گنجور

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را

 

بر آن کُه برهمن یکی پیرمرد

برآورده وز گردش روز گرد

گلش گشته گل سرو زرین کناغ

چو پرّ حواصل شده پرّ زاغ

شده تیر بالا کمان وار کوژ

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۲ - دیگر پرسش گرشاسب از برهمن

 

دگر رهش پرسید گرد دلیر

که ای از خرد بر هوا گشته چیر

بدین کوه تنها نشستت چراست

چه چیزست خوردت چو پوشش گیاست

بدو گفت پیرش که سالست شست

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۳ - دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان

 

بپرسید بازش هنرمند مرد

که یزدان جهان را سرشت از چه کرد

بهانه چه افتاد تا کرده شد

سپهر و ستاره بر آورده شد

چنین گفت این آن شناسد درست

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۴ - نکوهش مذهب دهریان

 

دگر نیز دان کز گروهان دهر

دوسانند کز دینشان نیست بهر

گروهی به ایزدنگویند کس

که تا مر جهان را شناسند بس

ز هر جانور پاک وز رستنی

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۵ - در مذهب فلاسفه گوید

 

جدا فیلسوفند دیگر گروه

جهان از ستیهندگیشان ستوه

که گویند کاین گیتی ایدون به پای

همیشه بدو نیز باشد به جای

گمانشان چنینست در گفت خویش

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۶ - پرسش های دیگر از برهمن

 

بپرسید باز از بر کوهسار

کدامست شهری به دریا کنار

بدین روی دریا و زآنروی کوه

به دشت آمده برزگر یک گروه

سرانجام از آن دشت شیری نهان

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۷ - پرسش های دیگر و پاسخ برهمن

 

ز هر دانشی چیست بهتر نخست

چه چیز آن که دانست نتوان درست

به ما چیست نزدیکتر در جهان

همان دورتر نیز وز ما نهان

بتر دشمن و نیکتر دوست چیست

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۸ - گشتن گرشاسب با مهراج گرد هند

 

یکی مرد ملاح بُد راهبر

که بودش همه راه دریا ز بر

بُد آگه که در هر جزیره چه چیز

زبان همه پاک دانست نیز

به دریا هر آنجا که آب آزمای

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۹ - صفت جزیره دیگر

 

جزیری بُد آن نیز با رنگ و بوی

که عنبر بس افتد ز دریا بدوی

ز دریا کجا عنبر افتد دگر

بر آن یک جزیره بود بیشتر

بگردید مهراج هر سو بسی

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۰ - آمدن گرشاسب به جزیره هرنج

 

جزیری پر از بیشها بود و غیش

به بالا و پهنا دو صد میل بیش

فروان درو شهر و بی مر سپاه

یکی شاه با فرّ و با دستگاه

چو آن شه ز مهراج وز پهلوان

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۱ - دیگر جزیره که آن رامنی خوانند

 

که آن جای را رامنی نام بود

یکی خوش بهشت دلارام بود

کُه و دشت او بود بر هر کنار

درختان کافور سیصد هزار

همه چون بر انگشت بفسرده شیر

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۲ - شگفتی جزیره هر دو زور و خوشی هوا و زمین

 

همه کوهش از رنگ گل ناپدید

همه راغ پُر سوسن و شنبلید

زمین چرخ و ابرش بخار بهشت

هوا مشکبوی آب عنبر سرشت

تو گفتی بهار از پی دین به کین

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۳ - شگفتی دیگر جزیره

 

به دیگر جزیری فکندند رخت

پر از کان سیم و پر آب و درخت

بدو در گیا داروی گونه گون

گل و میوه از صد هزاران فزون

زمینش ز بس بیشه زعفران

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۴ - شگفتی دیگر جزیره

 

دو هفته خوش و شاد بگذاشتند

وز آن جا سپه باز برگاشتند

رسیدند نزد جزیری فراز

همه خار و خاره نشیب و فراز

ز هر سو درو مار چون خیل مور

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۵ - صفت جزیره اسکونه

 

وز آن جا به کوهی نهادند روی

جزیری که اسکونه بُد نام اوی

کُهی پر گل گونه گون دامنش

ز نیشکر انبوه پیرامنش

چنان نار و نارنگ پر بار بود

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۶ - به کشتی نشستن

 

چو سه روز بگذشت و شد راست باد

به کشتی نشستند و رفتند شاد

به دریا و خشکی ز کشتی کشان

هر آن کس که داد از شگفتی نشان

برفتند سیصد هزاران فزون

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۷ - شگفتی دیگر جزیره که کرگدن داشت

 

از آن کوه ملاح بگذشت خواست

سپهدار گفت این شتابت چراست

بمان تا برین گنگ باز از شگفت

چه بینیم کان یاد باید گرفت

بدو گفت ملاح مفزای کار

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۸ - آمدن گرشاسب به جزیره هدکیر

 

به دیگر جزیری رسیدند زود

کجا نام آن جای هدکیر بود

درو شهری آباد و شاهی بزرگ

سپاهی فراوان دلیر و سترگ

چو گشت آگه آن شه ز مهراج شاه

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۹ - صفت جریزه دیو مردمان

 

رسیدند نزدیک کوهی بلند

که بود از بلندش بر مَه گزند

بسی کان گوهر بدان کوهسار

همان دیو مردم فزون از شمار

گروهی سیه چهر و بالا دراز

[...]

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶۰ - جنگ گرشاسب با اژدها و شگفتی ماهی وال

 

برفتند و آمد جزیری پدید

که آن جا به جز اژدها کس ندید

بدانسان بزرگ اژدها کز دو میل

بیوباشتندی به دَم زنده پیل

ز زهرش همه کوه و هامون سیاه

[...]

اسدی توسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۸
sunny dark_mode