گنجور

 
اوحدی

مستیم و مستی ما از جام عشق باشد

وین نام اگر بر آریم، از نام عشق باشد

خوابی دگر ببینیم هر شب هلاک خود را

وین شیوه دلنوازی پیغام عشق باشد

بی‌درد عشق منشین، کندر چنین بیابان

آن کس رود به منزل کش کام عشق باشد

درمان دل نخواهم، تا درد مهر هستم

صبح خرد نجویم، تا شام عشق باشد

نشکفت اگر ز عشقش لاغر شویم و خسته

کین شیوه لاغریها در یام عشق باشد

بیش از اجل نبیند روی خلاص و رستن

در گردنی، که بندی از دام عشق باشد

روزی که کشته گردم بر آستانهٔ او

تاریخ بهترینم ایام عشق باشد

مشنو که: باز داند سر نیازمندان

الا کسی که پایش در دام عشق باشد

از چشم اوحدی من خفتن طمع ندارم

تا پاسبان زاری بر بام عشق باشد