رسیدند نزدیک کوهی بلند
که بود از بلندش بر مَه گزند
بسی کان گوهر بدان کوهسار
همان دیو مردم فزون از شمار
گروهی سیه چهر و بالا دراز
به دندان پیشین چونان گراز
نه بر کوهشان مرغ را راه بود
نه نیز از زبانشان کس آگاه بود
به دریا زدندی چو ماهی شناه
به کشتی رسیدندی از دور راه
همه روز از الماس تیغی به کف
بدندی به هر جای جویان صدف
چو کشتی پدید آمدی هر کسی
شدندی به کف درّ و گوهر بسی
خریدندی آهن به درّ و گهر
نجستندی از بُن جز آهن دگر
ندانست کس بازشان راه راست
کشان رای چندان به آهن چراست
چو کشتی مهراج و ایران گروه
بدیدندی از تیغ آن بُرز کوه
گهرهای کانی از اندازه بیش
ببردند با هدیه هر یک به پیش
به گوهر بسی ز آهن آلات و ساز
ز هر کس خریدند و گشتند باز
دو لشکر از ایشان توانگر شدند
همه پاک با درّ و گوهر شدند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.