گفتی: ز عشق بازی کاری نمیگشاید
تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید
از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی
باری ز بند خوبان ما را نمیگشاید
او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟
گر مهر ما نورزد، یا عهد ما نپاید
زان لب طمع نباید کردن به جز سلامی
ما را که جز دعایی از دست برنیاید
او گر سلام ما را زان لب جواب گوید
اینست کامرانی، دیگر مرا چه باید؟
بر آسمان بساید فرقش کلاه دولت
آن کس که فرق خود را در پای او بساید
ور غیر ازو دل من یاری به دست گیرد
من دست ازو بشویم، کان دل مرا نشاید
دردی اگر فرستد هر ساعتی دلم را
درمان چو نیست گویی: دردم چه میفزاید؟
گفتم به فالگیری: فالی ببین از آن رخ
زلفش بدید و گفتا: تشویق مینماید
گویند: چون بگفتی ترک دل خود آخر
ما ترک دل نگفتیم آن ترک میرباید
در عشقش اوحدی را کار دو گونه باید
یا لعل او ببوسد، یا دست خود بخاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان احساساتش در رابطه با عشق میپردازد. او میگوید هرچه در عشق تلاش کند، نتیجهای نمیگیرد و نمیداند چه باید بکند. حتی اگر کسی از بند رهایی یابد، او نتوانسته است از بند عشق خوبان خود آزاد شود. او به معشوق اشاره میکند که اگر از عشق او دوری کند، عیبی بر او نیست و تنها دعای او را میتواند عرضه کند. آنگاه، شاعر از درد و رنجی که بر او وارد میشود سخن میگوید و به فالگیری اشاره میکند که از زلف محبوبش نوید خوشی میدهد. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که در عشق، اوحدی، یا باید لب لعل معشوق را ببوسد یا خود را ترک کند. این شعر به خوبی احساسات عمیق و پیچیده عاشقانه را بیان میکند.
هوش مصنوعی: تو گفتی: از عشق بازی هیچ تدبیری به نتیجه نمیرسد. پس چه باید کرد؟ کار باید به گونهای انجام شود که شایسته است.
هوش مصنوعی: اگر کسی از مشکلات و سختیها رها شود، هیچ چیز نمیتواند ما را از محبت خوبان آزاد کند.
هوش مصنوعی: او پادشاه است و ما خدمت گزاران او هستیم؛ پس چه کسی جرأت دارد که به او عیب بگیرد؟ اگر محبت ما کم رنگ شود یا وفاداری ما ادامه پیدا نکند، چه اهمیتی دارد؟
هوش مصنوعی: به خاطر آن لب زیبا نباید جز یک سلام از او انتظار داشت، زیرا از دست ما غیر از یک دعا چیزی برنخواهد آمد.
هوش مصنوعی: اگر او از آن لبهایش به سلام ما پاسخ دهد، این خود خوشبختی است و دیگر برای من چه نیازی باقی میماند؟
هوش مصنوعی: بر آسمان بگذارد سرش را کلاهی که نشانهی مقام و شرافت است، آن کسی که سرش را در مقابل محبوبش به خاک میگذارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی غیر از او به دل من کمک کند، من از او جدا میشوم؛ زیرا دل من شایستهی غیر او نیست.
هوش مصنوعی: هر ساعت که درد به دل من میرسد، درمانش را نمییابم؛ گویی دردی که دارم هیچ تأثیری بر من ندارد.
هوش مصنوعی: به فالگیر گفتم که نگاهی به چهره و موهای او بینداز و او پاسخ داد که این چهره نویدبخش و دلگرمکننده است.
هوش مصنوعی: میگویند: وقتی که تو گفتی دل خود را رها کن، ما هم گفتیم دل را رها نکردیم، اما آن عشق است که دل را میگیرد و تسخیر میکند.
هوش مصنوعی: در عشق اوحدی دو راه وجود دارد: یا باید لبهای محبوب را ببوسد یا دست خود را از عشق دور کند و کنار بکشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟
نیش نهنگ دارد، دل را همی خساید
ندهم، که ناگوارد، کایدون نه خردخاید
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید
گرمی شیر غران تیزی تیغ بران
نری جمله نران با عشق کند آید
در راه رهزنانند وین همرهان زنانند
[...]
آن بر شکسته از ما باشد که باز آید
این جا دری گشاید آن جا رهی نماید
ما منتظر نشسته برخاسته قیامت
روزی که بار باشد بر ما که در گشاید
هی هی چه گفته آخر با دوست در حضورم
[...]
مستان چشم اویم از ما خمار ناید
غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید
گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار
چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید
اشکم بدید بر در، گفتا چه آب تیره ست؟
[...]
از توبه ریایی، کاری نمیگشاید
وز ملک و پادشاهی، چیزی نمیفزاید
در ملک فقر دارد، درویش پادشاهی
قانع به هر چه باشد، راضی به هر چه آید
دلق کبود خواهم، کردن به باد گلگون
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.