که از لب تو بر ما سلام باشد

شادی قرار گیرد، عشرت مدام باشد

گر جان من بخواهی، کردم حلال بر تو

چیزی که دوست خواهد، بر ما حرام باشد

گفتی که: در فراقم زحمت کشیده‌ای تو

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

باید که مال دنیا مسمار دل نباشد

کین مارها که بینی، جز مار دل نباشد

بیمار جهل گردد روزی هزار نوبت

از عقل اگر زمانی تیمار دل نباشد

وقتی که حرص و شهوت خواری کنند بر دل

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰

 

رنگین‌تر از رخ تو گل در چمن نباشد

چون عارض تو ماهی در انجمن نباشد

پوشیده هر کسی را پیراهنیست، لیکن

آب حیات کس را در پیرهن نباشد

فرهادوار بی‌تو جان می‌کنم، نگارا

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵

 

دوشت به خواب دیدم، تعبیر این چه باشد؟

با من به خشم بودی، تاثیر این چه باشد

گفتم که: بوسه‌ای ده، انگشت را به طیره

بر هر دو لب نهادی، تقریر این چه باشد؟

چون مشرف غم خود کردی دل مرا تو

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸

 

چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟

دردم تو می‌فرستی، درمانم از که باشد؟

گفتی: برو ز پیشم، خود می‌روم، ولیکن

زین غصه گر بمیرم تاوانم از که باشد؟

چون در فراق خویشم زار و ضعیف کردی

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸

 

گفتی: ز عشق بازی کاری نمی‌گشاید

تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید

از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی

باری ز بند خوبان ما را نمی‌گشاید

او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟

[...]

۱۱ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵

 

نسپردم از خرابی دل خود به چشم مستش

ور زانکه می‌سپردم در حال می‌شکستش

نقاش دوربین را از دست بر نیاید

نقش دگر نهادن پیش نگار دستش

کی در کنارم آید؟ چو زان میان لاغر

[...]

۷ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹

 

سودای عشق خوبان از سربدر کن، ای دل

در کوی نیک نامی لختی گذر کن، ای دل

دنیی و دین و دانش در کار عشق کردی

زین کار غصه بینی، کار دگر کن، ای دل

زود این درست قلبت رسوا کند به عالم

[...]

۹ بیت
اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱

 

گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم

ور حال دل نمایی، دل در برت بسوزم

من شمع گشتم و تو پروانه، تا به زاری

در پای من بمیری، من در برت بسوزم

چون ز آتشت بسوزم دیگر بشارت آرم

[...]

۱۰ بیت
اوحدی
 
 
۱
۲
۳
 
تعداد کل نتایج: ۴۳